میرمن عینو:
میرمن عینو یکی از زنان نامدار روستائی قندهار است. مرحوم رشاد، در بارۀ او چنین روایت میکند: دریک منزلی راهی که از قندهار بسوی کابل میرود، کاریزی وجود دارد که بنام «کاریزعینو» یادمیشود. «عینو» نام یک زن افغان روستائی است که احمدشاه بابا کاریزمذکور را به عنوان چادر برایش بخشیده بود.داستان کاریز عینو چنین است: احمدشاه بابا ازیکی از سفرهایش از هندوستان با لشکر خود برمیگشت و چون در یک منزلی قندهار رسید، آفتاب غروب کرده و هوا تاریک شده بود، به لشکریان امر توقف و استراحت داد تا فردا در روشنائی خورشید وارد شهر شوند. شب هنگام یکی از سپاهیان که خانه اش درآن حوالی بود، بدون اجازۀ صاحب منصب خود از لشکرگاه بیرون شد و بدیدن زن خود(عینو) رفت. وقتی «عینو» شوهر را دید، با خوشحالی با اواحوال پرسی کرد و پرسید که فاتح برگشته یاخیر؟ شوهر گفت: بلی، گفت احمدشاه بابا هم به خیر با شما برگشته؟ جواب داد: بلی، عینو پرسید که احمد شاه بابا امشب کجاست؟ جواب داد: در قرارگاه لشکراست. عینوگفت: توچطور قبل ار رفتن شاه به منزلش، بخانه خود آمده ای؟ مگرتنها تو دل داشتی که زودتر از دیگران درآغوش زنت بخوابی؟ اگر مردم بدانند طعنه و پیغور بزرگی برای من باقی خواهد ماند، وخواهند گفت شوهرش یک ونیم سال را در رکاب احمدشاه بابا طاقت کرد ولی بخاطر زنش یک شب را طاقت نیاورد، زود تا کسی ترا ندیده برگرد به قرارگاه ات! این را گفته در را بروی شوهر بست. غازیمرد از شنیدن سخنان زنش، پشیمان و مجبور شد دوباره به قرارگاه برگردد،اما وقتی به قرارگاه سپاه نزدیک شد از سوی پهره داران دستگیر گردید. هرچه گفت: من هم مثل شما یکی از غازیان استم، خانه ام دراین نزدیکیها است، رفتم تا احوال زنم را بگیرم و دوباره برگردم، ولی پهره داران او را رها نکردند وتا صبح نگاهش داشتند وصبح او را نزد احمدشاه بابا بردند.احمدشاه بابا ماجرا را از بان غازی مرد شنید وبعد دستور داد که چند نفر با اسپ وکجاوه نزد عینو زوجه غازی بروند و به غازی گفت با این افراد برو و زن وخوشوی خود را نیز براین اسپها نزدم بیاور، ما حرکت میکنیم وشما هم به ما ملحق شوید! وقتی غازی مرد با اسپان یدک و افراد سپاه بخانه عینو رسیدند، شوهر به عینو گفت: تر احمدشاه بابا بحضور طلبیده است، عجله کن تا برویم، عینو که باورش نمیشد با خنده گفت:
بروبابا این مسخره گیهارا بس کن ، من مسکین کجا واحمدشاه باب کجا؟ غازی مرد با سوگند به اوحالی کرد که شاه این اسپها را برای بردن او و مادرش فرستاده است و باید عجله کنند تا بحضور شاه برسند. عینو خود ومادرش را آماده کرد و دیری نگذشت که بحضور شاه رسیدند، عینو از اسپ فرود آمد و بحضور احمدشاه رسید و برسم افغانی دستان احمدشاه بابا را بوسید و فتح پانی پت را برایش تبریک گفت. بعد احمدشاه بابا جریان شب گذشته را از زبان عینو شنید. احمدشاه برایش گفت: افرین برتو، کاری که تو کرده ای، شایستۀ یک زن افغان است وعلاوه نمود: به پاس این احساس شریفانه و تربیت افغانی، کاریزی را که درملکیت دولت دراین حوالی است به عنوان «چادر» بتو بخشیدم. سپس عینو با اظهار شکران همراه با شوهر و مادر خود در رکاب احمدشاه بابا به شهر قندهار داخل شد و داستان شهامت افغانی عینو و بخشیدن کاریزی به او برسرزبانها افتاد و تا کنون به همین نام یاد میگردد. غبار نیزاین داستان را از زبان مردم قندهار روایت میکند و ميگويد: «در مراجعت احمد شاه از يکى از سفرهاى جنگی هندوستان، علاقه «دامان» واقع درپنج ميلى شمال شرقى شهر حاليه قندهار فرودگاه اردوى او قرار گرفت، يکنفر سپاهى،شبانه اردو را گذاشته بدون اجازه منصبدار بطرف قصبه خود که بسيار دور از قرارگاه احمد شاه نبود روان وبه ديدار «عينو» زوجه خود رسيد، اما همينکه خانم اودانست که شوهرش بطور گريزى رکاب احمد شاه را گذاشته است پس سوگند ياد کرد، او را بخانه نگذارد و گفت عيب است پيش از آنکه احمد شاه بابا بحرمسراى خود داخل شود، سپاهى او بخانه خود بيايد. سپاهى مجبور به عودت و در ورود به اردو از طرف پهره دار شب توقيف شد، فردا اين قصه بمنصبدار کشيک رسيد، سپاهى آزاد ولى عين حکايت بدربار احمد شاه قصه شد، احمد شاه از اين احساسات زن افغانى بى نهايت مشعوف و بغرض تشويق اين تربيه ، کاريزى را که نزديک قصبه مذکور بود به آن زن بخشيد. اين کاريز تا هنوز موجود و موسوم به «کاريز عينو»است. اين روايت که امثال آن زياد است نمونه از ذهنيت اهالى افغانستان نسبت به احمد شاه بابا است.»