اولین حاکم افغانستان که زن مسیحی داشت امیر محمد اعظم خان بود. او یکی از امرای کمتر شناخته شده افغانستان است که برای مدت کوتاهی از 7 اکتبر 1867 تا 21 فبروری 1868 حکومت کرد. اعظم خان پسر امیر دوست محمد خان (1845-1863) و کاکای (عموی) امیر عبدالرحمن خان (1880-1901) بود. او پس از آنکه برادرش محمد افضل خان (1866-1867) بر اثر مرض وبا در کابل در گذشت، به تخت پادشاهی تکیه زد. پس از به قدرت رسیدن نیز بسیار زود تخت را به امیرشیر علی خان (1868-1879) واگذار کرد و خود باقی عمرش را در تبعید در ایران گذراند.
همسر محمد اعظم خان دختر کسی به نام تیمور خان از مسیحیان کابل بود. در کابل قرن 19، گروه کوچک ولی پرنفوذی از تاجران مسیحی ارمنی تبار زنده گی می کردند که از هند به کابل مهاجرت کرده و اکثراً در امور تجارت مصروف بودند. حدود 200 خانواده از این مسیحیان در زمان نادر افشار به کابل آمده بودند و قسمتی دیگر در سال 1755 به عنوان تفنگداران لشکر احمدشاه ابدالی از لاهور به کابل مهاجرت کردند. آنها در نزدیک قلعه بالاحصار کابل، جایی که زنده گی می کردند، یک کلیسا نیز ساختند که در جریان جنگ دوم افغان-انگلیس توسط انگلیسی ها ویران شد.
در سال 1842، پدر آلن، کشیش بریتانیایی از کلیسای آنان در کابل دیدن کرد و در گزارشی نوشت که جمعیت ارمنی ها به 35 نفر تقلیل یافته است و همه آنان از راه ساختن شراب شیراز و دیگر انواع نوشیدنی های الکلی زندگی می گذرانند. کلیسای ارمنی ها از سوی کلیسای مرکزی ارامنه در جلفا (منطقه ای در اصفهان) اداره می شد و همیشه از آنجا کشیشی به کابل فرستاده می شد. اما از سال1830 به بعد، از سوی جلفا دیگر کشیشی به افغانستان فرستاده نشده بود.
در مدت چند قرنی که کلیسای ارامنه در کابل فعالیت میکرد، فقط توانست یک مرد افغان را به دین عیسوی دعوت کند که اتفاقاً به قصد دزدی به کلیسا رفته بود: این مرد که از راه دودکش کلیسا وارد ساختمان شده و تمام کوزه های نقره ای آب مقدس را به دوش انداخته و دوباره تلاش می کند از آنجا بیرون شود. ولی هر بار که میخواهد خود را از دودکش بیرون بکشد، پس به زمین میخورد و نمی تواند فرار کند. دفعه چهارم که به زمین میخورد در همانجا میماند و به فکر فرو می رود. او مطمین می شود که خدای مسیحیان به او اجازه نمیدهد از کلیسا بیرون شود. وقتی منسوبین کلیسا او را می یابند، دزدِ پشیمان طلب استغفار میکند و از آنان میخواهد که او را غسل تعمید داده و به دین مسیحیت به پذیرند. آنان نیز او را به آب مقدس تر می کنند و بدین گونه یک نفر بر پیروان عیسی در کابل اضافه میشود.
شهزاده ارمنی
ما درباره خانم مسیحی امیر محمد اعظم خان زیاد نمی دانیم، جز اینکه پس از سقوط حکومت شوهرش، برای مدتی در قلعه قاضی در غرب کابل محبوس شد. ولی درباره فرزند او اسحاق خان معلومات بیشتری وجود دارد. اسحاق خان از همین زن مسیحی امیر به دنیا آمد و سالها همرای امیر عبدالرحمن خان در سمرقند و بخارا، زمانیکه امیر در تبعید به سر می برد، زندگی کرد. پس از اینکه در سال 1800 امیر عبدالرحمن به قدرت رسید، او را نایب الحکومه (والی) ترکستان مقرر کرد که در آن زمان نامی بود که به ولایات شمالی کشور اطلاق می شد.
اسحاق خان آدم نرم خو و مردم دار بود و به این دلیل بر خلاف دیگر والیان آن زمان در میان مردم از طرفداری زیادی برخورد بود. این محبوبیت باعث شد که در سال 1888، وقتی که عبدالرحمن برای مدت کوتاهی مریض شد، در شمال اعلام سلطنت کند. این مساله عبدالرحمن را بسیار به خشم آورد و پس از بهبود یافتن لشکری را به سوی او روان کرد و سخت نظامیان اسحاق خان را در هم کوبید. حکایت این نبرد را مورخ انگلیسی، جاناتان لی، با جزئیات در کتاب برتری طلبی باستانی: بخارا، افغانستان و جنگ بر سر بلخ، 1731-1901 بررسی کرده است.
عبدالرحمن قبل از آغاز لشکرکشی به بلخ، دست به جنگ روانی علیه اسحاق خان زد. فیض محمد کاتب در سراج التواریخ از نامه هایی یاد کرده است که امیر به رهبران قومی نوشت و آنان را به جنگ علیه «ارمنی زاده» دعوت کرد. به بنا به نوشته اسدالله شعور، امیر ملک الشعرای دربار، میرزا شیراحمد جلال آبادی، یک پشتون مشرقی از مردم مستی خیل، را نیز امر کرد تا شعری علیه اسحاق خان بسراید تا میان مردم پخش شود. جلال آبادی قصیده ای سرود که روی پوسترهای کلانی چاپ شد و در سراسر کشور به خصوص در شمال کشور در مکانهای عمومی نصب گردید. قصیده با اشاره به مادر مسیحی اسحاق خان، با این بین آغاز می شود: «ارمـنی مـادر لـقـب اسـحـاق / کِـرم مـرداری و دروغ و نــفـاق.» سپس شاعر تمسخر و تهدید و هجویه را در زبان فاخر شعرش در هم آمیخته و قصیده اش را با این بیت به پایان میرساند: «در خراسان دگر مجال تو نیست / ای خـر آسـان بگـیر راه عـراق.» شهزاده ارمنی البته به عراق نگریخت بلکه بر اساس یک روایت، ره به ترکستان روسی برد و بر اساس روایتی دیگر رو به ایران کرد—جایی که پدرش نیز جلای وطن شده بود.
اخراج ارمنی ها
مردم افغانستان همواره با مدارا و مروت با پیروان عیسی و موسی در کابل برخورد کرده اند. ولی زمانیکه مساله دیانت به امری سیاسی بدل شد، دولت افغانستان با این اقلیتهای دینی با ستیزه برخورد کرد. عبدالرحمن طی نامه مورخ 30 دسامبر 1895 به ارمنی های کلکته از آنان خواست که با مهاجرت به کابل گروه کوچک ارمنی های افغان را از «تنهایی بیرون کنند.» او قول داده بود که به آنها طبق مهارت شان کار و خانه داده خواهد شد. او نامه را به دست یک ارمنی، سرورالدین خان (لوکاس جوزف)، که مسوول کارخانه مرمی سازی جلال آباد بود به کلکته فرستاد. ارامنه کلکته البته به دعوت امیر کابل لبیک نگفتند و فقط توسط نامه ای از او عذر خواستند. سال بعد امیر کاملاً شیوه اش را تغییر داد. در آن سال، او از عبدالحمید ثانی، سلطان عثمانی و خلیفه مسلمین، نامه ای دریافت کرد که از او خواسته بود ارامنه را از کشورش بکشد. امیر نیز اطاعت کرد و تمام ارمنی ها را از کشور اخراج کرد. خانواده های ارمنی در مارچ 1897 کابل را به قصد هند ترک کرده و در پیشاور مورد استقبال ارامنه هندی قرار گرفتند.
هرچند حضور ارمنی ها در کابل پایان یافت، ولی مردم از آنان تاثیر زیادی گرفتند. تا حدی که از قدیم مردم عام «ارمنی» و «مسیحی» را به یک معنا استفاده می کردند. به عنوان نمونه در سال 1839 وقتیکه لشکر بریتانیا، شاه شجاع المک درانی را سوار بر فیل از هند به کابل آورده و به تخت سلطنت نشاند، روی سکه ای که به نام او ضرب زده شده بود این شعر وجود داشت: «سكه زد بر سیم و زر ، روشن تر از خورشید و ماه / نــور چشم “درّ درّان” شـــه شجـــاع الملك شـاه.» عبارت «درّ درّان» یکی از القاب پدرکلان شاه شجاع، احمد شاه درانی (1747-1772) بود که بنیانگذار افغانستان به حساب می آید.
به روایت تاریخ سلطانی، مردم کابل برای تمسخر و اعتراض سیاسی، آن شعر را به این صورت تحریف کردند: «سکه بر سیم و طلا زد ، شـه شجــاع ارمــنی / نـور چشم “لارد” و “برنس” خاك پای “كمپنی.”» در اینجا «لارد» به لورد آکلند فرمانروای هند بریتانیوی، «برنس» به سر الکساندر برنس یکی از معماران جنگ اول افغان-انگلیس و «کمپنی» به شرکت هند شرقی اشاره دارد.
ارمنی در این بیت به معنای مسیحی است که بیانگر تاثیر پررنگ ارامنه در فرهنگ عمومی کابل قدیم است. از سوی دیگر، حوادثی مثل این نشان میدهد که هرچند مردم کابل با اقلیت ارمنی بدرفتاری نکردند، ولی درباره مذهب مسیحیت نگاه مثبتی نداشتند. با ارمنی/مسیحی خواندن شاه شجاع، در این شعر سعی شده است که او انسانی نامسلمان و، به این لحاظ، نامناسب برای حکم راندن در کشوری اسلامی معرفی شود.
شوخ ارمنی زاده
مدارای مذهبی و رابطه نیک مردم افغانستان با نامسلمانان کشور را می شود، از جمله، در اشعار عاشقانه ای جستجو کرد که در میان مردم شهرت یافته اند. درباره هندوها، شعر مشهوری در زبان پشتو وجود دارد که آن را احمدظاهر آوازخوان پرآوازه افغان در آهنگی خوانده است: «یار می هندو زه مسلمان یم / په یار لپاره درمسال جارو کومه» که ترجمه اش می شود «من مسلمانم و محبوبه من هندو است / از برای دل محبوبه، معبد هندو جارو میکنم.»
درباره مسیحیان کابلی نیز شعری عاشقانه وجود دارد به نام «شوخ ارمنی زاده» که هنوز چندین آوازخوان از استاد امیر محمد گرفته تا صوفی مجید پنجشیری و صدیق شباب آن را با عناوین مختلفی چون «شوخ ارمنی زاده،» «ماه کشور روسی» و «ای بت فرنگ آئین» خوانده اند. شهرت «شوخ ارمنی زاده» به خارج از مرزهای افغانستان نیز سرکشیده است، طوریکه این آهنگ را خواننده ایرانی، دریا دادور، با عنوان «یار عیسوی مذهب» و خواننده تاجیکستانی، عمر تیمور، به نام «ماه کشور روسی» بازخوانی کرده اند.
شعر «شوخ ارمنی زاده» مخمسی از شاعر کابلی، صوفی عشقری (1892-1979)، است. ولی پیش از او این شعر با ابیات متفاوتی توسط یکی از شاعران بدخشانی، حسین مغموم دروازی (1880-1946)، به عنوان «ماه کشور روسی» به شهرت رسیده بود. مغموم دروازی در هنگام سفر به بخارا در سال 1919 به جشنی که امیر عالم خان، حاکم بخارا، برپا کرده بود حاضر می شود و در آنجا با یک پرستار زیباروی روسی آشنا میشود. در آن محفل دو آوزاخوان در حال خواندن آهنگی بودند با بیتی از میر سید عبدالاحد خان به این مضمون: «شوخ ارمنی مذهب یکدمی مدارا کن / یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن.» همراهان مغموم از او میخواهند که شعری به ردیف این بیت بسراید و به پرستار روسی تقدیم کند. مغموم نیز بر تضمین آن بیت، مخمسی سرود که با این مطلع آغاز می شود: «ماه کشور روسی میل مذهب ما کن / روی خود به مسجد آر، پشت با کلیسا کن.» بنا به روایت خود مغموم دروازی، پرستار روس که فارسی هم بلد بود، در مقابل این شعر به او ساعتی تحفه می دهد. به احتمال زیاد، شاید تمام این شعرها الهام گرفته از قصیده شاعر هراتی، سیدای کروخی(وفات، 1808 م) باشند: «همچو غنچه دلتنگم ساقیا مدارا کن / یا بزن به شمشیرم یا مرا دلاسا کن.»
یگانه کلیسای کابل
در سال 1919 وقتی افغانستان استقلال خود را اعلان کرد، ایتالیا اولین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت. دولت امان الله خان از ایتالیا خواست که در بدل این اقدام، چه چیزی به عنوان تشکر می خواهد. دولت ایتالیا خواست که اجازه تاسیس یک کلیسای کاتولیک در کابل داده شود. امان الله خان این درخواست را پذیرفت و دولت ایتالیا به ساختن کلیسایی در صحن سفارت شان در کابل اقدام کرد که در نهایت در سال 1933 تکمیل شد. امروز در کابل، غیر از این کلیسا که هنوز فعال است، هیچ کلیسای دیگری به صورت رسمی وجود ندارد.
در سال 1959 وقتی که دوایت آیزنهاور رییس جمهور آمریکا از کابل دیدن کرد، از ظاهر شاه خواست که در بدل مرکز اسلامی که در واشنگتن ساخته شده بود، به او اجازه بدهد یک کلیسای پروتستان در کابل ساخته شود. او قبول کرد و کلیسا در 17 می 1970 به بهره برداری رسید. شرایط اما بسیار زود تغییر کرد و دیگر بازسازی نشد.
میراث جامعه مسیحیان ارمنی تبار کابل، فقط شعری است شیرین که به یادها مانده قبرستانی که یگانه نشان فیزیکی آنها در کابل است.وتخريب ان كليسا نظر به درخواست انجمن علما ان وقت صورت گرفت..