سـقوط سـدوزائی ها و رسـیدن خاندان بارکزائی به تخت و تاج افغانسـتان مراحلی دارد تدریجی. دورهء دوم سـلطنت شـاه محمود و وزارت وزیر فتح خان دوره ایسـت که همکاری اعضای هر دو خاندان را نشـان میدهـد. قتل فتح خان برای دفعهء آخر روح همکاری را برهم زد و برادران بارکزائی که همگی به مقامات عالی رسـیده بودند اول به غرض انتقام جوئی برآمدند و بعد تر اقدامات آنها به شـکل احراز تسـلط در سـه منطقه پشـاور، قندهار، کابل به خود گرفت. نسـبت به این سـه جا کابل طبعاً اهمیت بیشـتری داشـت و برای بدسـت آوردن امارت آن بیشـتر از همه سـردار محمد عظیم خان و سـردار دوسـت محمد خان با احراز سـرداری آن امارت و سـلطنت افغانسـتان را برای خود و خاندان خود مسـلم سـاخت.
در مبحث های قبلی این اثر تحت عنوان « دو شـاه در یک قصر » نوشـتیم، خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند که چطور سـرادر دوسـت محمد خان، سـردار محمد عظیم خان که از کشـمیر غرض انتقام جویی برادر شـان وزیر فتح خان مرحوم یکی عقب دیگر به طرف کابل حرکت کردند، بالاخره به صورت عجیبی بهم مواجه شـدند. در حالی که هر کدام یکی از پسـران تیمور شـاه یعنی شـهزاده سـلطان علی و شـهزاده ایوب را به پادشـاهی برداشـته بودند و خود را وزیر شـاه منتخبه خود اعلام نمودند. حقیقت امر این اسـت که بعد از شـکسـت شـاه محمود و کامران سـدوزائی در دهکدهء هندکی و قلعهء قاضی و فرار آنها به طرف فراه و هرات و در وهله ای که غلبهء سـرداران بارکزائی مسـلم شـده بود نسـبت به همهء پسـران سـردار پاینده خان همین دو نفر یعنی سـردار محمد عظیم خان و سـردار دوسـت محمد خان بیشـتر فکر امارت کابل را در سـر داشـتند.
مسـلم اسـت که سـردار محمد عظیم خان بعد از برادر عینی خویش وزیر فتح خان در میان برادران مردی پخته و با تدبیر و صاحب رسـوخ بوده و تقریباً همگی اقلاً در ظاهر امر به بزرگی او اعتراف داشـتند ولی سـردار دوسـت محمد خان با صغر نسـبتی سـن چون در ظل توجه وزیر فتح خان تربیه شـده بود آدم متشـبث و زرنگ و موقع شـناس بود و بعد از فتح خان به کسی سـر اطاعت فرو نمی آورد.
این دو سـردار در زمان اقامت کوتاه خود در کابل اقدامات مختلفی برای امحای نقشـه های حتا جان یکدیگر نمودند [ برای امحای نقشه های یکدیگر حتا قصد جان یکدیگر نمودند * ] و بکرات نواب صمد خان میانه آنها را اصلاح نمود تا اینکه شـاه شـجاع مدعی دیگر سـلطنت در شـکارپور ( سـند ) ظهور کرد و سـبب شـد که برادران بارکزائی چه از کابل و چه از قندهار همه متوجه او شـوند.
بار دیگر در غزنی، قندهار و شـکارپور میان دو سـردار، مخالفت ها پیش شـد و عندالمراجعه به کابل چون قدرت و پول در دسـت سـردار محمد عظیم خان بود، سـردار دوسـت محمد خان یک سـلسـله بغاوت ها را علیه برادرش در کوهسـتان و کابل و غزنی چاق نمود و بهانه فراهم میکرد تا از او پول بگیرد و قدرت مالی خویش را افزایش دهـد.
شـبهه این نیسـت که در این گیر و دار ها و مخالفت های داخلی سـکها اسـتفاده های زیادی نمودند؛ و حصه های مختلفی را در دیره جات و پشـاور به دسـت آوردند و آخر سـردار محمد عظیم خان روی معاونت از طرف برادران معروف به پشـاور خود هم ندیده سـراسـیمه از مقابل رنجت سـنگ رو گردانیده « که قبلاً ذکر شـد » به مرض پیچ در کوتل لته بند به عمر 38 سـالگی وفات کرد و جسـدش را در مزار عاشـقان و عارفان علیه الرحمه دفن نمودند. در موقع وفات سـردار محمد عظیم خان اگر چه امارت کابل به نام، در دسـت همان ایوب شـاه بود ولی حبیب الله خان پسـر محمد عظیم خان که ثروت پدر همه، به او رسـیده بود و خود را اختیار دار امور تصور میکرد، این موقعی اسـت که سـرداران قندهاری، پردل خان و شـیردل خان یکی بعد دیگر متوجه کابل شـدند و گرچه باز اصل مخالفت میان ایشـان و سـردار دوسـت محمد خان جریان پیدا کرد، ولی اول تر شـهزاده ایوب ناپدید و سـردار حبیب الله خان محبوس گردید و نقشـه های مختلف برای تقسـیم افغانسـتان میان برادران بارکزائی طرح شـد و علاقهء پشـاور به جمعی و ناحیه قندهار به دسـته ای تعلق گرفت و دوسـت محمد خان را به حکومت کوهسـتان تعین نمودند. این فرصتی اسـت که سـردار شـیردل خان قسـمت زیاد دارائی سـردار محمد عظیم خان را از نزد پسـرش حبیب الله خان گرفته و رانهء قندهار شـد و عطا محمد خان حاکم پشـاور مریض گردید و سـردار یار محمد خان وفات نمود و سـلطان محمد خان از طرف او به حکومت کابل مقرر شـد. آخرین مخالفت میان سـردار دوسـت محمد خان حکمران کوهسـتان و سـردار سـلطان محمد خان حکمران کابل در سـال 1243 هجری قمری مطابق 1827 م شـروع گردید و سـردار اخیرالذکر در بالاحصار محصور شـد و بعد از موافقت طرفین، سـردار سـلطان محمد خان در مقابل دریافت سـالانه یک لک روپیه از مالیه کابل از یک دروازهء بالاحصار برآمد و از دروازهء دیگر سـردار دوسـت محمد خان وارد گردید و سـرداری کابل را که پیش خیمهء امارت و پادشـاهی افغانسـتان بود، برای خود مسـلم سـاخت.
اگر در پیش آمد های تاریخی این وقت در کابل و در نقطه دیگر تمرکز برادران بارکزائی یعنی قندهار و پشـاور کمی دقت شـود دیده میشـود که قضایا هم با سـردار دوسـت محمد خان یاری و معاونت زیاد نمود و به این نحو که چون سـردار شـیردل خان کابل را متصرف شـد، برای تصاحب دارائی سـردار محمد عظیم خان که در نزد بعضی اشـخاص بود به اسـاس اسـتناد، هر چه پول سـردار مرحوم باشـد بگیرند. این دو نفر بنای تعدی و ظلم و سـتم را مانده حق و ناحق بنای آزار مردم را گذاشـتند و کار بجائی رسـید که مردم کابل به سـتوه آمدند و خود سـردار شـیردل خان هم به داد و فریاد ایشـان گوش نداد؛ حتا بنای زجر و توبیخ را گذاشـت و میانه مردم کابل و سـردار مذکور برهم خورد و قرار نقشـه شـیردل خان سـردار دوسـت محمد خان به حکومت کوهسـتان تعین شـد کابل را به سـردار یار محمد خان سـپرد و بعضی برادر های دیگر را به نقاط دیگر فرسـتاد و خود روانهء قندهار گردید.
مردم کابل بعد از مراجعت سـردار شـیردل خان به قندهار دم راحت کشـیدند و چون از تعدی و سـتم او رنج کشـیده بودند به همدسـتان و جانشـینان او هم خوشـبین نبودند. خصوصاً که سـرادار دوسـت محمد خان با نقشـه ئی که در دل داشـت دسـتهء ناراض را تحریک میکرد و طرفدار خود میسـاخت، تا اینکه در اوایل سـال 1239 سـردار یار محمد خان در اثر مریضی و تقاضای برادرش سـردار عطا محمد خان به پشـاور رفت و کابل را به سـردار سـلطان محمد خان برادر خود تفویض نمود.
سـردار دوسـت محمد خان که در کوهسـتان در نزدیکی شـمال کابل مترصد موقع مسـاعد بود از آزردگی اهالی، از گماشـتگان سـردار شـیردل خان و همنوائی مزید اهالی کوهسـتان و چنداول اسـتفاده نموده، بر کابل حمله آورد و سـر راسـت به بالاحصار رفت، و آن قلعهء تاریخی را متصرف شـد و سـردار سـلطان محمد خان به پشـاور برگشـت و سـردار دوسـت محمد خان خویش را در آسـتانهء امارت کابل رسـانید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* داخل [ ] از ماسـت. فکر می شـود، آنچه در اصل اسـت شـاید چنین باشـد که ما اصلاح نموده ایم. باز هم اگر اصل آن نزد شـما خواننده عزیر موجود باشـد جهت اصلاح بفرسـتید.