(قسمت اول)
اشاره: اين بحث مربوط به جغرافيای تاريخی افغانستان است و کاری به حدود کنونی و جغرافيای جاری آن ندارد. بنابراين، منظور از نامهای تاريخی افغانستان نيز تطبيق اين نامها با جغرافيای سياسی امروزی افغانستان نيست، زيرا، حدود و وسعت اين سرزمين با نامهای مختلف بارها در طول زمان تغيير پذيرفته است.از آنجايی که پاسداری از ميراث تاريخی، فرهنگی و مدنی، نامهای تاريخی را نيز شامل میشود، در مورد کاربرد اين نامها، ميان ايرانیها و افغانها اختلافنظر فاحش وجود دارد و هر کس به فراخور بينش و نگرش خود دربارة آنها سخن میگويد. بنابراين، مطلب اين است که نخست بايد ديد، اين نامها چيست، و از لحاظ جغرافيايی تاريخی، جايگاه آنها کجا است.در اينجا، گرچه به تشريح جداگانه هر يک از اين اسامی براساس اسناد و منابع مختلف تاريخی پرداخته میشود، اما بیترديد نمیتوان انتظار داشت اين نوشتار همهی ابهامها يا اختلافنظرها در اين زمينه را بزدايد و چه بسا در برخی موارد بتوان در آن کمبود يا سهوی يافت؛ چرا که هنوز منابع و مدارک و اسناد فراوان ديگری نيز در اين باره هست که بايد بررسی و کاوش شوند و بويژه بايد توجه داشت که بحث حاضر به منظور مقدمه مطرح شده است و سپس دامنهای بررسی آن توسعه خواهد يافت:
نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سياسی آن جديد است؛ اما اين سرزمين کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف بهنامهای گوناگون ياد شده است، که مهمترين آنها آريانا، خراسان و افغانستان است.[۱]
دائرةالمعارف آريانا مینويسد:«کشوری که در تاريخ معاصرجهان به نام افغانستان ياد میشود، در قرون وسطی بهاسم خراسان و در عهد باستان بهنام آريانا شهرت داشت.»[٢]
آريانا
نخستين نام سرزمين کهن افغانستان در ريگ ودا، که به زبان سانسکريت میباشد، آريا ورتا (Arya Verta) ياد شده است که به معنای جايگاه و چراگاه آرياهاست. اين نام به زبان اوستايی ايريانه ويجه (Aryana Vaeja) میشود[۳] و در کتب يونانی بهصورت آريانا (Aryana) آمده است. به گفتة دکتر ذبيحالله صفا، اين همان نامی است که در زبان پهلوی به شکل اِران (ايران با يای مجهول) آمده و در دوره اسلامی، ايران (با ياء معلوم)خوانده شده است.[٤]
بيشتر مورخان افغان توافق دارند که آريانا (ايران) نام سرزمين افغانستان در عهد باستان بوده است. اين نظر، نه تنها مخالف اسناد و مدارک تاريخی نيست بلکه برخلاف نظر خاورشناسان غربی و تاريخنگاران نامدار ايرانی هم نيست.
اراتستن [Eratosthene (٢٧۶- ۱٩۶ ق. م.)]، اولين نويسنده يونانی است که اسم آريانا را برای سراسر سرزمينهای ميان بيابان مرکزی ايران تا رود سند بهاستثنای باختر (بلخ) و سرزمينهای شمالی اطلاق کرده است.[۵] به گفتة ريچارد ن. فرای، بهکاربردن نام آريانا توسط اراتستن و نويسندگان بعد از او، برای بيشتر بخشهای مشرق ايران [يعنی افغانستان و سرزمينهای پيرامونش] جز باختر نشان میدهد که اين اصطلاح را برای نماياندن سرزمينهای غيريونانی استعمال کردهاند. [۶]
اما، استزابون[(۶۳/۶٤ ق.م ـ ٢۱م) Strabo]، جغرافیدان معروف عهد قديم يونان، که اندکی بعد از سقوط دولت يونانی باختر میزيست و از افغانستان امروزی با نام آريانا ياد کرده، باختر (بلخ) و سغد را هم جزئی از آريانا بهشمار آوردهاست.[٧]
کلاوديوس بطلميوس [(٨۳-۱۶۱ م.) Claudius Ptole Maeus]، رياضیدان، جغرافیدان و ستارهشناس که در اسکنريه مصر زندگی میکرد، نيز از سرزمينی که در جنوب هندوکش بين کوير نمک ايران کنونی در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، بهنام آريانا ياد کردهاست.[٨]
ميرغلاممحمد غبار، تاريخنگار معاصر افغان، از شهرهای آريانا چنين نام میبرد: «باختر (بلخ، تخار، مرو)،آريا (هرات)، خوارزميش (خوارزم)، پارتيا (ولايات طوس و نيشابور)، آراکوسيا (قندهار)، کارامانيا (کرمان)، سکاستين يا درانگانيا (سيستان)، گدروسيا (بلوچستان)، پاکتيا (ولايات خوست، سند)، گندهارا (ولايات پشاور تا کابل)، پروپاميس (غور و هزارهجات).»[٩]
افق جغرافيايی اوستا، کتاب مقدس زرتشتيان، نيز محل ايريانه ويجه (آريانا = سرزمين اصلی آريايیها) را که زادگاه زرتشت هم بهشمار میرود، در گستره جغرافيای تاريخی افغانستان قرار میدهد.[۱۰]
در فرگرد اول ونديداد، از شانزده شهر آريايی ياد شده که در سر اين شهرها ايريانه ويجه يعنی نخستين سرزمين آريايیها قرار گرفته است. پس از آن از شهرهای سغده (سغديان يا سغد)، مورو (مرو)، بخدی(بلخ)، نيسايه (نواحی بين بلخ و هرات، يعنی ميمنه)،هرويو (هرات)، وئهکرته (کابل)، اوروه (روه يعنی سرزمين پکتيکا يا عزنه و يا طوس)، خننتا يا وهرکان (گرگان)، هراويتی (حوزه ارغنداب يا قندهار)، هائتومنت (وادی هيرمند)، رگا يا راغه (ناحيه راغ در بدخشان يا ری)، شخر يا چخر يا کخر (غزنه يا شاهرود)، وارنا يا ورن (باميان يا وانای وزيرستان يا صفحه البرز يا خوار)، هپت هيندو (پنجاب) و رانگه يا رنگا (محل آن معلوم نيست) سخن رفته است.[۱۱]
البته بيشتر اين شهرها در نواحی مختلف افغانستان قرار دارند. «پارهای از آنها، اگر در تطبيق آنها خلط و اشتباه روی نداده باشد، مربوط به ايران کنونی هستند. اما ممکن است، اين نامها بعدها در شمار شهرهای مزدا آفريده اوستايی وارد شده باشد.»[۱٢]
اصطلاح آريانا اندکی بعد گويا برای سراسر قلمرو دولت پارتيان نيز بهکار رفتهاست، اما محرز نيست.[۱۳] ريچارد ن. فرای میافزايد: «چون پارتيان بهجهانگيری پرداختند،پنداری اصطلاح آريانا چنانکه در منابع يونانی آمدهاست،نيز گسترش يافت و آن را آريای بزرگ خواندند که برابر است با ايرانشهر،اصطلاحیکه ساسانيان برسرزمينهای زير فرمان خوداطلاق کردند.»[۱٤]
با اين وصف، برای نخستين بار در دورهی ساسانيان است که ترجمهی کلمهی اوستايی ايريانه (=آريانا؛ اسم قديم افغانستان امروزی)، به زبان پهلوی به شکل اران (ايران با تلفظ ياء مجهول) درآمده است.[۱۵]
دراينجا، نکتة جالب توجه آن است که واژهی ايران در منابع پهلوی که اکثراً در اواخر عهد ساسانی يا کمی بعدتر از آن از روی متون بر جای ماندهی اوستا برگردان شده بودند، بيشتر به خراسان بزرگ گفته میشد و اين سرزمين عبارت بود از «آريانای باستان» که محل ظهور و نشو و نمای قهرمانان داستانهای آريايی بوده و اکنون افغانستان ناميده میشود. همانطوری که منظور آنها از توران، نواحی ماورای جيحون يا همسايههای شمالی افغانستان بوده است.[۱۶]
با اين حال، اگرچه امروز ملت ايران کشور خود را ايران مینامند، اما نبايد تصور کرد که کشور آنها در گذشته نيز بدين نام ناميده میشد. زيرا، مفهوم تاريخی کلمهی ايران، چه در نزد قدما و چه در پيش معاصرين جدا از مفهوم استعمال سياسی امروزی آن (ايران کنونی) بوده و هست. چنانچه، بنابر اسناد و مدارک عهد باستان، قلمرو اصلی دولتهای پيش از اسلام ايران، به طور مسلم نام يا نامهای ديگری جز ايران داشته است.[۱٧] به گفتهی شادروان دکتر محمود افشار يزدی، در زمان هخامنشيان دولت آنروز ايران را پارس میگفتند.[۱٨] چه در کتيبههای هخامنشی و چه در کتابهای تورات و تاريخهای يونانی و رومی پارس نوشتهاند. اخيراً دکتر احسان يارشاطر، يکی از برجستهترين ايرانشناسان ايرانی، گفته است: «کشور ما را پارس (Persia) بناميد نه ايران».[۱٩]
پانويس
[۱] درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۵
[٢] دائرةالمعارف آريانا، ص ۱٧
[۳] Michael Witzel believes that Airyanem Vaejah was located in what are now the cool highlands of central Afghanistan “with ten months of winter”.
M. Witzel, “The Home Of The Aryans”, Festschrift J. Narten = Münchener Studien zur Sprachwissenschaft, Beihefte NF 19, Dettelbach: J.H. Röll 2000, 283-338. Also published online, at Harvard University
[٤] حماسهسرايی در ايران، ص ۴۴ ؛ همچنين ر. ک. به درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ٢٢ و ٢۳
[۵] درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۶؛ همچنين ر. ک. به رساله خراسان، نگارش ميرغلام محمد غبار
[۶] ميراث باستانی ايران، ص ٢٩۶
[٧] درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۶؛ جغرافيای استرابون (متن انگليسی)، کتاب ۱۵، فصل ٢، صص ۱٢٩-۱۳۰
[٨] ر. ک. به مقاله تاريخ سياسی افغانستان، در سايت اينترنتی «شبکه اطلاع رسانی افغانستان» (بخش اطلاعات عمومی، تاريخ)
[٩] رساله خراسان
[۱۰] افغانستان مهد آيين زرتشت، ص ٨٩
[۱۱] همانجا، صص ٨٩-٩۰
[۱٢] تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)، صص ۳٢-۳۱
[۱۳] درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۶
[۱٤] ميراث باستانی ايران، ص ٤
[۱۵] درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٢٢
[۱۶] همانجا، ص ٢۳.
[۱٧] همانجا، ص ٢٢.
[۱٨] افغاننامه، ج ۱، ص ٢۶۵.
[۱٩] «کشور ما را پارس بناميد نه ايران»، نوشته دکتر احسان يارشاطر، ترجمه سالم سپارتک، سايت نی، شماره پنجم، سال چهارم، پائيز ۱۳٨۵ ه. ش.
منابع
مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول – زمستان ۱۳۷۶ خورشيدی.دائرةالمعارف آريانا، کابل: انتشارات انجمن تاريخ افغانستان، چاپ ۱۳۴۴ ه.ش.صفا، ذبيحالله، حماسهسرايی در ايران، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ سوم – ۱۳۵٢ ه.ش.غبار، ميرغلاممحمد، خراسان، کابل: دلو ۱۳٢۳ خورشيدی.فرای، ريچارد ن. ميراث باستانی ايران، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران: چاپ سوم – ۱۳۶٨ ه.ش.مهديزاده کابلی، خوراسان بزرگ مهد آيين زرتشت، مشهد: نشر نوند، چاپ اول – ۱۳٨۱ ه.ش.زرينکوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران، تهران: انتشارات اميرکبير، ۱۳۶۴ ه. ش.افشار يزدی، محمود، افغان نامه، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳۵٩ ه. ش.
نامهای تاريخی افغانستان(قسمت دوم)
ترکيب ايرانشهر، اصطلاحی است که در زمان ساسانيان ابداع شده است[٢۰] شاهنشاهی ساسانيان متمرکزتر و قویتر از حکومت پارت بود، اما به وسعت دوره داريوش نرسيد.[٢۱] تسلط سياسی اين امپرتوری در نهايت وسعت خود، بر افغانستان امروزی، فقط شامل هرات و بلخ میشد. اما ايرانشهری که جغرافینگاران توصيف کردهاند، بسی گستردهتر از قلمرو ساسانيان بود.
در زمان ساسانيان، ايرانشهر (سرزمين ايران) را به چهار بخش، بهر کرده بودند، که هر يک از اين بخشها را يک کُست (کوست به مفهوم طرف يا سوی) میناميدند.[٢٢] در بند ۲۶ يکی از نبشتههای پارسی ميانه، تحت عنوان «گزارش شترنگ و نهادن وينردشير» که بيشتر به گزارش شطرنج شناخته میشود، نام اين چهار کوست به روشنی بيان شده است: «چهار، آنگونه همانند کنم که چگونه چهار آميزش مردم از اوست. پس چهار سوی گيتی خورآسان و خوربران و نيمروچ و اپاختر»[٢۳]
و نيز در کتاب ديگر بنام شترستانهای ايران يا شهرستانهای ايران، که به زبان و خط پهلوی است، از اين چهار کوست چنين نام برده شده است:
۱- کوست خورآسان: سمرقند، بلخ درخشان (بلخ بامی)، خوارزم، مرورود، مرو، توس، پوشنگ، نيشابور، قائن، گرگان (دهستان)، کوش.
۲- کوست خوربران: تيسفون، نصيبين، اورهه (ادسا)، بابل، هيرت (الحيره)، همدان، نهاودند و مهرگان کدک ماسپذان و …
۳- کوست نيمروز: کابل، رخوت (اوستايی هرخويتی، پارسی باستان هرخويتش)، بُست، فراه، زابلستان، زرنگ، کرمان، به اردشير، استخر، دارابگرد، به شاپور، گوراردشير خوره، توزک، هرمزد اردشيران و …
۴- کوست آتورپاتکان (آذرپادگان = آذربايجان)، شهرستان وان، گنجه، آموی (تبرستان)، ری و …
اما بايد در نظر داشت که، هرچند اين نامه يکی از بازماندههای نبشتههای عهد ساسانی است، ولی بعدها نيز مطالبی چند بر آن افزودهاند. آخرين تاريخ نگارش و افزودههای آن حدود سال هشتصد ميلادی میباشد.[٢٤] بنابراين، از اين زمان است که افغانستان و ايران کنونی (پارس قديم)، بطور کلی تحت نام ايران شناخته شدهاند.
در عهد اسلامی نيز، تا آنجا که کلمة ايران در آثار مورخان، جغرافینگاران و شعرايی دریگويی با اقتباس از داستانهای کهن حماسی سرزمين خراسان بزرگ در کتابهای کهنه پهلوی، بازتاب يافته است، بهمعنای آريانای باستان در برابر توران بوده است و فقط در بيان تاريخ باستانی کشور پارس است که بازهم به تقليد از همان منابع پهلوی راه خطا پيموده و به سرزمينهای زير فرمان ساسانيان هم اطلاق شده است.[٢۵] دکتر محمود افشار يزدی، دربارة تعبير فردوسی از اصطلاح ايران، به همين نکته اشاره میکند. او مینويسد:
فردوسی هم، .. ايران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، ميدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سيستان و مازندران بوده میشمرده است. او از هخامنشيان که از پارس برخاسته بودند، سخن نميراند الا آن که از دارای کيانی که مغلوب اسکندر شد و همان داريوش سوم هخامنشی باشد، ياد میکند. در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاريخ داستانی» يا «داستان تاريخی» (خراسان بزرگ) با «تاريخ باستانی» (سرزمين پارس) بهم پيوند میشود. از زمان ساسانيان است که ايران و ايرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند.[٢۶]
و باز چنان که از آثار ادبی اين دوره مشاهده میشود، زمانی که شاعران القاب «شاه ايران»، «خسرو ايران»، «خسرو مشرق» و «خدايگان خراسان» و … را به رسم تعارف به پادشاهان معاصر خود به کار میبردند، در نزد آنها کلمه ايران مترادف بود با خراسان آنروز.[٢٧] دکتر افشار میافزايد:
در زمان سلطان محمود غزنوی، وقتی شعرای معاصر او در اشعار خود میگفتند: «خسرو ايران» يا «خدايگان خراسان» يک چيز اراده میکردند. اگر نامی از افغانستان نمیبردند به سبب اين بود که اين اسم از لحاظ سياسی هنوز وجود نداشت.[٢٧]
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستانشناس نامور افغان، نيز ايران را نام افغانستان میداند و مینويسد:
افغانستان، بهعنوان نام اين کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمیکند. افغانستان يک نام تازه و بسيار جديد است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسهسرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا يک بار مرور کرده و پيرامون نامهای جغرافيايی آن دقت کند، به خوبی متوجه میشود که ايران فردوسی کجا است. در ميان اسامی جغرافيايی ياد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نامهای مناطق مختلف افغانستان امروز است.[٢٨]
در زمان نخستين سلسلههای پس از اسلام، مانند: طاهريان، سامانيان، صفاريان، غزنويان و حتی تا هنگام حمله مغول به ايران، مراد از نام دولت ايران همان دولتی بود که در خراسان، سيستان و يا فرارود وجود داشت و به گفتة دکتر محمود افشار، يک دليل آن هم اشعار عنصری، فرخی، اسکافی و ديگران است…[٢٩]
رودکی بخارايی، شاعر نامی دربار سامانی، خراسان و ايران را در معنی يکی میدانسته است. چنانکه او در مدح يکی از امرای معاصر خراسانی خود گفته است:
خسرو بر تخت پيشگاه نشسـته | شاه ملوک جهان امير خراسان | |
شادی بوجعفر احمد ابن محمد | آن مه آزادگان و مفخـر ايـران |
عنصری که ملکالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی بود، در هزار سال پيش دربارة فتوحاتش، مکرر او را «شاه ايران»، «خدايگان خراسان» و «خشرو مشرق» ياد کرده است. وی همه اين القاب را در رديف هم و به يک معنی که شاه خراسان (يا افغانستان امروز) يعنی سلطان محمود باشد، آورده است. او در قصيدهای که در فتوحات محمود سروده است، میگويد:
آيا شــنيده هنرهای خسروان بخبر | بيا ز خسرو مشرق عيان ببين تو هنر | |
خدايگان خراسان بدشـت پيشـاور | بهحـمله بپـراکند جـمع آن لشــکر | |
ور از هياطله گويم عجب فرومانی | که شاه ايران آنجا چگونه کرد سـفر |
فرخی هم مانند عنصری، سلطان محمود را با عناوين گوناگون «شاه ايران» خوانده است…ابوحنيفه اسکافی نيز دربارة سلطان مسعود پسر سلطان محمود، هنگامی که سلجوقيان به خراسان حمله کرده و او را شکست دادند، گويد:
خسرو ايران تويی و بـودی و باشـی
گرچه فرو دست غره گشت به عصيانشعرای ديگر خراسان هم غزنویها را شاه ايران گفتهاند، از جمله منوچهری در مدح سلطان غزنوی میسرايد:ای سپاهت را «سپاهان» رايتت را «ری» مکان
ای ز ايـران تا به توران بندگانـت را وثـاقحتی، پس از آن که سلجوقيان قسمت عمدة خراسان آنروز را گرفتند و اعقاب سلطان محمود به سمت هند رانده شدند و قسمت کمتری از افغانستان را متصرف بودند، هنوزهم گاهی شاعران عنوان «خسرو ايران» را برای پادشاهان غزنوی به کار میبردند. چنان که مختاری غزنوی، در مدح خواجه ابوالمظفر ابوالفتح گفته:پر گهر شب چراغ شد کمر کوه
چون کمر مهد پيل خسرو ايرانبا اين حال، ببينيم که در اين روزگار ايران کنونی چه ناميده میشد؟
در همان ايام که، ايران و خراسان در پيش مورخان، جغرافینگاران و شاعران «وحدت وجود» داشته است، سرزمينی که اکنون ايران ناميده میشود، اغلب با اين نام خوانده نمیشد. اين سرزمين را، در روزگار باستان هخامنشيان (يعنی خود پارسها) و به پيروی آنها يهودیها، يونانیها و بعد از آنها روميان «پارس» میناميدند و در دورة اسلامی، مورخان و جغرافینگاران عرب هم بهصورت «فارس» که شکل معرب نام «پارس» است، مینوشتند و حتی تا اوايل قرن بيستم نزد اروپاييان بههمين اسم و رسم شهرت داشت. دکتر افشار در اين باره مینگارد:
بطور کلی در بعضی اوقات که فلات ايران، از لحاظ سياسی بدو قسمت شرقی و غربی تقسيم میشد، نام ايران نصيب قسمت شرقی میگرديد و نام پارس مخصوص ايران کنونی میبود. همچنان که يونانیها و اروپاييان ديگر هم با تلقظهای خود ايران را «پارس و پرس و…» میخواندند و میخوانند.[۳۱]
جالب اينجاست که همزمان با سلسلة غزنويان که بر خراسان بزرگ سلطنت میکردند، به گفتة دکتر افشار ديلميان بر ايران کنونی سلطنت داشتند. اما هرگز هيچيک از آنها بهعنوان «شاه ايران» شناخته نشدهاند. او مینويسد:
ديلميان يا ديالمه (آل بويه) هم سلطنتی عظيم در مغرب ايران تشکيل دادند و حتی بغداد مرکز خلافت اسلامی را هم تصرف کردند، ولی در همان وقت هم عنوان شاهنشاهی ايران را شعرا به سلطان محمود میدادند. گويا شعرای عرب بودند که عضدالدوله ديلمی را (صرف) شاهنشاه خواندهاند. من به ياد ندارم که در اشعار فارسی ديده باشم که اين لقب را شاعران دری زبان به او داده باشند.[۳٢]
باز هم به گفتة دکتر افشار، در زمانهای بعدتر هم، سعدی و حافظ همه جا از «فارس» و «پارس» سخن میگفتند نه از «ايران». او مینگارد:
در زمان سلطنت اتابکان فارس، يا آلمظفر، که فارس برای خود مملکتی شده بود، اسمی از «ايران» نمیبردند. شاهد بر اين معنی اشعار سعدی و حافظ در عصر آنان است، که همه جا از «پارس» سخن ميراند نه از «ايران».[۳۳]
او در ادامه مینويسد:
نکتة جالب توجه اين است که در ديوان اين دو شاعر بزرگ شيراز نديدهام ولو بهعنوان لقب هم باشد، پادشاه فارس را پادشاه ايران بنامند. در صورتی که محمود و مسعود غزنوی را، با اينکه آنان هم هيچگاه بر همه ايران سلطنت نداشتند و از ری و اصفهان حکومتشان تجاوز نکرد، شعرا آنها را پادشاه ايران مخاطب ساختهاند. از اينجا معلوم میشود که خراسان بيش فارس و … خود را مستحق نام ايران میدانسته است. اين شايد به علت آن بوده که بيشتر آريايیها در اينجا وارد فلات ايران شده و نام خود را هم به اين فلات دادهاند. نام ايران در برابر توران از قديم نزد آنها بسيار عزيز بوده است.
افغانها و خراسانیها بودهاند که در درجه اول با تورانیها، ترکان، غزها، مغولان، تاتارها، ازبکان، ترکمانها و ديگر طوايف زردپوست همسايه مقابله نمودهاند. هميشه در وهله نخست آنها بودهاند که در برابر سيل هجومهای اين اقوام ايستادگی میکرده و يا در مواقع دفاعی از اين طرف پيشتاز ميدان جانفشانی بودهاند.[۳٤]
قصيده معروف انوری در فتنه غز به اين معنی دلالت دارد:بـر سمرقنـد اگـر بگذری ای بـاد سـحر
نامـة اهــل خراســان بــبر خاقــان بر
خبرت هست کـزين زير و زبر شـوم غزان
نيست يک پی ز خراسان که نشد زيروزبر
خبرت هست که از هرچه در او چيزی بود
در همــه ايران امـروز نمانده اسـت اثـراينجا به روشنی ملاحظه میشود، در حالی که انوری معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده، که جد اعلای او، سلطان مسعود غزنوی را شکست داده و سلطنت غزنویها را به گوشة شمال شرقی خراسان محدود کرده بود، بهگفتة دکتر افشار «در ابيات بالا خراسان را نه استان ايران، بلکه با توجه به بيت سوم اصل ايران میدانسته است.»[۳۵]
در زمان تسلط سلجوقيان و مغولان، خراسان آنروز يا افغانستان امروز، همواره کانون هرج و مرج و نابسامانی و دستخوش آشوب و کشتار بود. در اثر اين اوضاع بی سر و سامان ناشی از هجومهای بيگانه و حاکميت ملوک الطوايفی نه تنها وحدت سياسی خراسان از بين رفت، بلکه به تدريج مرکز ثقل ادب و زبان دری هم از آنجا بسوی ايران کنونی منقل گشت. يکی ديگر از پيامدهای شوم اين حوادث و پيشامدهای ناگوار، آن بود که کاربرد کلمة «ايران» به معنای «خراسان» (افغانستان امروز) متروک افتاد و به دست فراموشی سپرده شد.[۳۶]
با اين وصف، اصطلاح «ايران» ظاهراً تا زمان پيدايش دولت صفويه در ايران کنونی، بيشتر به مفهوم «خراسان بزرگ» اطلاق میشد که افغانستان امروز بخش اعظم آن را تشکيل میداد. اما از عهد صفويه به تدريج کاربرد اين اصطلاح در مورد ايران کنونی رواج يافت تا آن که در سال ۱٩۳۵ م. رسماً جانشين کلمة «پارس» گرديد که در حقيقت مصادرة هويت تاريخی افغانستان توسط دولت رضاخان تلقی میشود. بنابراين، تعويض نام «پارس» با اصطلاح «ايران» که مقدمات تاريخی آن از قبل آماده شده بود، نهتنها، فقط يک جايگزينی است بلکه به واقع، روند جابجايی نامهای تاريخی است![۳٧]
آنهـا که کهـن شـدند و اينها که نونـد
هر کـس بمراد خويش يک تـک بدوند
اين کهـنه جـهان بکس نمـانـد باقـی
رفتنـد و رويم ديگر آينـد و روند[۳٨]پانويس[٢۰] – «دانشنامة ايرانيکا». نوشتة D. N. Mackenzie
[٢۱] – ر. ک. به: «ايران باستان».
[٢٢] – فرهنگ پهلوی، ص ۲۷۴. و واژهنامه بندهش، ص ۲۴۳.
[٢۳] – متنهای پهلوی، ص ۱۱۸
[٢٤] – شهرستانهای ايران در نوشتههای پراکنده، ص ۲ به بعد؛ و همچنين زبان وادبيات پهلوی، ص ۳.
[٢۵] – درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۲۴
[٢۶] – افغاننامه، ج ۱، ص ۱۴۴
[٢٧] – درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۲۴؛ و همچنين، افغاننامه، ج ۱، ص ۱۵۴
[٢٧] – افغاننامه، ج ۱، ص ۱۵۴
[٢٨] – افغانستان در شاهنامه، ص ۲۱؛ آقای اعظم سيستانی نيز ايران را نام افغانستان میخواند؛ ر. ک. به مقالة او با فرنام «خراسان، ايران و افغانستان».
[٢٩] – افغاننامه، ج ۱، ص ۱۶۳
[۳۰] – ر. ک. به: ديوانهای اشعار سخنوران نامبرده شده و همچنين، افغان نامه، ج ۱، صص ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۶۰، ۲۵۵، ۲۵۹، ۲۶۰ و ۲۶۴.
[۳۱] – افغان نامه، ج ۱، ص ۱۷۰.
[۳٢] – همانجا، صص ۱۵۵ و ۱۵۶
[۳۳] – همانجا، صص ۱۶۳ و ۱۶۴
[۳٤] – همانجا، صص ۱۶۴ و ۱۶۵
[۳۵] – همانجا، ص ۱۶۵
[۳۶] – درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ۲۸ و ۲۹.
[۳٧] – مقالة مهدیزاده کابلی، با فرنام «ايران سرزمين فراموش شده!»
[۳٨] – رباعيات عمر خيام
نامهای تاريخی افغانستان(قسمت سوم)
خراسان
خوراسان (Xorasan) (خراسان) در زبان پهلوی به معنای شرق (يعنی جهت طلوع خورشيد) است. چنان که فخرالدين اسعد گرگانی در داستان ويس و رامين که به سال ۴۴۵ هجری قمری سروده است، در بارة معنای آن میگويد: از آن خورآسد (يعنی خورآيد يا خورشيد از آنجا برآيد).
خـوشــا جــا يــا بـر و بــوم خـراســان
دروبــاش و جــهان را مـی خـــورآســان
زبـــان پهلــوی هـــر کـاو شــناســــد
خـراســـان آن بـود کــز وی خـور آســد
خــور آســد پهلـوی بـاشــد خـور آيــد
عـــراق و پـــارس را خــور زو بـرايــد
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست
زمـين و آب و خاکـش هر سـه پاکـست[٤۱]
علامه علیاکبر دهخدا، به نقل از فرهنگهای برهان قاطع، فرهنگ جهانگيری، انجمن آرای ناصری، آنندراج، و مفاتيح گويد: «خراسان، مشرق است که در مقابل مغرب باشد». او به تأييد نظر خود دو شعر از رودکی را يادآور میشود:از خراســان برد مـه طاووس وش
سـوی خاور میخرامد شاد و خوشيامهر ديـدم بامـدادان چـون شتافت
از خراسـان سوی خاور میشـتافتاما مؤلف مجهول مجملالتواريخ و القصص (تأليف ۵٢۰ هجری) دربارة وجه تسميه خراسان نوشته است:
خراسان و هيطل پسران عالم بن سام بن نوح بودند که از شهر بابل اخراجالبلد گرديدند، هيطل در شهر معروف به هيطل که در ماوراءالنهر وقوع دارد، رفته جا گزين گشت و خراسان در ماوراءالنهر جايی که امروز به خراسان شهرت دارد، اقامت اختيار کرد، و اين مواضع بنام ايشان يعنی (هيطل) و (خراسان) ياد گرديد.[٤٢]
و دهخدا در لغتنامه خود ذيل واژة خراسان میافزايد:
در اساطير قديم، نام شهرها را غالباً نام شخص سازندة آن میشمردند و مستوفی آرد: «خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان میباشد.» (از تاريخ گزيده چ ليدن ص ٢٧).
با اين وصف، اگرچه انتساب نام «خراسان» به چنين شخصی آشکارا اشتباه است، اما اين روايت رابطه بين خراسان و قلمرو يفتلها را که در شرق سرزمين ساسانيان قرار داشت، بخوبی نشان میدهد.
از لحاظ جغرافيايی، اين اصطلاح ظاهراً در عهد ساسانيان، پس از سدة سوم ميلادی پديد آمده و از قرن پنجم تا قرن نوزدهم ميلادی در مورد افغانستان و سرزمينهای همجوار آن اطلاق گرديده است.[٤۳] چنان که موسی خورنی، در قرن پنجم ميلادی، از آن در تاريخ ارمنستان ياد کرده است و شاهان يفتلی هم در همان قرن خود را «خراسان خوتای» خوانده و اين لقب را در مسکوکات خود بکار بردهاند.[٤۴] عبدالحی حبيبی، مورخ افغان، مینويسد:
نام بخش اعظم سرزمين افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هيلمند (= هيرمند) و کابل در قرن هفتم ميلادی «خراسان» بود و چنين به نظر میرسد که اين نام در عهد ساسانيان از قرن پنجم ميلادی به بعد شهرت يافته است.[٤۵]
اگر در اينجا آقای حبيبی به قرن هفتم ميلادی اشاره میکند، به دليل اين است که کتاب او راجع به تاريخ پس از اسلام افغانستان است. اما نامبرده معتقد است که در دورهی پيش از اسلام نيز نام افغانستان خراسان بوده است. چنان که او مینويسد:
در بارهی اينکه کلمهی «خراسان» بر همين افغانستان در ازمنهی قبل از اسلام هم اطلاق شده و شامل تمام اين سرزمين بوده، اسنادی موجود است، که در مسکوکات هفتليان اين پادشاهان را «خراسان خواتاو» يعنی «خراسان خدای» نوشتهاند، و باز هم در يکی از مسکوکات زبان پهلوی «تگين خراسان شاه» ديده میشود، که بر رخ ديگر همين سکه هيکل نيم تنهی مونث موجود است که به دور رخش هالهی نور منقوش است… و عين همين شکل را خسرو دوم ساسانی به ياد گرفتن خراسان از تصرف هفتليان حدود ۶۱۳ ميلادی ضرب کرده است… و میتوان حدس زد که هيکل تنهی مونث و هالهی نور سمبولی از کشور خراسان و مطلع الشمس عرب باشد.[۴۶]
آرتور کريستنسن بر اين باور است که واژة خراسان از زبان پهلوی ساسانی در مورد کشور کوشانیها (افغانستان امروز) استعمال شده است.[۴٧]
به هر حال، در دورة اسلامی نيز شعراء و نويسندگان، نام خراسان را در مورد افغانستان و سرزمينهای پيرامون آن به گستردگی بکار بردهاند. چنان که جغرافیدانهای عرب که در قرون وسطی سرتاسر عالم اسلام را توصيف کردهاند، افغانستان امروز را به اضافة بخشهای از کشورهای همسايه آن، خراسان (کشور خورشيد) ناميدهاند.[۴٨] و به گفتة آقای اعظم سيستانی، «مسالک و ممالک اصطخری، مسالک و ممالک ابن خردادبه، صورت الارض ابن حوقل، احسنالتقاسيم مقدسی، الاعلاقالنفيسه ابن رسته، البلدان يعقوبی، تقويمالبلدان ابوالفدا، حدودالعالم من المشرق الالمغرب، تاريخ گرديزی، تاريخ بيهقی، تاريخ سيستان، تاريخ بخارا، معجمالبلدان ياقوت حموی بغدادی، جغرافيای حافظ ابرو و ساير منابع تاريخی و جغرافيايی و سفرنامهها و متون ادبی، اين حقيقت را به درستی به اثبات میرسانند.»[۴٩] ناگفته نماند که از حدود و ثغور کشور خراسان در آثار اين جغرافینگاران با تفاوت واختلاف فراوان سخن بهميان آمده است.
نخسين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است، احمد بن يحيی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری است که در اواخر قرن دوم هجري زاده شده، و در ٢۵۵ هجری کتاب معروف خودش فتوح البلدان را نوشته است. او ولايات: نيشاپور(مناطق شرقی ايران کنونی)، هرات، مرو، جوزجان، بادغيس، سمنگان، بدخشان، بلخ، باميان، ماوراءالنهر و خوارزم را از مناطقی مربوط به خراسان میداند.[۵۰]
ابواسحاق ابراهيم بن محمد اصطخری، مؤلف کتاب مشهور «مسالک و ممالک»، در حالی که شهرهای نيشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور و باميان به شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشير را جز خاک خراسان میداند، سند و ماوراءالنهر را از آن مستثنی میدارد.[۵۱] ابن رسته، نواحی خراسان را از طبسين و قهستان تا بلخ و تخارستان و شمالاً تا بخارا و سمرقند و فرغانه تا شاش (تاشکند) میشمارد. احمد ابن واضح يعقوبی، مؤرخ عهد طاهريان (وفات ۲۹۲ هجری) ولايت خراسان را از گرگان تا نيشاپور و بلخ و بخارا حساب میکند.[۵۲] و مؤلف کتاب پرارزش حدود العالم (تاليف در ۳۷۲ هجری)، حدود خراسان را از جانب شرق هندوستان و مغرب آنرا نواحی گرگان و شمال آنرا رود جيحون تعيين کرده و تخارستان و باميان و جاريابه و اکثر بلاد شمال افغانستان کنونی را خراسان يا نواحی آن میشمارد.[۵۳].
در تاريخ سيستان، (تأليف در ۴۴۵ هجری) نواحی متعلق به خراسان پيش از عهد طاهريان، بدين گونه نام برده شده است:
کورتهای خراسان: طبسين، قهستان، هرات، طالقان، گوزگانان، غرجستان، بادغيس، پوشنج، طخارستان، فارياب، بلخ، خلم، مرورود، چغانيان، اشجرد، ختلان، بدخشان، ابرشهر (نيشاپور)، بخارا، سمرقند، شاش، فرغانه، اسروشنه، سغد، خجند، آمويه، خوارزم، اسبيجاب، فارياب، ترمذ، سرخس، مروشاهجان، طوس، برسخان، نسف، بلسم، احرون، اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج (مقصودش خروج حمزه سيستانی در ۱۸۱ هجری است) بيرون آمدند و دخل و خرج خراسان و سيستان از بغداد بريده گشت.[۵۴]
به گفته اصطخری، شهرهای بزرگ خراسان چهار شهر است: نيشابور، مرو، هرات و بلخ.[۵۵] و نيز ياقوت حموی، سياح و جغرافيهنويس نامور عربی، که اکثر بلاد و نواحی خراسان را يکی دو سال پيش از هجوم مغول به چشم سرديده است، مینويسد:
خراسان دارای چهار ربع است: ربع اول، ابرشهر مشتمل است بر نيشاپور و قهستان و طبسين و هرات و فوشنج و بادغيس و طوس طابران. ربع دوم، مروشاهجان، وسرخس و نساء و ابيورد و مرورود و طالقان و خوارزم و امل بالای جيحون. ربع سوم، فارياب و جوزجان و طخارستان عليا و خست و اندراب، و باميان و بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان. ربع چهارم، ماوراءالنهر از بخارا تاشاش (تاشکند) و سغد و فرغانه و سمرقند.[۵۶]
حافظ ابرو در شرح خراسان گويد:
خراسان نام مملکت است و اين مملکت عرصه وسيع دارد. حد شرقی آن منبع آمويه و جبال بدخشان و کوههای تخارستان و باميان و اعمال بلاد غزنی و کابل ماورای جبال غور که منبع هيرمند است. حد غربی آن، بيابانی که فاصله است ميان خوارزم و خراسان و حدود دهستان و جرجان تا بحر خزر و بعضی از حدود قومس (و بيابانی که ميان خراسان و حدود قومس) و ری افتاده است. حد شمالی خراسان منتهی میشود به جيحون که آموی بر کنار آبست، و به جهت آن که گذر مشهور در زمان سلطنت سامانيان که تختگاه بخارا بود، آن بوده است که اين آب را آب آمويه خواندند و از آنطرف آب را، بلاد ماوراءالنهر خوانند. حد جنوبی خراسان حدود سند است، کابل و غزنی و اعمال سجستان و بيابانی که فاصله ميان کرمان و خراسان و بيابان فارس. (جغرافيای تاريخی خراسان در حافظ ابرو، ص ٩)[۵٧]
هرتسفلد در شرح کتيبه پايکلی (ص ۳٧) حدود خراسان دوره اسلامی را چنين تحديد میکند:
از حدود ری در سلسله جبال البرز به گوشه جنوب شرقی بحيره خزر، خطی کشيده و آنرا به لطف آباد برسانيد و از آنجا از تجند و مرو گذرانيده به کرکی و جيحون وصل کنيد و بعد از آن همين خط را از کوه حصار به پامير و از آنجا به بدخشان پيوست کنيد که از بدخشان با سلسله کوه هندوکش به هرات و قهستان و ترشيز جنوب خواف برسد و واپس به حدود ری وصل گردد.[۵۸]
گای لسترنج، در جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی، مینويسد:
خراسان در زبان قديم فارسی به معنای خاور زمين است. اين نام در اوايل قرون وسطی بطورکلی بر تمام ايالات اسلامی که در خاور کوير لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق میشد و به اين ترتيب، تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سيستان و قهستان در جنوب شامل میگرديد… جغرافيانويسان مسلمان خراسان را به چهار بخش تفسيم کرده و هر کدام را به نام کرسی آن بخش، يعنی نيشابور، مرو، هرات و بلخ میخواندند.[۵٩]
مشاهير بزرگ ماوراءالنهر و افغانستان، بويژه شاعران، خود و يا شاهان معاصر خود را خراسانی خطاب کردهاند. از جمله رودکی شاعر بزرگ آغاز قرن چهارم که در ناحيهيی به نام «رودک» نزديک سمرقند متولد شد، نه تنها خود را شاعر خراسان مینامد، بلکه حتی آل سامان را نيز اميران خراسان میخواند. او خود در قصيده معروفی میگويد:مرا بسـود و فـرو ريخـت هرچه دندان بود
نبـود دنـدان، لا، بـل چــراغ تـابـان بـود
شد آن زمانه كه شعرش همه جهان بگرفت
شـد آن زمانه كه او شـاعر خراسـان بـود
كه را بـزرگی و نعمـت ز اين و آن بـودی
مـرا بـزرگی و نعمـت ز آل ســامان بـود
بـداد مـير خراســانـش چـل هـزار درم
و از او فـزونی يك پنـج، مـير ماكان بـود
اين شاعر نامی دربار سامانی، در مدح يکی از امرای معاصر خود گفته است:خسرو بر تخت پيشگاه نشسته
شاه ملوک جهان امير خراسان
عنصری که ملکالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی بود، مکرر او را «خدايگان خراسان» و «خسرو مشرق» ياد کرده است. و ناصر خسرو که اهل يمگان بدخشان بود، گويد:مرا مکان به خراسان زمين به يمگان است
کسـی چـرا طلبـد در سـفر خراسـان را
حتی شاعران زبان دری، زمامداران افغانستان را نيز شاهان خراسان خواندهاند. بطور نمونه، در مورد احمدشاه درانی سرودهاند:دمی که شاه شـهامت مدار احمدشاه
باســتواری همـت بنای شــهر نهاد
جمال ملک خراسان شد اين تازه بنا
ز حادثـات زمانـش خدا نگهـدارديا در مورد تيمورشاه درانی:خــديو خراســان دار ســپاه
گل بــاغ اقــبال تيــمورشـاهو يا در مورد امير محمدافضل محمدزايی:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امير ملک خراســان محمـدافضـل شدهرچند امروزه، برخی از نويسندگان معاصر ايرانی به دليل وجود استان شمال شرقی ايران که خراسان ناميده میشود، سعی دارند تا کاربرد نام «خراسان» در مورد کشور «افغانستان» را انکار نمايند، اما بيشتر دانشمندان آنها به اين واقعيت تاريخی معترفند؛ چنان که، دکتر محمود افشار، يکی از طرفداران جدی و مبتکر «پان ايرانيسم»[۶۰]، در کتاب «افغان نامه»، مینويسد:
… قرنها پيش از آن که اين کشور (افغانستان) باين نام ناميده شود با اضافات يا کاهشهايی نسبت به وسعت امروزی، اسم و رسم آن «خراسان» بود. پس، از اين که افغانها نام سابق آن را خراسان بدانند راه غلط و دوری نرفتهاند.[۶۱]
مرتضی اسعدی، يکی ديگر از محققان ايرانی، نيز نظر همسان دارد:
اگرچه نام افغانستان نخستين بار در قرن ۱۰م/۴ه. ق. به کار رفته و به سرزمينی در شرق افغانستان کنونی تا رود سند اطلاق شدهاست، لکن ظاهراً اخيرترين و جامع ترين نام اين سرزمين همانا «خراسان» بودهاست.[۶۲]
بدين ترتيب، نام خراسان همة افغانستان امروز را در بر میگرفت. اما، اين نام امروز اختصاص به شرقیترين استان ايران کنونی دارد.[۶۳]
پانويس:٤۱- فخرالدين اسعد گرگانی، داستان ويس و رامين، باهتمام محمدجعفر محجوب، تهران: ۱۳۳۷، ص ۱۲۸
٤٢-
٤۳- مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول – زمستان ۱۳۷۶ خورشيدی، ص ۱۰
٤۴-
۴۵- حبيبی، عبدالحی، تاريخ افغانستان بعد از اسلام، تهران: دنيای کتاب، چاپ سوم – ۱۳۶۷ ه. ش. ص ۱۴۰
۴۶- همانجا، صص ۱۴۲ و ۱۴۳
۴٧-
۴۸- تمدن ايرانی، چند تن خاورشناس فرانسوی، ترجمه عيسی بهنام، تهران: چاپ اول ۱۳۳۷ ش. ص ۲۵
۴٩- کانديد اکادميسين اعظم سيستانی، خراسان، ايران و افغانستان، سايت افغانپديا
۵۰- بلاذری، فتوح البلدان، قاهره: چاپ ۱٩۰۱ م، ص ٤۱
۵۱- غبار، مير غلام محمد، افغانستان درمسير تاريخ، سال ۱۳۶۸، ص ۸
۵٢-
۵۳- حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص ۶۲
۵۴- تاريخ سيستان، به تصحيح و تحشيه بهار (كلاله خاور)، تهران: چاپ دوم، ص ۲۶-۲۷
۵۵- ابواسحق ابراهيم اصطخری، مسالک الممالک، ص ۲۰۳
۵۶- ياقوت حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۵۳؛ گای لسترنج، جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، ۱۳۳۶، زير نام خراسان ص ۴۰۸.
۵۷- جاويد، عبدالاحمد، اوستا، سويد: شورای فرهنگی افغانستان، چاپ ۱۹۹۹، ص ۶۵؛ به نقل از جغرافيای تاريخی خراسان در حافظ ابرو، ص ٩
۵۸- جاويد، عبدالاحمد، اوستا، ص ۶۶
۵٩- لازم به يادآوری است که: نيشابور که همان ابرشهر باستانی است امروزه جزوی از ايران کنونی است، مرو، در حال حاضر، جزوی از ترکمنستان است، هرات، شهری که در عهد کهن به نام آريا شناخته شده و بلخ، که در اوستا بخدی ناميده شده، امروزه جزوی از افغانستان هستند.
۶۰- افشار يزدی، محمود، گنجينه مقالات، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۶۸ ه. ش.، ج ۱، ص ۴۹۵
۶۱- افشار يزدی، محمود، افغان نامه، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳۵۹ ه. ش. ج ۱، ص ۱۵۴
۶۲- اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، تهران: چاپ اول – ۱۳۶۶ ه. ش. ج۱، ص ۷۲
۶۳- تمدن ايرانی، چند تن خاورشناس فرانسوی، ترجمه عيسی بهنام، تهران: چاپ اول ۱۳۳۷ ش. ص ۲۵
جُستارهای وابستهمير غلاممحمد غبار، خـراســان، سايت خراسانزمين
(قسمت چهارم)
اين بخش را با شعر زيبای از شادروان قاری عبداله آغاز میکنم:
وطـن ای نکــو نامـت افغانســتان
هوايت خوش و منظــرت دلســتان
روان بخــش دلهاست بوم و بــرت
سـر الفـت مـا و خــاک درت[۱]
سرزمين افغانستان کنونی، هرچند با پيشينهی کهن در تاريخ جنوب غرب آسيا میدرخشد،[۲] ولی نام افغانستان فقط از اواسط قرن هيجدهم ميلادی يعنی از هنگامی که برتری سياسی و نظامی قوم افغان بر ساير اقوام ساکن در آنجا استوار گرديد و وحدت سياسی کشور مجدداً احياء گشت، «بواسطه کثرت جمعيت آن قوم به تمام کشور اطلاق شد»[۳] و سرانجام در قرن نوزدهم ميلادی شهرت يافت.[۴]
واژهی «افغانستان»، يک اسم مركب فارسی دری است، که از تركيب نام «افغان» و پسوند مكانی «ستان» ساخته شده است. اين کلمه، به معنای «سرزمين افغانها» ست، که سير تاريخی مشابهی همچون واژه «افغان» را پيموده است.[۵]
«افغانستان» به معنای «دولت و كشور افغانان» و يا «كشوری كه تحت سلطنت سلاطين افغان متحد شده است»[۶] از واژهی «افغان» كه معرب «اوغان» است[٧] مشتق شده است. برخی بر اين باور هستند که «افغان» در ابتدا «اغوان» از ريشهی آريايی بوده است و به مرور زمان «اوغان» و سپس «افغان» شده است.[۸]
در واقع، اين واژه ريشهی بسيار كهن تاريخی داشته و حتی پيش از اسلام در آثار کهنی چون مهابهاراتای هندوان و آثار چينيان بهصورت «اپاگانه» و «اپوکين» ذکر شده است.[٩] بهگفتة گرگوريان، برای بار اول، به کلمة افغان، در قرن ششم ميلادی، «وراهامهيرا» (Varaha Mihira)، منجم هندی، در کتاب خود «پرهات سام ميتا» (Brhat Samhita)، بهشکل «اواگانا» (Avagana) اشاره کرده است. پس از او، در قرن هفتم ميلادی، هيوسان تسانگ (Hsuan Tsang)، زاير چينی، از مردمی به نام «اپوکين» ياد میکند که منظورش افغانها است. نامبرده محل سکونت آنها را در اطراف کوههای سليمان نشان میدهد و میگويد: «افغانها بطور طبيعی مردمان سختسر و پرخشونت هستند، اطوار و کردار آنان ناهنجار است، ولی بسيار باايمان و درستکار و از همسايگان خود بسيار بلند همتتراند».
در دورة اسلامی، نيز كلمهی «افغان» نخستينبار در قرن چهارم هجری در مورد برخی از قبايل پشتون منطقهی شرق خلافت اسلامی در آثار نويسندگان مسلمان به کار رفته است.[۱۰] اين کاربرد، ابتدا در کتاب «حدود العالم»[۱۱]، سپس در «تاريخ يمينی»[۱۲] و «تاريخ بيهقی»[۱۳] به چشم میخورد.
حدود هفتصد سال پيش، ابن بطوطه، در سفرنامهی خود، پس از شرح سفرش به بلخ و غزنين و پروان و… مینويسد:
سپس به كابل مسافرت كرديم، در گذشتههای دور در اينجا شهر بسيار بزرگی قرار داشت كه اكنون فقط قريهی از آن باقی مانده است… در شهر مردمانی از عجم زندگی میكنند كه «افغان» نام دارند. افغانان كوهستانها و گردنههای مستحكمی در اختيار دارند و مردمانی بسيار شجاع و قويی هستند…
كابل از قديم پايتخت ملوك و شاهان افغان بوده است، در اين شهر دير شيخ اسماعيل افغانی كه شاگرد يكی از اوليای بزرگ به نام «شيخ عباس» بوده واقع شده است…[۱۴]
پس از آن، نويسندگان بسياری اين نام را ثبت و ضبط كردند و بهتدريج، بر دايرهی نفوذش افزودند تا جايی كه در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبايل پشتون اين منطقه شد و تمام قبايل ابدالی را در برگرفت. در قرن دوازدهم، واژة «افغان» اسم تمام قبايل پشتانهی «افغانستان» اعم از «ابدالی» و «غلجائی» گرديد. و در سدهی سيزدهم، وسعت معنايی آن بهاندازهای گسترده شد كه عنوانی ملی برای تمامی مردم افغانستان اعم از پشتون، تاجيك، بلوچ، هزاره و غير آن گشت و جايگزين هويت پيشين «خراسانی» گرديد.[۱۵]
اما کلمة افغانستان، به مثابة جا و مکان قبايل افغان (پشتونها)، نخستينبار در تاريخنامة هرات، تأليف سيف هروی در اوايل سدة چهاردهم ميلادی، ذکر شده است.[۱۶] دکتر احمد جاويد میگويد:
در کتاب تاريخنامه هرات سيفی هروی، ۳۶ مرتبه کلمه افغانستان و دو مرتبه هم کلمه اوغانستان به کار رفته است. اما به محدوده کوچک در نواحی بنُو وزيرستان و اطرافش يعنی شهرهای در جنوب افغانستان، اطلاق میشده است.[۱۷]
معينالدين محمدزمچی اسفزاری، دانشمند قرن نهم، در کتاب «روضةالجنات» خود، واژة افغانستان را با مضافهای مانند «ديار افغانستان»[۱۸]، «ولايت افغانستان»[۱٩] و «افغانستان»[۲۰] آورده است و از آن جمله است[۲۱]:
امراء گفتند که اسفزار و فراه و سجستان تا حدود افغانستان از توابع هرات است…[۲۲]
باز همو گويد:
محمد خدابنده الجايتو امر کرد که … کشور هرات با ولايات آن از دريای آمو تا شرقیترين نقطه افغانستان بوی [غياثالدين] داده شود.[۲۳]
در تزک منسوب به تيمورکورگان آمده است:
و کنکاش ديگر که در تسخير ممالک سيستان و قندهار و افغانستان کردم…[۲۴]
مولانا کمالالدين عبدالرزاق سمرقندی هروی در کتاب خود تحت عنوان «مطلع سعدين و مجمع بحرين»، اين سرزمين را بخشی از قلمرو تيموريان هرات دانسته است. او مینويسد:
ذکر توجه امير تيمور کورگان به سيستان، قندهار و افغانستان…[۲۵]
ويا:
موکب همايون از جيحون عبور نموده ولايت قندهار و کابل و غزنين تا کنار سند و افغانستان که در زمان حضرت صاحبقران…[۲۶]
و نيز بابر که در قرن نهم میزيسته، چندينبار نام افغانستان را در تزک خود با همان محدوده جغرافيايی به کار برده است[۲۷] و در تاريخ فرشته آمده است:
… مردم کابل و خلج به جا و مقام خود رفته، هرکه از ايشان میپرسيد که احوال مسلمانان کوهستان به کجا رسيد و چه صورت پيدا کرد؟ ايشان جواب میدادند که کوهستان مگوييد، افغانستان بگوييد که جز افغان و غوغا در آنجا چيزی ديگری نيست. ظاهراً بدين سبب مردم به زبان خود امکنه ايشان را افغانستان و وجود ايشان را افغان میخوانند.[۲۸]
اما سلطان محمد درانی، مؤلف کتاب «تاريخ سلطانی»، افغانستان را بين هندوستان و ايران و ترکستان میخواند.[۲٩]
با اين حال، واژة افغانستان به معنای «محل سکونت افغانها»، پيش از تأسيس دولت احمدشاه درانی نيز وجود داشته است، منتها شايد درگذشته فقط محل سکنای طائفه يا طوائف پشتون در خراسان بزرگ را هميشه يا گاهی افغانستان میناميدهاند.[۳۰] چنان که براساس نظر عبدالحی حبيبی، کلمة افغانستان، به هنگام هجوم چنگيز و زمان آل کرت و غوریها، تنها به ناحيه يا نواحیای گفته میشد که افغاننشين (پشتو زبان) بوده است. او مینويسد:
نام افغانستان بار اول در تاريخ از همين زمان ذکر شده… در آن وقت کلمة افغانستان بر سرزمين بين قندهار و غزنی تا دره سند اطلاق میشد.[۳۱]
مؤلف کتاب «مآثرالامرا»، که معاصر احمدشاه درانی بود، ذکری از افغانستان دارد و مینويسد:
شاه بيگ خان حسب حکم در سنه ۱۰۱۶ از قندهار به کابل رسيد، ملازمت جنت مکانی دريافت و به منصب پنجهزاری و خطاب خان دوران و صاحب صوبگی کابل و ضبط افغانستان مباهی گشته از حسن ابدال رخصت تعلقه يافت.[۳٢]
و ملافيض محمد کاتب، نويسندة نامور کتاب «سراجالتواريخ» مینويسد:
اين مملکت… در زمان اعليحضرت احمدشاه که در سال ۱٧٤٧ ميلادی مطابق ۱۱۶۰ هجری بر اريکه سلطنت جلوس کرد، زيادهتر موسوم به افغانستان شد. [۳۳]
اگرچه، بهگفتة ميرمحمدصديق فرهنگ، واژة «افغانستان» بهعنوان نام رسمی اين کشور، شايد بار اول در سال ۱۸۰۱ ميلادی در قرارداد ميان انگلستان و ايران، در مورد قلمرو دولت درانی به کار رفته باشد[۳٤]، اما دکتر جاويد مینويسد:
با مراجعه به متن انگليسی معاهده ملاحظه میشود که کلمه افغانستان بهکار نرفته، بلکه خاک افغان يا سرزمين افغان گفته شده است.[۳۵] اما، آقای محمود محمود، آن را در کتاب خود[۳۶] به کلمة «افغانستان» برگردان کردهاست.
در واقع، اولينبار اين کلمه در مادة هفتم قرارداد سال ۱٨۳٨ م. بين انگليسها و شاه شجاع به صورت رسمی به کار رفته است.[۳٧]
او در کتاب خود، تحت عنوان «اوستا» که در سال ۱٩٩٩ م. به نشر رسيده است، از زبان ميرغلاممحمد غبار میافزايد:
هنگامی که شاهشجاع ابدالی، پادشاه مخلوع افغانستان، در پنجاب مقيم بود و برای تصاحب دوباره تاج و تخت با دولت سيک پنجاب و حکومت هند بريتانوی داخل معاهده مشهور لاهور به تاريخ ٢۳ ربيعالاخری ۱٢۵٤ هجری مطابق ٢۶ ژوئن ۱٨۳٨ ميلادی گرديد و متعاقباً مطالب خود را طی دو يادداشت توسط مکناتن، نماينده انگليسی و مستر «ويد» نماينده سياسی برای گورنر ژنرال هندوستان لارد اکلند فرستاد، لارد نامبرده در پاسخ خود به تاريخ ۱۶ آگست ۱٨۳٨ م. مطابق ۱۵ جمادیالاول ۱٢۵٤ هجری، راجع به ماده سوم پيشنهاد شاهشجاع چنين نوشت: «اخلاص گزين را بخوشی و رغبت مالا کلام اين معنی منظور است که در ميان [انگليسها] و مردم ولايت افغانستان چه از سپاه و چه از رعيت بدون مرضی و صلاح آن خاندان عزوعلی امری بوقوع نيايد.»
ظاهراً اين اولين بار در مکاتبات رسمی و سياسی افغانستان و انگليس است که نام افغانستان در عوض خراسان دوره اسلامی ذکر و قيد گرديده است. پس از آن، معاهده قندهار، در تاريخ ٢٢ صفر ۱٢۵۵ هجری مطابق ٧ مه ۱٨۳٩ ميلادی بين شاهشجاع و مکناتن نماينده گورنر ژنرال هند منعقد شد و باز اسم افغانستان در دو ماده آن به قرار زير ذکر گرديد: «ماده سوم: … شاه محتشم اليه [شاهشجاع] گاهی احدی را از قوم و اهل فرنگ در زمره نوکران منتظم و منسک نخواهند کرد و کسی را از اهل فرنگ اجازه اقامت به ملک افغانستان بدون اطلاع و استرضای سرکار، انگليس اعطا نخواهد فرمود…»
از اين تاريخ به بعد است که رسماً اسم افغانستان در مورد خراسان اطلاق شد و تا امروز نام کشور ما محسوب میگردد.[۳٨]
به هرحال، يک نکته را نبايد فراموش کرد و آن اينکه نمیتوان کاربرد کلمة «افغانستان» برای ناميدن اين کشور را در يک قرارداد رسمی خلقالساعه تلقی کرد. بنابراين، میبايست اين نام يک کاربرد قبلی داشته بوده باشد تا در اين قراردادها به کار رود.
در متن نامه زمان شاه که عنوانی وزير اعظم عثمانی در محرم ۱٢٤۳ هجری در مدينه منوره تحرير شده و در شماره ٢۵٢ سال ۱۳٤۳ ش. در مجله آريانا متشر گرديده است، کلمة افغانستان نيست؛ اما از کشور افغان ياد شده است.
همچنين، اعتضادالسلطنه علیقلی ميرزا که در ايام شهزادگی محمدشاه قاجار، در رکاب او به هرات رفته بود، کلمة افغانستان را در کتاب «اکسيرالتواريخ»، در عهد شاهمحمود سدوزايی، به کار برده و هم از کشور افغان ذکر کرده است:
در زير سم پاره همه کشور افغان[۳٩]
واقعات صوبه سرحد را يکی از اجزای حوادث افغانستان بيان میکنند…[۴۰]
در سال ۱٧٨٩ م. جورج فاستر، يکی از مأموران هند شرقی، در زمان سلطنت تيمورشاه درانی از کابل ديدن میکند و آن را وصف مینمايد. او در سياحتنامة خود، کلمه افغانستان را نيز به کار میبرد، اما حدود آن را مشخص نمیکند.[۴۱]
بههرحال، سفرنامه او قديمترين کتاب خارجی است که در آن واژه افغانستان به کار رفته است. سالها بعد، مونت الفنستون در مورد نام افغانستان به منبع قديم انگليسی اشاره میکند، که بهگفتة دکتر جاويد، ظاهراً کتاب فاستر است[۴٢] و بههمين جهت، الفنستون میگويد که من در آينده اين نام را به کار خواهم برد.[۴۳] او مینويسد:
افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند؛ اما «افغانستان» که محتملاً نخست در ايران به کار برده شده، مکرر در کتابها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمين نا آشنا نيست.[۴۴]
همو در جای ديگر میافزايد:
نامی که توسط ساکنان اين سرزمين بر تمام کشور اطلاق میشود «خراسان» است. اما واضح است که به کاربردن اين نام درست نيست؛ زيرا از يک سو، تمام سرزمين افغانان در محدوده خراسان نيست و از سوی ديگر، در بخش مهمی از آن ايالات، افغانان ساکن نيستند.[۴۵]
نا گفته نماند، هرچند، نام افغانستان در قرارداد ۱٨۰٩ ميلادی ذکر نشده و يا در نقشهای که از همان سال در دست است به نام نقشه سلطنت کابل منتشر گرديده است؛ اما، در مراسله شماره ۱٤ که در تاريخ ۳۰ مه ۱٨۰٨ م. نگارش يافته و جز اسناد سياسی خارجی دولت بريتانيا محسوب میشود، نام افغانستان ياد شده است.[۴۶]
با اين وصف، شايد در ابتداء اين اسم ميان ساير اقوام اين کشور و حتی بين خود پشتونها چندان استعمال عمومی نداشته و بطور مسلم، مدتی طول کشيده تا مردم به آن اُنس گرفتهاند. اما اکنون، اين نام برای کشور کهن افغانها نه تنها در خود افغانستان، بلکه در تمام کشورهای جهان شهرت يافته و اسم آشنا است.[۴٧]
پانويس
- ۱- اوستا، ص ۱۳۱
٢- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۱۵
۳- سراج التواريخ، ج ۱، ص ۳
ادامهی گفتار در دست تهيه است…