استاد عبدالحق بیتاب

نويسنده: سيدمحي الدين هاشمي؛ مترجم: محمد رفيع

استاد عبدالحق بیتاب، عالم، فاضل و اديب محبوب کشور در سال ۱۳۰۶ هجري قمري در گذر قصاب گوچهء پل خشتی شهر کابل چشم به جهان گشود. پدرش ملا عبدالاحد قطار نام داشت

استاد بیتاب هشت ساله بود که پدرش وفات یافت و تربيه و پرورش او را ماماهايش ملا عبدالغفور اخندزاده  و ملا عبدالله خان که از عالمان معروف وقت بودند، به عهده گرفتند ودر آموزش و پرورش او توجه خاصی به خرج دادند، او علوم مروج دینی زبان عربي، فقه، تفسير،  حدیث و منطق را آموخت و در کنار آن در ادبیات دری  و عربی مطالعات با ارجی کرد ؛ با شعر و شاعری علاقهء  زیاد پیدا کرد و در این عرصه به شاگردی دانشمند، اديب و فاضل مشهور وقت ملک الشعراء قاری عبدالله خان زانو زد که بنابر استعداد عالی و سرشار صاحب مقام سترگ علمی و ادبی شد.

استاد بیتاب در جوانی ابتداء به صفت مدرس در مکاتب ابتدايی شهر کابل به کار رسمی آغاز کرد. پس از آن در لیسه های حبيبه و غازی ودار المعلمين کابل و مکتب نسوان وظیفه‌ء مقدس ملی را پیش برد. در پهلوی آن مدت چند سال به صفت عضو کمیسیون تدقيق و تصحیح متن تفسیر شریف، در چاپ و انتشار تفسیر کابلی هم سهم فعال گرفت.

استاد بیتاب در سال ۱۳۲۶ هجری شمسی در پوهنځی ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل به صفت استاد زبان و ادبیات دری قبول شد وتا سال ۱۳۴۴ هجری شمسی مدت ۱۸ سال به این وظیفهء مقدس ادامه داد و از این طریق تعداد زیادی شاعران، نویسندگان، ژورنالیستان، ادیبان و استادان را تربیه و به جامعه تقدیم کرد.

استاد در سال ۱۳۴۳ هجری شمسی از جانب حکومت وقت به حیث سناتور در پارلمان انتصاب شد.

 

استاد بیتاب با جمع از محصلين پوهنځی ادبیات پوهنتون کابل

استاد در اثر کهولت و يك عمر خدمت در راه تربیهء اولاد وطن و معارف از  وظایف رسمی متقاعد شد، با آنهم آرام ننشسته تا آخرین رمق حیات، حتی در خانه و منزلش شاگردان را با جبين باز میپذیرفت، در حل مشکلات علمی، ادبی و مسلکی آنها را ياری میرساند او كمك و مساعدت علمی و ادبی خود را از هیچ کس دریغ نمیکرد. با دوستان ادیب و دانشور خود محشور بود؛ مجالس و مباحث ادبی، علمی و عرفانی برپا میکرد و از آن چنان لذت می برد و احساس خوشی مینمود که با وجود ناتوانی جسمانی در چهره و سیمایش آثار خستگی و تأسف دیده نمی شد.

استاد مدت پنجاه و يك سال را در چوکات تعلیم و تربیه کشور به تریبه و آموزش علمی، ادبی و عرفانی اولاد وطن سپری کرد و باشوق و علاقهء مفرط این پیشه، مقدس را پیش برد.

استاد بناير خدمات شایان و خستگی ناپذیر علمی و ادبی و صداقت از جانب حکومت وقت با مکافات نقدی و نشان درجه دوم معارف، مدال افتخار و صداقت و در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی به لقب بزرگ «ملك الشعراء» مفتخر گردید. هم چنان از جانب پوهنتون کابل به درجهء علمی پوهاند، افتخاری نایل گشت.

 

استاد زندگی بسیار ساده و خالی از تکلف اختیار کرده، با شاگردان،دوستان و ارادتمندان خود برخورد نيك داشت و با آنها صمیمی و مهربان بود. از شأ‌ن و شوکت تصنعی و ارزشهای مادی دنیوی تنفر داشت و هر آنچه ارزش معنوی داشت نزد او مقدم و محترم به شمار میرفت.

استاد پیر و طريقه، نقشبندیه و از اخلاق نيك و عالی برخوردار، در زُهد و تقوی مثال و نمونه بودند، در حلقات علمی، ادبی و عرفانی به لقب گرامی صوفی نیز مشهور و نوازش می یافتند.

با آنکه استاد بیشترین بخش حیات شانرا در تعلیم و تدریس شاگردان و محصلین ابتدا در مکاتب ابتدایی و پسانتر در پوهنتون وقف کردند و برای کارهای تحقیقاتی و نویسندگی وقت کافی نداشتند. با آنهم تصانیف چند برای تدریس شاگردان و محصلان داشته و هم چنان نظر به علاقمندی به علوم دینی تعدادی را هم ترجمه کرده اند که در اینجا صرف با ذکر مختصر از آنها اکتفا میکنم:

الف- تأليفات

۱- دیوان اشعار که با انواع و اقسام صنایع لفظی و معنوی شعری زینت یافته است، ۲- علم معانی، ۳- گفتار روان در علم بیان، ۴- علم بدیع، ۵- دستور زبان دری، ۶- مفتاح الغموض در قافیه  و عروض ۷- عربی برای صنوف هفتم و هشتم مکاتب.

ب- تراجم:

۱- انشا ء مقالات. ۲- مبادی علم منطق، ۳- ترجمه، ابن عقیل (چاپ نشده ) ۴- مقدمه سرخاب (رسالهء علم رمل). ۵- ایساغوجی ۶- ترجمهءشافيه، ۷- اساسات صریری نحو عربی ۸- چهار رسالهء منطق از دانشمندان مصری، ۹- علم صنعت

علاوه بر آثار فوق الذكر مقالات بی شمار استاد در نشریه های معتبر کشور وقتاًفوقتاً انتشار یافته که هر یک در علوم و فنون ادبی برای محققین و شاگردان مأخذ و رهنمای مفید و ارزشمندی ثابت شده است.

اديب، شاعر، نویسندهء توانمند، خدمتگار راستین و حقيقی معارف، استاد بيتاب به روز سه شنبه بیستم ماه حوت سال ۱۳۴۷ هجری شمسی در کابل چشم از دار فانی فروبست. در اینجا نمونه کلام او را خدمت شما پیکش میکنیم:

دهانش نقطه موهوم و از وی کام میخواهم

چه شيرین مقصدی در عالم اوهام میخواهم

درین صحرا اگر کامی من ناکام میخواهم

همین باخود غزال چشم او را رام میخواهم

نه شهرت انتظارم نی قبول عام میخواهم

به شهر گوشه گیری خویش را گمنام میخواهم

مرا یارای رفتن تا بپای خود نمی باشد

درین راه دستگیریها زپیر جام میخواهم

کجا مُشت پرم را طاقت قيد دگر باشد

به پای مرغ دل از سنبلش گلدام میخواهم

بهر مژگان زدن چشمش جنونم تازه میسازد

علاج خود عبث از روغن بادام مبخواهم

ز سیر باغ و بُستان نیست منظور دگر «بیتاب»

بیاد چشم شوخی نرگس و بادام میخواهم

 

منبع: مشاهير افغانستان – جلد دوم

یادداشت: تصاویر درج شده در این مطلب از صفحه فیسبوک بنام UstadBetaab گرفته شده است.

نظريات (0)
نظر اضافه کول