ټول حقوق د منډيګک بنسټ سره محفوظ دي
وی ضمن مقام سیادت، از جمله اعیان و اشراف فارسیزبان قندهار نیز به شمار میرفت. سید در اولین اقدام، میرعلی اکبر پسرش را به اطراف قندهار از جمله ولایت ارزگان فرستاد تا علاوه بر حضور فارسی زبانان قندهار و هلمند در مبارزه برای کسب استقلال، فارسی زبانان و شیعیان ارزگان نیز در دفاع از کشور سهم بگیرند. بنابراین در کمتر از یک هفته هزاران داوطلب از ولایتهای ارزگان، هلمند و قندهار در شهر قندهار تجمع نموده و برای عزیمت به میدان جنگ اعلام آمادگی کردند.
آمار دقیق داوطلبان ولایتهای ارزگان و هلمند مشخص نیست اما رقم مجاهدین فارسیزبان قندهار را که برای استراداد استقلال افغانستان آماده رفتن به جبهه بودند، بین دو تا سه هزار نفر نوشتهاند. در بین داوطلبان، مردم مناطق خاکریز، عاشقه، زلهخان، ولکان، محلهجات، ارغنداب، گندگان، گرشک و کجران دیده میشدند. سیدنور محمدشاه آقا که شخص متمولی بود در همکاری با میرزا قربانعلی بولکی که بعداً به داستان وی خواهیم پرداخت، تمویل و تامین نیازهای داوطلبان را به عهده گرفت. وی بدون کمک دولت، به هر یک از داوطلبان، تفنگ، شمشیر قمقمه یا پتک آب، کفش، لباس، هشت متر پارچه و… داد. سید همزمان با این یک نفر را به اسم محمدایوبخان که شغل رسمی دفترداری و نویسندگی داشت به فرماندهی داوطلبان منسوب کرد. سید قبل از عزیمت، در یکی از روزهای ثور/ اردیبهشت سال ۱۲۹۸خورشیدی تصمیم گرفت که برای نیروهای داوطلب سخنرانی کند. تعداد حاضران که صدها نفر گفته شده در منزل سید نور محمدشاه واقع در ناحیه اول شهر قندهار کوچه سدوزاییها تجمع کرده بودند.
آقا با قدمهای شمرده و با کمال وقار در بالکن قرار گرفت و در عقب او، بزرگان و سران قومی، از جمله قربانعلی بولکی، ملا غلاممحمد آخوندزاده و ملا عبدالحسین آخوندزاده و دیگر شخصیتها حضور داشتند. سید، سخن را بنام خداوند و درود بر پیامبر و اهلبیت(ع) آغاز کرد و خطاب به حاضران گفت: عزیزان، برادران!
موضوع مهمی را به سمع شما میرسانم که بستگی به خود گذشتگی داشته و کسانی میتوانند زیر بار بروند که ایمان قوی دارند. شما میدانید که یکی از ارکان دین اسلام دفاع از کشور است و هر مسلمان که عذری نداشته باشد، این تکلیف بر او واجب است. بعداً سید حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: اینطور نیست؟ حضار همه با یک صدا گفتند آری.
آقا ادامه داد: از سالیان دراز کشور عزیز ما افغانستان تحت سلطه انگلیس بوده، استقلال و آزادی را از ملت ما سلب کرده و اکنون پادشاه جوان ما اعلیحضرت امانالله خان با ندای استقلالخواهی، ملت را به یاری طلبیده است. وی سپس افزود: اگر مردم ما در این تکلیف شرکت نکند علاوه بر اینکه به وظیفه شرعی خود عمل نکرده، در برابر سایر برادران خود احساس خجلت و شرمندگی خواهند کرد.
عکس ذیل متعلق به داستان همین مجموعه است. شخصی که دایره سرخ اطرافش کشیده شده، «میرزا جلال قزلباش» عمومی پدر نگارنده است.
ماجرای جاسوس انگلیس که در قندهار پیشنماز شدیکی از شیوههای جاسوسی انگلیس در دوره استعمار، اعزام جاسوسان این کشور در لباس ملاها به مساجد مناطق مسلماننشین بود. داستانهای فراوانی از حضور ملاهای بریتانیایی در هند و پاکستان فعلی و همچنین خاورمیانه وجود دارد. داستان مشهوری است که یکی از مأموران انگلیسی در زمان «امانالله خان» در مسجد «پلخشتی» کابل ملا امام بود. یک روایت شفاهی میگوید که این شخص، همان «لورنس» مشهور عربستان بود که در بین مردم کابل به «سید پیر کرم شاه» شهرت داشت. نمیتوان حضور لورنس را در افغانستان و کابل تأیید و یا رد کرد اما او در عربستان و خاورمیانه، کارهای عجیبی انجام داد و همه را به شگفتی واداشت. تصویر زیر، لورنس را در لباس عربی و نظامی نشان میدهد.یک مورد دیگر را «محمدیوسف ریاضی» در صفحه ۸۱ کتاب «عینالوقایع» ذکر کرده است که داستانش به قندهار برمیگردد. این مورخ هروی که در همان عصر زندگی میکرد، در یادداشتهای خود نوشته است که یکی از صاحب منصبان انگلیسی در سال ۱۲۸۲هجری قمری، زبان مردم محلی و سواد عربی را یاد گرفت و خود را در قندهار قاضی معرفی کرد. او سپس در مسجد «خرقه»، پیشنماز شد و بنای عوامفریبی گذاشت.این اصل ماجرا بود که در کتاب عینالوقایع ذکر شده است اما طرحی که بریتانیا برای قندهار ریخته بود، ۵۵ سال بعداز پیشنمازی این افسر انگلیسی در خرقه، به ثمر نشست. سال ۱۳۳۷قمری برابر با ۱۲۹۸خورشیدی بود. امانالله خان داعیه استقلال سر داد. اعلامیه شاهی به قندهار رسید. مردم دستهدسته و فوجفوج عازم منطقه «قلعهجدید» یا «اسپینبولدک» فعلی شدند. رهبران فارسیزبانان قندهار مثل «سید نورمحمد شاه آقا» و میرزا «قربانعلی بولکی» نیز با فراخوان عمومی، صدها و بلکه هزاران جوان را برای عزیمت به جبهه نبرد با انگلیس در اسپینبولدک بسیج کردند. سه هزار تن از جوانان فارسیزبان به جبهه اعزام شدند. تصویر اعزام این استقلالطلبان را به جبهه نبرد، در مجموعه ۹ قسمتی «نقش فارسیزبانان و شیعیان قندهار در استقلال افغانستان»، منتشر کردم. در همین شبها و روزها که برابر با ۱۵ شعبان ۱۳۳۷هجری بود و شهر از جوانان خالی شده بود، ناگهان غائله قندهار به وقوع پیوست. محرک اصلی این حادثه که به «چورهای میرزا قربان» هم شهرت دارد، انگلیسها بودند تا مبارزان استقلالخواهی را دوباره به شهر قندهار برگردانند. در این فتنه، میرزا قربانعلی بولکی و جمع زیادی از سکنه شهر، به شهادت رسیدند. پدرم که در آن روزها نزدیک ۱۰ سال داشت، برخی از صحنههای این تراژدی را برایم تعریف کرده است. آیتالله «سید مظفرالدین شاه قندهاری» از دیگر راویان این ماجرا است. همچنین «میرزا عبدالغفار بیدار» از نویسندگان و شاعران معاصر افغانستان نیز راوی این داستان است. بیدار که در آن ایام ۱۱ سال داشت، بعداً این حادثه را به نظم درآورد. نکته مشترکی که در روایت این سه تن دیده میشود، این است که روز غائله، در دهنه کوچهها و بازارهای اصلی شهر قندهار مثل «کوچه قبرشاه»، «بازارشاه» و «گنج بازار»، آدمهایی با لباسها و عمامههای سفید، موهای بور و چشمهای سوز/ آبی و همچنین کفشهای «میچن» که مخصوص ملاها و متشرعین است، ایستاده بودند و جهال را علیه بخشی از سکنه شهر تحریک میکردند. حاج «میرزا غلام علی قاسمی» برادرزاده میرزا قربانعلی، در سالهای آخر عمرش، دستنوشتها و یادداشتهای خانوادگیاش را به من داد. در یکی از این یادداشتها آمده است که غائله و فتنه قندهار از بین طالبان و متولیان خرقه برخاست؛ همان جایی که انگلیس ۵۵ سال پیش، ملا امام گماشته بود. مورخین زیادی از جمله «غلاممحمد غبار» در کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ»، «محمدصدیق فرهنگ» در کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» و «سید مهدی فرخ» در «تاریخ افغانستان» از غائله قندهار یاد کردهاند. این بود گوشهای دیگر از تاریخ معاصر افغانستان که مملو از رنج و درد است.