مقدمه:
در نبرد گاه ميوند، که با سردادن نغمه های ميهن پرستی، دوشيزۀ جوان، ملالی اوج می يابد، قهرمانان و راهيان آزادی افغان، اين نبرد بزرگ را، با مردانگی و فداکاری، به انجام می رسانيدند و نام چون شيران خود را، برای هميش، در صفحات زرين تاريخ کشور، ماندگار کردند .
چون انگليس ها و ديگر متجاوزين، در ادوار تاريخ خواسته اند، تا عنان سلطه جويانه و ظالمانۀ خود را، در دهن انسان های دنيا، به ويژه ملت مظلوم و فقير کشورما، افغانستان داشته باشند، بنا به نحوی خواسته اند، تا داخل اين حريم مقدس، افغانستان شوند و اهداف شوم و ضد انسانی خود را، تحميل وجود بشريت نمايند، که يکبار نه، بلکی برای چندين بار، داخل اين حريم مقدس شده اند، اما با کمال خوشبختی، از سوی اين ملت غيور، چنان کوبيده شده اند، که تاريخش را به خط سياه درشت، در صفحات تاريخ کشورشان، به رشتۀ تحرير در آورده اند.
به سلسۀ جانبازی ها و فداکاری های اين ملت هميشه مبارز، يادی از آن دلير مرد کشورمان بجا می آوريم، که جان شيرينش را سپر کرده و از تماميت ارضی و استقلال کشورش دفاع می کند .
غازی محمد ايوب خان سپه سالار وفاتح ميوند، قبلا والی هرات که موصوف را انگليس ها، بنام شهزاده چارلی نيز می نامند، پسر امير شيرعلی خان و مادرشان دختر رييس قبيلۀ لالپور مومند، جناب سادات خان بوده است.
بعد از امضای معاهده ننگين گندمک، در 24 ماه جولای سال ۱۸۷۹م سفير انگليس، کيوناری با ۵۶۰ نفر، وارد کابل و بعد از استقبال گرم يك قطعۀ عسكري امير يعقوب، در عمارت بالاحصار جاگزين گرديد .
وي خلاف معاهدۀ گندمك، در امورات داخلی افغانستان تشبث و مداخله ورزيد، كه حتي مي خواست، معاش شش ماهۀ اردوي يعقوب خان، كه برايشان داده نشده بود، تحت سرپرستي خود بپردازد، که اين مسئله باعث، نارضايتی مردم غيور کشور ما گرديده و دست به سرکوبی دشمن و دفاع از حقوق خود زدند .
بعد از اين که کيوناری با جمع از افرادش در عمارت بالاحصار کشته شد، از طرف انگليس های موجود در افغانستان، به وايسرای هند، بعد به لندن تلگراف می شود و از سوی لندن و وايسرای هند، عساکر بيشتری به افغانستان فرستاده می شود، رابرتس يک جنرال انگليسی، با جمعی از افرادش، در قسمت شتر گردن، با روبرو شدن مقاومت های مبارزين افغان، با زور توپ، راه را تابينی حصار باز کرده و داخل کابل می شود، نامبرده بعد از شش روز تدارک، مردم کابل را برای شنيدن پروگرام دولت انگليس، که همانا تخريب بالاحصار، سپردن خزاين و جبه خانه ها به حکومت انگليس، در دست گرفتن حکومت کابل توسط حکومت نظامی برتانيه، منع گشت و گزار، در پنج کيلومتری شهر کابل، سپردن اسلحۀ دست داشتۀ مردم، در برابر 5 کلدار به انگليس ها، رساندن وسايل و ضررويات انگليس در برابر پول نقد، سپردن ماليات به کارزار انگليس، تحويل دهی مبارزين که، کيوناری را به قتل رسانده بودند، به قوت های انگليس و خلاصه تعين همه رجال بلند پايۀ حکومت کابل، از سوی بريتانيا و خارجی ها بود .
انگليس ها با ابلاغ اين اعلاميه، با مقاومت های بيشتر مبارزين افغان روبرو می شوند، که بر بنیاد آن دسته های خورد و بزرگ از مبارزين افغان، در سرتاسر کشور، تشکيل و نفرت و انزجار خود را، در برابر انگليس آشکار می سازند .
در سرتاسر کابل جنگها آغاز می يابد و هر دوطرف درگير جنگ، تلفات زيادی را متحمل می شوند.
بعد از سپری شدن دوماه، چون خزان سال رسيد و مردم افغانستان از کشت و کار فارغ شدند، بنا صدد رفع دشمن (انگليس) افتادند، در هر گوشه و کنار کشور، حلقات و هسته های مبارزين تشکيل و جنگ آغاز گرديد .
انگليس ها، بعد از مقاومت زياد در برابر مبارزين افغان، در قلعۀ شيرپور، که در آن زمان، شيرپور را انگليس ها به يک مرکز مستحکم اردوی خود ساخته بودند، در حلقۀ محاصره در آمدند، رابرتس نظر به تيز هوشی خود، اعلاميۀ انگليس را بدست نشر سپرد، که در آن گفته شده بود، انگليس ها با هيچ افغانی،جنگ و زور ندارد و افغان ها می توانند، طبق خواستۀ خود، برای کشور شان پادشاه، يا زعيم انتخاب کنند .
قسميکه در ادوار تاريخ، مردم افغانستان در مفاهمه و مذاکره، به نتيجۀ مثبت نرسيده اند، بنا در انتخاب پادشاه نيز، به کدام نتيجۀ مطلوب نرسيدند، زيرا مردم قندهار و هرات … سردار محمد ايوب خان را می خواستند پادشاه افغانستان انتخاب کنند و ديگر اقوام افغان، ديگران را، يعنی هر قوم، بزرگی از قوم و قبيلۀ خود را می خواستند، تا قدرت کشور را بدست گيرند .
در اين هنگام امير عبدالرحمن خان، که از اين پيش در کشور روسيه به سر می برد، از سمت شمال، عازم کشور گرديده و جهاد را در برابر انگليس ها اعلام نمود .
چون مردم افغانستان، از اعلان جهاد، توسط امير عبدالرحمن خان، در برابر انگليس، اطلاع يافتند، بنا گروهای از مجاهدين، دور امير جمع شدند و در نتيجۀ آن، امير عبدالرحمن خان توانست، اردوی صدهزار نفری از هسته های تشکيل شدۀ مجاهدين را تشکيل دهد .
انگليس ها در برابر مجاهدین افغان، خود را در حال نابودی ديدند، بنا به امير عبدالرحمن خان، نامۀ فرستادند و خواستار مصالحه شدند ….
در اين هنگام امير محمد ايوب خان، که والی هرات بود، با مردم مبارز کشور يکجا، از سوقيات انگليس در کابل و تبعيد امير يعقوب خان به هندوستان، اطلاع حاصل می کنند، چون مردم افغانستان در طول تاريخ، حکومت و سلطۀ اجنبيان را نه پذيرفته اند، بنا دست به دست هم داده و می خواستند، بالای اردوی انگليس، در قندهار حمله ور شوند، بنا سردار محمد ايوب خان، از آمدن عبدالرحمن خان و اعلام جهاد توسط او در برابر انگليس و جمع شدن مجاهدين افغان، به قيادت امير، اطلاع داشت، بنا نامۀ بخاطر اتحاد سياسی و نظامی، بخاطر کوبيدن دشمن از دو طرف، فرستاد، تا همه افغان ها با هم يکجا شده، و دشمن را در کشور شکست داده و يک دولت مقتدر و حاکم تهداب گذارند .
بعد از سپری شدن دوماه، جواب رد به سردار محمد ايوب خان، مواصلت می کند، که اين تصميم امير عبدالرحمن خان، مردم غيور و وطن پرست کشور را، وا ميدارد، که خود اين وظيفۀ ايمانی و وجدانی را به تنهايی انجام بدهند، بنا راهی قندهار شده و در طول راه، از هرگوشه و کنار، مردم غيور افغان، با اين سپاه افغان، جهت کسب استقلال کشور، يکجا می شوند، تا بالاخره به دشت خشک ميوند رسيده، با قشون انگليس، به سرکردگی جنرال بروز، با سپاه 12000 نفری خود، به شمول سه کندک شير علی خان، روبرو می شوند، که در کنار دريای وضع الجيشی سنگر گرفته و توپخانۀ قوی انگليس را تعبيه می کند.
اما کندک های شير علی، به مجرد ديدن سپاه ملی، اردوی انگليس را ترگ گفته و به مجاهدين افغان پيوستند .
شش هزار نفر از مردم داوطلب و سپاه هرات، برای رفع احتياج آب آشامیدنی، مشغول تصفيۀ کاريز مخروبۀ در نزديکی سنگر گرديدند، آب جاری شده و سپاه از اين ناحيه آرام گرديد .
دشمن جرات اقدام به جنگ را نداشت و شش روز هردو سپاه، همديگر را از دور نگاه می کردند، در طی اين مدت، عمليات متفرق قوای غلام حيدر خان، افسر افشاری و عبدالکريم خان، افسر کوهستانی، دشمن را می کوفت .
روز هفتم، سپاه ملی به حرب عمومی آغاز نمود، اما توبخانۀ دشمن به شدت فعاليت می کرد و قشون ملی در ميدان جنگ، هموار چون برگ درخت می ريخت، از طلوع صبح تا چاشت، از سپاه ملی 500 نفر کشته و 850 نفر زخمی در ميدان جنگ افتاد و عدۀ از افسران دلير، چون عبدالغفور خان، غند مشر هراتی، محمد حيدر خان قندهاری، محمد زمان بارکزايی و بچۀ قادر خان و امثال آن شهيد شدند و بعد به قوماندۀ حفيظ الله خان نايب سالار، همه قوا به حالت پروت در آمده و سواره ها با استفاده از گرد و غبار ميدان نبرد، به قيادت غازی محمد ايوب خان، از سه طرف، به جانب سنگر دشمن، متفرق گشتند .
انگليس با استفاده از اين فرست، از جا برآمده و بر سپاه ملی هجوم بردند، در حاليکه سواره های سپاه ملی، در ظرف يک ساعت، در پشت ديوارهای جبهۀ دشمن رسيده بودند، پس حملۀ متقابل افغان ها از پيشرو و پشت سر دشمن، آغاز گرديد و جنگ شديدی در گرفت .
چون دشمن خود را محسور ديده، مرگش را حتمی دانست، بنا از دل و جان جنگيدند، تا اينکه به جنگ تن به تن پيوست، چون دشمن در برابر سيلاوه های افغان، تاب نياورد، پشت به معرکه کرده و 600 نفر توانستند، خود را تا ديوارهای پشت باغچۀ دور از ميدان جنگ برسانند و در آنجا سنگر گرفتند، اما مجاهدين ملی نگذاشتند و دشمن را در هر صورت تعقيب کردند و با شمشير دست داشته ايشان، با قبول تلفات، تا آخرين نفر دشمن را از تيغ کشيدند .
در اين جنگ، از جمله 12000 نيروی دشمن، صرفا 25 نفر، به سرکردگی شيرعلی خان، در لباس افغانی توانستند، از بيراهه ها به قندهار رفته و خبر اين شکست بزرگ را، به پرايمروز جنرال انگليس، در قندهار بدهند .
در اين جنگ مشهور که، پشت انگليس را در هند به لرزه در آورد، زنان افغان نيز اشتراک داشتند، که داستان دوشيزۀ قهرمان ملالی، که بيرق سپاه ملی را، به جای علم بردار کشته شدۀ افغان، روی سينه حمل مي کرد، نشئت می گيرد و اين دو بيت از زبان وی در اين ميدان نبرد، طنين انداخت .
که په ميـــــــوند کې، شــــــــــهيد نه شــــــــوې
خدايږو لاليـــــه، بې ننـــــــګۍ ته دې ساتينــــه
خال به ديار، لــه وينــــــــــو کــېـــــــــــږدم
چې شـــــينکي باغ کې، ګل ګلاب وشرموينه
تا وقتيکه سردار محمد ايوب خان، از تدفين کشته های ميوند، فارغ می شد، ده روز گذشت، بنا جنرال پرايمروز ، به ذخيرۀ آذوقه پرداخته و شهر را برای يک دفاع طولانی آماده کرده بود، سردار ايوب خان رسيد و جنگ حصار آغاز يافت، گرچه سپاه ملی از دشمن، ضربات جبران ناپذيری برداشته بود، با آن هم بر دشمن هجوم برده ، تا اينکه تسخير شهر قريب الوقوع گشت .
چون پرايمروز قبلا از شکست ميوند، به کابل تلگراف کرده، اطلاع داده بود، بنا جنرال ستيوارت دست و پاچه شده و رابرتس را امر کرد، تا با سپاهی از کابل به قندهار رفته و فرقۀ محسور شدۀ خود را، از نابودی نجات دهد .
البته اين همه سوقيات، کاری آسانی نبود، مگر اينکه، با عبدالرحمن خان، به مفاهمه رسيده و راه عبور خود را، تا قندهار، کويته، جلال آباد و پشاور باز نمايند .
بنا هرچه زودتر با عبدالرحمن خان، به موافقه رسيدند، اما افسوس که عبدالرحمن خان، از اين ضعف و ناتوانی انگليس استفاده نکرد و بالاخره، به دستور انگلیس، بیشتر مناطق مهم و سرنوشت ساز افغانستان، بدست اجنبیان افتاد، که دردش امروز و فردای ، بر ملت مظلوم و رنج دیدۀ افغان متحمل گردیده و همسایه های کشوری ما، راهای ترانزیت را برما مسدود می کنند، تا اهداف شوم شان برآورده شود .
قوماندانی انگليس های کابل، به قندهار دستور داد، تا برای يک ماه، خود را در برابر سپاه ملی نگهدارد، بنا برای نجات شان از کابل می آيند .
پرايمروز خود را در برابر سپاه ملی هرات، عاجز ديد، دست به نيرنگ سياسی زد ، چون وی مادر امير يعقوب خان خافی، که قبلا قوماندان قندهار بود، مادر خوانده بود، آن پيره زن را وسيلۀ حصول مقصدش ساخت .
پيره زن از شهر به سپاه ملی رفته و از امير ايوب خان شفاعت کرد، تا انگليس ها را برای جمع آوری اسباب سفر، به هندوستان تا 40 روز مهلت داده و خود انگليس ها شهر را تا 40 روز آينده، تسليم وی می کنند، اهل سپاه اين شفاعت را نه پذيرفته، اما سردار محمد ايوب خان، اين شفاعت خويشاوند خود را رد کرده نتوانست، در حاليکه سپاه رابرتس در 8 آگست از کابل به استقامت قندهار در حرکت افتاده، با تاسف فراوان که، غازی محمد ايوب خان، از اين حرکت انگليس، هيچ اطلاعی نداشت .
رابرتس برخلاف سفرهای سابق در افغانستان، که قدم به قدم، در برابر افغان های آزادی خواه، قرار میگرفت و مجبور به محاربه میگردید، اينبار در کمال آرامی اما با عجله، به طرف قندهار در حرکت بود، زيرا سردار عزيز خان، تحت فرمان امير عبدالرحمن خان، انگليس ها را بدرقه کرده و در ضمن موظف بود، تا مردم از اعلام پادشاهی عبدارحمن خان و خروج انگليس ها از افغانستان، اطلاع داده و انگليس را از هجوم و حملۀ افغان ها در امان نگهدارد، به اين ترتيب رابرتس با افرادش، به قندهار رسيد و شبانه داخل شهر شد، فردا 28 آگست، بر سپاه ملی، هجوم برده و امير محمد ايوب خان را، اين حملۀ ناگهانی، در هم شکست و مجبور بر رجعت به سمت هرات شد .
بعد از اينکه سردار محمد ايوب خان، در سال 1880 ميلادی، از سوی جنرال برتانيوی، فريک ريک رابرتس در جنگ قندهار، به شکست مواجه شد، در اين هنگام جنگ دوم افغان انگليس نيز، به پايان رسيد.
قابل ذکر است، که اين همه فداکاری های سپاه ملی هرات بود، که شهر قندهار را از خطر تجزيه، در امان نگهداشت و بعدا مسووليت قندهار، از سوی سپاه انگليس، به شمس الدين خان، نمايندۀ عبدالرحمن خان سپرده شد .
موصوف بعد از يکسال تصميم گرفت، تا قندهار را متصرف شود، که در اين وقت نيز، از سوی امير عبدالرحمن خان، که شاه وقت افغانستان بود، شکست خورد و راهی کشور ايران گرديد، که از آن به بعد در سال 1888 از خاک ايران، وارد هند برتانيوی گرديده و تا پايان عمر در آنجا زيست .
زنده باد، ارمان های دلیر مردان و شهدای راه آزادی ، پیروز و سرفراز باد، ملت آزادی خواه افغان ! نفرین باد، به آرمان های رفته گان و زنده های تشنۀ قدرت و خاک فروش !
منابع:
افغانستان، در مسير تاريخ (مير غلام محمد غبار)
تاريخ معاصر افغانستان (محمد ابراهیم عطایی)
دیپارتمنت تاریخ روابط خارجی افغانستان (پوهنتون کابل)