نبوغ نظامی و درایت سیاسی احمدشاه بابا

دهه‌هاى چهارم و پنجم قرن هژدهم ميلادى برابر است با دوران سلطنت و فرمانفرمايى نادر شاه افشار. دورانى که همراه بود با بهره ‌کشى وحشيانه فيودالى، غارت و چپاول مستقيم توده‌هاى مردم، تشديد ستم مالياتى، زورگويى خشونت‌ بار و اعمال کشتارهاى وحشت‌آور و برپا‌ساختن کله منارها و ويرانگرى‌ هاى خانمانسوز.

از آغاز سال ١٧٤٠ ميلادى تا سال مرگ نادر (١٧٤٧ م) قبايل و عشاير مختلف پشتون، تاجک، هزاره، چار‌ايماق، ازبک و ترکمن افغانستان در مصب رود کابل، در بلخ و کندز و اند خوى و سرپل و شبرغان و هرات و بادغيس و سيستان بر ضد نادر علم طغيان برافراشتند و با آنکه سپاه کيفرى نادر تمام اين قيام‌ها را غرق در خون کرد. مگر بازهم هيچگاهى روح مقاومت و استقلال‌طلبى را در مردم ما خفه ساخته نتوانست وهر باريکه در يک گوشه قيامى با زور سر نيزه و خمپاره موقتاً خاموش مى‌گرديد، شورش ديگرى از يک گوشه ديگر سر بلند مى‌کرد و براى مدتى حکام خودکامه را به کاسه سر آب مى‌داد.[1]

احمدشاه بابا

در چنين اوضاع پرآشوب و بحرانى و بى‌ ثبات، توده‌هاى مليونى مردم قلباً خواستار تغييرحاکميت استبدادى فيودالى بودند وسرانجام نادرشاه افشار به ‌دست سرداران دربار خود به قتل رسيد وبا قتل او بلاوقفه دولت اوهم ازهم فرو پاشيد ومردم افغانستان نخستين مردمی در منطقه بودند که طبل آزادى واستقلال به نوا درآوردند ودرتحت زعامت  احمدشاه ابدالی برخرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگرنام وحدود وثغورخود را ازدست داده بود، کشوری بنام افغانستان بنیاد گذاشت که از آن پس مردم ما حاکم برسرنوشت خودشدند واز بی هویتی نجات یافتند وصاحب نام ونشان وعزت از دست داده خود گردیدند. و اینک از آن روز و آن سال ٢۷۳ سال میگذرد که افغانستان در صف ملل آزادجهان قراردارد و جایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است.

احمدخان ابدالی فرزند زمانخان از قبیلۀ سدوزائی ، در سال ۱۷۲۲میلادی /۱۱۳۵هجری درشهر هرات  از میرمن زرغونه  خواهرعبدالغنی خان الکوزی متولد شد و هنوز يکساله نشده بود که پدرش محمدزمانخان درگذشت  ومادرش با فرزند خود به فراه نزد علیمردان خان برادر بزرگ احمدخان رفت ودرسایه حمایت برادر شوهراقامت اختیارکرد. احمدخان  ٨ ساله بود که با برادربزرگش ذوالفقارخان بعد از شکست از نادرافشاراز هرات به زادگاه ابایی خود قندهار آمد و بلا فاصله با برادرش يکجا بزندان شاه حسين هوتکى افتاد. او ازسال ١٧٣١تا ١٧٣٨ ميلادى در قندهار زندانى بود. ودر ١٧٣٨ که قندهار توسط نادر افشارگشوده شد، او با برادرخود ذوالفقار خان به مازندران تبعید شد وذوالفقارخان مسموم گشت.[3]

کله چي تيمور ايران او شام او عراق فتح کړل نو خرقه مطهره يي ثمرقند ته راوړه چي کابو ۸۶ کاله خرقه مطهره په همدي ډبرې پرته وه.
چي همدا ډبره بيا په ۱۱۸۲ ھ ق کال کي د لوي امپراتور احمدشاه بابا په امر په فيل را بار او کندهار ښار ته راوړل سوه.

 بعد از آنکه نادر از هند فاتحانه بر گشت و در مشهد اين فتوحات خود را جشن گرفت ( ١١٥٣ق =١٧٤٠م) احمدخان ابدالی ۱۸ ساله بود(بقول غبار۲۰ ساله /۳۵۴)در قشون نادرافشار در دسته افغانی تحت قوماندانی نورمحمدخان علی زایی  رجوع کرد وپذیرفته شد و سپس بر اثر شرکت فعال خويش در جنگ‌ها و فتوحات نادر در ايالات ارمنستان، داغستان و ايروان و آذربائيجان و غيره توجه نادرشاه افشار را چنان بخود جلب کرد که بحيث افسرگارد محافظ نادر و معاون قشون افغانى مقرر گرديد .

از آن پس او تا هنگام مرگ نادر در سال ١٧٤٧ ميلادى راز پادشاهی و رموز کشورگشايى را آموخت و روز تا روز در ميان قشون افغانى کسب محبوبيت کرد. بعد از آنکه نادر توسط سران دربار خويش(ازجمله محمدخان قاجارو همدستانش) درخبوشان به قتل رسيد، احمدخان ابدالی و سران افغانى با نيروى هاى خويش ،حرم نادر را از تطاول و تجاوز لشکريان نادر نجات دادند و بانوى حرم نادر به پاس اين خدمت شريفانه «الماس کوه نور» را با يک دانه فخراج گرانبها به احمدخان بخشيد و احمدخان بسوى قندهار رهسپار شد.[4]

کوه نور

 در قندهار سران افغانى بشمول :حاجى جمالخان بارکزائى، محبت خان پوپلزائى، موسى خان اسحاق زائى، نور محمدخان عليزائى ، نصراﷲخان نورزائى جرگه ‌يى را در مزار شير سرخ قندهار(واقع در نادرآباد) براى انتخاب يک رهبر ملى از ميان خود افغان‌ها تشکيل دادند[5]  و چون هريک از خوانين طالب قدرت بودند پس يک ديگرخود را رد ميکردند ، جرگه تا هشت روز به بحث و فحص پرداخت ولى به نتيجه يى نرسيد . در روز نهم، يک نفر روحانی بنام صابرشاه را که مجاور مزار شير سرخ بود بحيث حکم تعيين نمودند تا هر شخصى را که او انتخاب کند همه به وى بيعت نمايند. اين درويش صوفى مشرب از جاى برخاست و خوشه گندمى را از مزرعه نزديک برکند وبسوى جرگه بازگشت، حاضران همه متوجه درويش بودند تا ببينند که او چه ميکند و به کى نزديک ميشود. صابرشاه  ديده بود که در اين جرگه تنها کسى که حرف نمى زند ، احمد خان است ، پس به او نزديک شد و خوشۀ گندم را بر دستار سر او خلانيد وگفت :«اين جيغه تواست و تو پادشاه دُرّانى !» حاضران انتخاب احمدشاه را تبريک گفتند (رجب ١١٦٠ هـ = اکتوبر ١٧٤٧م). احمدشاه نیز لقب درانی را پسندید و خود را درانی نامید.در اين هنگام او درست ٢٥ سال داشت.[6]


فرهنګپال #احمدشاه_بابا (رح):
بابا موږ او د نړۍ خلک د امپراتور په توګه پېژني خو ډېر خلک په دې نه دي خبر چي د هغه شعر، دیني علوم، خط او کتابت هم زده وه، د بابا د شعرونو يو دېوان سته چي اصلي نسخه ئې د ازبکستان په تاشکند علومو اکاډمۍ په کتابتون کي پرته ده.
دغه دېوان ۸۰ کاله وړاندي کابل کي د پښتو ټولني لخوا د #علامه_حبیبي په زيار او بيا په ۱۹۶۳ع کال #پېښور_پښتو_اکېډمۍ لخوا چاپ سو.
ديوان دوه نیم زره (۲۵۰۰)بیتونه لري په اشعارو کي یې غزل، رباعي، قطعه، مخمس او مربع برخه لیدل کېږي.
ددې دېوان پر یوه کونج استاد #علامه_رشاد لاسلیک او یاداښت ليکلی چي د عبدالهادي خان څخه يې په پنځه افغانۍ واخیست. اوس ددې دېوان بیه لس زره افغانۍ ده.

احمدشاه درانی کار را با تشکیل یک شورای مشورتی متشکل از سران اقوام شروع نمود. در رأس ادارات دولت احمد‌شاه، يک عده از سران و خوانين با عناوين: اشرف الوزراء، مختارالدوله، وکيل الدوله، نظام الدوله، معتمدالدوله، مخلص‌الدوله، شاه دوست، شاه‌پسند، شاه‌ولى، عرض بيگى، ضبط‌ بيگى، ايشيک آقاسى، خان خانان، خان علوم و قاضى القضات، امين ‌الملک و غيره و غيره وظايف مهم دولتى را به عهده داشتند.[7]

احمد‌شاه درانى حتى‌المقدور فيودال‌ها را در منطقه قبيلوى ‌شان به حکومت مقرر نميکرد بلکه حکام تنخواه خور دولت را ازمیان طبقه متوسطه در علاقه‌هاى قبايلى مي گماشت. قشر روحانى هم از احمد‌شاه درانى سخت راضى بودند، زيرا شاه به آنها احترام ميگذاشت و تمام محاکم قضايى و مساجد در دست آنان بود و علاوتاً املاک بسيارى به عنوان تيول و وقف به آنها واگذار مى‌کرد.[8]

محقق انگيس،الفنستون هنگاميکه جامع ترين کتابش را درمورد افغانها مى نوشت، ضمن بحث در باره افغانهاى جنوب غرب، از احمد شاه بابا به عنوان مؤسس افغانسان معاصرياد کرده ميگويد 

:« احمدشاه خرد مندانه ، اساس يک امپراتورى بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا درياى هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان بدست آورده بود ويا عملا”( بزور شمشير) تصرف کرده بود. »[9]

جنرال فریه،میگوید:« افغانها تا زمان سلطنت احمدشاه هرگز مزۀ استقلال را نچشیده بودند، لذا فکرمیشود گرایش قومی آنها احتمالا دراین دوره شکل میگیرد. آزادی گفتار وآزادی عملی که دراین دوران کمائی میکنند قویا باعث انکشاف روحیۀ مستقلانه وغرور روستائی میشود که هنوزهم مشخصۀ آنهاست – یک قوم که درامتداد نسلهای متوالی محکوم بوده است بیکبارگی بیک قوم حاکم تبدیل میشود. درست است که این انتقال ناگهانی درزمان میرمحمود بوقوع می پیوندد، اما درزمان احمدشاه سدوزی توسعه مییابد؛ این اوضاع باعث ایجاد روحیه اعتماد بخود ونوعی تفوق و برتری خواهی میشود که قبل ازآن وجود نداشته است؛ دریک کلام، تفکر قومی شکل میگیرد.»[ 10]

محقق دنمارکی استااولسن، پیرامون ظهور افغانستان مستقل می نویسد:

« ساحه  ایکه اکنون افغانستان نامیده میشود،برای یک هزارسال چهاراه فرهنګ ها ، امپراطوری ها ومردمانی بوده است که تاریخ متلاطم داشته اند.این سرزمین  بخش بسیاری امپراطوری هایی بوده که بعضی ازآن ها ازهمین جا ظهورکرده اند.مانند امپراطوری غزنویان (قرن دهم تا یازدهم میلادی )، امپرا طوری غوری ها (قرن دوازدهم میلادی) ، ازپی آن دوره ها ئیست که سا حه مذ کور بین امارات محلی ومستقل تقسیم شده بود.از قرن شانزدهم[سیزدهم درست است] تا قرن هجدهم میلادی ، افغانستان هویت مستقل نداشت وبین امپراطوری های مغلی هند،وصفوی ایران منقسیم بودکه امپراطوری مغل ، شمال کابل تا هندوکش وامپرا طوری صفوی ، هرات وفراه را در قبضه خود داشتند. کندهار برای سالیان متمادی مورد منازعه بود ، وازبک ها نیز برای مدتی درشمال وغرب دارای نفوذ بودند.

با وجود تلاش های که بخاطری تأمین استقلال صورت گرفت ،این هدف بر آورده نشد.تااینکه بدنبال قتل نادرافشار که منجربه تلاشی امپراطوری صفوی گردید،افغانستان حاکمیت مستقل خودرا زیر رهبری احمدشاه درانی ایجاد نمود.[پس ازآنکه]  دریک جرگه قبیلوی، احمدخان را که از آن پس احمدشاه درانی(۱۷۴۷-۱۷۷۳) لقب گرفت ، بجیث پادشاه برگزید.او موفق شدکه  حاکمیت خود را در تمام سا حات افغانستان کنونی ایجاد نموده وآن را از مشهد تا کشمیرودهلی واز آمودریا تا بحیره عرب گسترش داد.»[11]

اولویت های احمدشاه درانی:

احمد شاه‌ درانی پس از انتخابش بحيث پادشاه افغانستان، براى استحکام دولتش دو مسئله مهم در پيش‌رو داشت: اول، تشکيل يک اردوى نيرومند و منظم براى تامين نظم داخلی و توسعه حاکميت افغانى، دوم، راضى نگاه ‌داشتن قبايل برای استحکام قدرت مرکزی .

احمد‌شاه درانى پس از ايجاد شوراى مشورتى، به تشکيل يک اردوى قوى و منظم دست يازيد و چنين اردوى را به دو بخش يکى اردوى دايمى و منظم که از دولت معاش مى‌گرفت و ديگرى اردوى غيردايمى و غيرمنظم يعنى مليشاى قومى بود که در عوض جاگير وتيولى که به سران اقوام و قبايل تعلق مى‌گرفت تعداد معين افراد براى دولت آماده خدمت مى‌نمودند.

نقشه امپراتوری احمدشاه بابا

  بخش دايمى اردوى احمد‌شاه، بنام «غلامخانه» ياد مى‌شد که از دولت سلاح وتنخواه مى‌گرفت و هميشه آماده خدمت نظامى بودند. اين عنصر دومى را احمد‌شاه از روش نادرشاه افشار و تجربه شخصى خود در اردوى او اخذ کرده بود. همچنانکه پادشاه افشار براى دستجات گارد محافظ خود از قبايل غيرايرانى مثل افغان، بلوچ و اُزبک استفاده مى‌کرد، احمد‌شاه بابا نيز دسته غلامخانه را از عناصر غيرپشتون تشکيل داد و سپاهيان تعليم يافته و جنگ ديده قزلباش را که نادر افشار در کابل و پنجاب گذاشته بود، در آن داخل نمود.[12] مقصد او از اين اقدام آن بود تا در برابر رؤساى سرکش قبايل که به آسانى به اطاعت از دستگاه مرکزى دولت تن در نميدادند، هميشه وسيله فشار آزاد و فارغ از نفوذ خانان در اختيار داشته باشد.

البته نزد احمد شاه درانى، مدل يک دولت استبدادى شرقى، از تيپ دولت نادرشاه افشار موجود بود. مگر شرايطى که هنگام تاجپوشى نادر در ايران فراهم بود، اينجا در افغانستان و در پايتخت آن يعنى قندهار چنين زمينه‌ يى وجود نداشت.

به کلام ديگر، در ايران از سده‌هاى متمادى مردم عادت کرده بودند که از يک نظام مستبد فيودالى اطاعت کنند و بنابر آن، نادرافشار بدون کدام مشکل ومخالفتى بر مسند قدرت يک دولت منظم ومستقرى تکيه زد و اين شرايط امکانات لازم رابراى موفقيت‌هاى بعدى اوفراهم ساخت. ولى احمدشاه درانى مجبور بود پايه‌هاى سلطنتش را درميان مردمى سلحشور و آزادمنش با خصلت ها و خصوصيت‌هاى قومى – قبيلوى و تقريباً دسپلين ناپذير که به اطاعت از دولت نادرشاه داراى تجارب اندک بودند، استحکام ببخشد.

احمدشاه درانى درک مى‌ کرد که وادار‌کردن چنين مردمى به اطاعت از قدرت مرکزى با زوربجاى آنکه خوشبينى بهمراه داشته باشد، ممکن است سبب تنفر و انزجار و کينه‌توزى سران قبايل و اقوام از دولت او گردد و اين چيزى بود که احمدشاه سخت از آن بيزار بود. چه او مى‌دانست کينه ‌ايرا که افغان‌ها از زورگويى و برترى‌ جويى يک هموطن خود ممکن است در دل بگيرند بمراتب خطرناک‌تر از کينه و تنفرى است که از يک حاکم مستبد بيگانه در دل مى‌گيرند. بنابرين احمد‌شاه مجبور بود از همان آغاز راهش را انتخاب کند.

از آنجايى که احمد‌شاه خود افغان بود، و خصوصيات قبيلوى جامعه افغانى را خوب درک مى‌کرد، بزودى به حل مشکل اول موفق شد. بدين معنى که چون ميدانست قبايل سخت از آنچه به آنها تعلق گرفته دفاع مى‌کنند، لذا او هم سران اقوام و قبايل را در تملک تمام حقوق ميراثى آنان از جمله مالکيت تيول و جاگيرهايشان مجاز شمرد، و باافزايش معاش مستمرى و دادن القاب اعزازى و مناصب ملکى و لشکرى بگونه موروثى در خاندان‌هاى آنها دوستی و حمايت آنان را بخود جلب کرد. و براى راضى نگهداشتن بيشتر آنان، شوراى نه نفرى از سران اقوام را ايجاد کرد که بدون صلاح و مشوره آنها به هيچ اقدام مهم سياسى و نظامى دست نمى‌يازيد.[13]

بگفتۀ جنرال فریه ، احمد شاه ازتعداد ۹ سرداری که با او در اردوی نادر خدمت مینمودند، شورای ساخته بود که همیشه درمسایل دولتی با آنها مشوره میکرد. اوهیچ مسئلۀ مهمی را بدون تصویب آنها اجرا نمی نمود وهرگزوعده های داده شده به ایشان را نقض نمیکرد. حکومت او بطورخلاصه بیشترمشابه جمهوری فدرال بود تا  اینکه سلطنت مطلقه باشد. او پس ازهر پیروزی، همیشه بخش اعظم غنایم حاصله را بین سربازان خود توزیع میکرد؛ او هرگز دارای لحن متکبرانه و برتری طلبانه با رؤسای خود نبود تا باعث جریحه دار شدن احساسات کسانی شود که روزی با آنها درعین شرایط قرارداشته واو را به قدرت شاهی ارتقا داده بودند.[14]

قبايل بدان سبب که دايماً مسلح بودند على‌الرغم قبول تبعيت از مرکز و شاه، عامل مهم تجزيه قدرت سياسى مرکزى بشمار مى‌آمدند. به همين سبب احمد‌شاه درانى سران و بزرگان قبايل و عشاير افغانى را در دربار و در پايتخت جمع کرد و با دادن جاگير وتيول و بخشیدن القاب اعزازى و معاش مستمرى و خرج دسترخوان و مناصب ديگر به آنها و همچنيان بسيج آنان در جنگهاى پرمنفعت هندوستان، آنها را از قوم و طايفه و قبيله ‌شان دور و بخود طورى وابسته و دلگرم ساخت که بزودى امپراتورى وسيعى از نيشاپور و سيستان در غرب تا پنجاب و کشمير در شرق و از درياى آمو در شمال تا بحيره عمان در جنوب را تحت قلمرو خود درآورد.

و اما خان‌ها و سران بزرگ قبايل که دررأس مقامات دولتى قرار گرفتند، بتدريج ديگر، آن ريش‌ سفيدانى نبودند که با اتکا به نفوذ قومى و قبيلوى خود حکمروايى کنند، بلکه بزودى با تصرف اراضى تيول و غضب اراضى مشاع قبايل و دست بر دهاى ديگر، به ملاکان بزرگ مبدل شدند و امتيازات دربارى و القاب اعزازى را به نحو ارثى در خاندان خود حفظ کردند و بدين‌سان در پهلوى خانواده سلطنتى يک تعداد خانواده هاى اشرافى ظهور کردند که پس از ختم دوره فتوحات، بجان دولت مرکزى افتادند و شاهان و شهزادگان را بازيچه مطامع خود قرار دادند و ماهيت فيودالى و قبيلوى دولت را چنان تبارز دادند که سر انجام قسمت‌هاى قابل توجه امپراتورى سدوزايى از دست رفت.

بقول غبار: احمد‌شاه بابا فيودال‌ها و سران قبايل را بواسطه اشتراک در امور ملکى و نظامى ارضا کرد و به نظر آنان در جرگه‌هايى غيرمؤقت اعتناى فراوان مى ‌نمود و بدينگونه پاى افراد متنفذ و خوانين و سران اقوام را در اقدامات مهم نظامى – سياسى داخل مى‌ساخت و بيشتر آنان را در سفرهاى جنگى مشغول مى‌کرد. اين است که بدون يکى دو مورد با تمرد آنان دچار نگرديد. و با اعدام چند تن از متنفذين توطئه‌گر بشمول عبدالغنى‌خان مامايش در سال ١٧٤٩ ميلادى، حساب آينده دولت خود را با فيودال‌هاى بزرگ روشن نمود.

متاسفانه نظامهای استبدادی فیودالی، چه در شرق و چه در غرب دارای خصلت یکسان اند. فاتحان بزرگ چون پطرکبیر وناپلیون و استعمارگران انگلیس در امریکا وافریقا و آسیا، همگی در هنگام توسعه طلبی  وفتوحات خود دست به جنایات هولناکی زده اند تا ساحۀ قلمرو خود را وسعت بخشند. بنابرین عنصر زور واعمال خشونت و کشتار در شکل بندی جغرافیای موجوده جهان نقش تعیین کننده داشته است. هیچ یک از کشورهای خورد وبزرگ جهان از روی صندوقهای رأی عامه بوجود نیامده اند تا ماهم براحمدشاه بابا خورده بگیریم که چرا قلمرو سلطه اش  را با لشکرکشیها و اعمال زورشکل داده  است.

د پاني پت جګړه:
کله، چي احمدشاه بابا د پاني پت جګړه وګټله، نو هلته یې د عسکریز نظام لپاره ځانګړی میدان وټاکه، چي خپلو نظامي عسکروته به یې قومانده ورکوله.
په دغه میدان کي درخته ولاړه وه، چي احمدشاه بابا به تر دغه درخته لاندي خپلو عسکروته ږغېدئ.
دغه درختي ته هندوان د( ام توره درخته ) ویل.
بیا هندوانو هغه درخته وکښله، چي په وروسته کي هندوانو د احمدشاه بابا ديادګار په توګه هلته څلی جوړ کړ او د څلي پر بله خوا یې د احمدشاه بابا دنظامي عسکرو عکس رسم دئ هم سته.
په دغه جګړه کي زموږ دپوځ ۳۰۰۰ نفره هم شهیدان سويدي.
یادونه:
توره درخته یې ځکه بلله، چي احمدشاه بابا هغه پوځ ته، چي هندوانو ته یې ماته ورکړې وه او هغه ډېر قوي پوځ ؤ هلته ویناکوله، نو دوئ یې هم په توره بولي یا یې بدبخته بولي.

شخصیت ودرایت سیاسی احمدشاه بابا :

 پوهاند حبيبى در مورد سیاست وشخصيت احمدشاه ، مينويسد: « احمدشاه مردى متشرع وپابند احکام دينى و حنفى مذهب عالم وبا سوادى بود. اما احمدشاه در سياست همواره طرفدار ملايمت و دوستى واخوت اسلامى بود. در دهلى و بخارا و خراسان و بلوچستان و سند با امراء معاصر خود با وجود اقتدار عسکرى و عظمت شاهنشاهى ، همهء آنانرا مکرراً در اعمال سرکشى عفو کرد و تاج بخشى ها نمود، که حتى ديده وران اين وسعت نظرو تاج بخشى هاى او رابه ديده تعجب ديده اند. در امور جهاندارى با عدالت انصاف رفتار مينمود ومردم را مانند فرزندان خويش مي شمرد و ازاين روست که افغانان او را«بابا» گويند و اين لقبى است که جز او وميرويس و رحمان ، نصيب ديگرى نشده است. والبته احمدشاه جنگجو و فاتح بود، ولى از تمام فتوحات و اعمال عسکرى او ظاهر است که جهانگير غارتگرمخرب ستم کيش و مظلوم کشى نبود و اگر کارى بصلح و مسالمت پيش ميرفت ، بامسلمانان دست به جنگ نمى برد و شمشير بروى برادر نمي کشيد. او بقول علامه اقبال لاهورى :

ازدل ودست گهر ريزى که داشت           سلطنت ها برد و بى پروا گذاشت

و از همين ناحيت برخى نويسندگان بر او خرده ميگيرند که چرا سلطنت دهلى را به زمام داران نالايق گذاشت ؟ ولى اگر مکتوبات شاه ولى ﷲ دهلوى ( امام الهند) و ديگر امراء و رجال مسلمان هندى ملاحظه شود، بوضوح مى پيوندد که احمدشاه در آن وقت براى جهان گيرى و غارت و چپاول به هند نرفته بود، بلکه يگانه هدف او نجات مسلمانان آنجا بود که از او استرحام کرده بودند و هم وى نمى خواست که مرکز قوت ملى خود يعنى افغانستان را گذاشته و مانند شاهان خاندانهاى ديگرافغان ( خلجيان، سوريان ، لوديان و غيره ) در هند مستهلک ونابود گردد.

احمدشاه حدود طبيعى افغانستان را همواره در نظر داشت و اگر شرقاً اراضى پنجاب و کشمير را در تحت اداره ميگرفت، براى حفظ مملکت او بود. وى ميدانست که منبع قدرت و سلطنت او، خود سرزمين افغانستان ومردم آنست . بنابراين اگر براى فتح « پانى پت» و گرفتن دهلى مرکز قدرت وسلطنت خود را ترک ميکرد و قواى انسانى وفکرى و ادارى خود را در سرزمين وسيع هند مستهلک مينمود، ممکن بود که وطن او، افغانستان از نعمت مرکزيت سلطنت محروم ميماند، وخانواده او هم همان سرنوشت دودمانهاى افغانى هندى شده را ميديد که بکلى نابود شده اند. بنابراين سياست او چنين بود که امراى همسايه خود را در تحت رايت شاهنشاهى با وضعى دوستانه و پدرانه نگهدارد وخود را غاصب مقام وجهانگيرى آزمند و قهارقرار ندهد.»[15]

باید علاوه کرد که: احمدشاه بابا به زادگاه ومیهن خویش چنان عشق میورزید که کوهسار خشک وبیابان های لم یزرع خود را با بهشت سرزمین های دیگر برابر نمیکرد. شاهد این ادعا غزلی از احمدشاه درانی است که میگوید :

د دهلى تخت هيــرومه چى را ياد کړم     زما دشکلى پشتونــخـوا د غرو سرونه

که تمامه دنيا يــوخوا، ته بــل خوايى      زما خوش دى ستــا خالى تش دګـرونه

احمدشاه به دغـه ستا قــدر هيـرنه کا      کــه وينــسى د تمــام جــهـان ملکــونه

ترجمه: (تاج وتخت دهلى فراموشم مى شود، وقتى قله هاى زيباى کوهسار افغان رابياد مى

آورم.اگــــر تمام دنيا يکسو شود وتو يکــسو، من ميدان هاى خشک وخالى وطن رامى پسندم. احمـــد شاه هرگزاين قدرترا فراموش نميکند، ولو تمام کشورهاى جهان را فتح کند.)

مرحوم غبار، لياقت سياسى احمد‌شاه بابا را در مقايسه با نادرشاه افشار مى‌ستايد و مى‌گويد: «احمدشاه در لياقت سياسى و نظامى مانند نادر افشار خراسانى از امتحان در يک مرحله معين تاريخى کاميابانه عبور نمود. با يک تفاوت بسيار برجسته و آن اينکه اساس دولت او محکمتر بود و ملت او رضامندتر. در حاليکه اساس دولت نادر شاه بعد از خودش فرو ريخت و اتباع او از ظلمش بسيارتر رنجيد. »[16]

غبار در بارۀ خصلت عدالت پسند شاه درانی مينويسد: « احمدشاه دراداره افغانستان ، تحکيم بنيان وحدت سياسى را اساس قرارداد.براى تحقق بخشيدن اين نصب العين ، مساوات حقوقى رابين اهالى افغانستان درنظرگرفت .و ازلحاظ مذهب وزبان و نژاد ومنطقه وقبيله ، تبعيض وتفاوت کمترشناخت.امادرعمل (مردم ) احمدشاه راعادلتر ازقول يافتند و ديدندکه اشخاص باکفايت بدون تبعيض ازلحاظ نژاد و زبان ومذهب دراموردولت شريک هستند. مثلاً واليان مقتدر احمدشاه درقلمرواو اينهابودند: درولايت هرات درويشعلى خان هزاره، درولايت نيشاپور عباسقلى خان بيات ، درولايت قلات اشرفخان غلجائى، درشکارپور دوستمحمد خان کاکر، درولايت مشهدشهرخ افشار، درولايت کشميرخواجه عبداﷲخان خواجه زاده، درپتياله اميرسنگه سيک ، درولايت بلوچستان نصيرخان بلوچ ، درپنجاب زين خان مهمند، در ولايت سند نورمحمدملقب به شهنوازخان سندى ، درديره اسماعيل خان موسى خان ، درولايت ملتان شجاع خان ابدالى ، درپايتخت افغانستان هم رئيس دارالانشاى احمدشاه ، ميرزاهاديخان قزلباش ، مستوفى ديوان اعلى ميرزاعلى رضاخان قزلباش وخزانه دارکل هم يکنفرهندى بنام يوسفعلى ملقب به التفات خان بودند. »[17]

داکتر گندا سنگهه در موردحمد‌شاه بابا مى‌گويد:

«کار بسيار سترگى که احمد شاه انجام داد، آن بود که افغان‌ها را تا سطح يک ملت متشکل کرد و برايشان يک کشور مستقل به ارمغان گذاشت.» او علاوه کرده مى‌گويد «احمد‌شاه پادشاهى بود که قدرت افغانى را توسعه داد و از آنها ملتى واحد ساخت و رسوم و عنعنات افغانى را اشاعه داد و با همين احساس از حمله بر قبايل آزاد و خود مختار خود دارى مى‌کرد …. احمدشاه آدمى بودبا چهره باعظمت، شخصيت جذاب ، سيماى بشاش، با وقار و ساده ،متمايل به مذهبى ، عاشق جمعيت آموزش و دانش و آدم هاى روحانى … ميکوشيد به عهد خود وفاکند و روحيه وفادارى راحفظ کند، به شکار علاقمند بود. در خوراک خود نيز ساده بود. اوثابت ساخت که مورد اعتماد مردم خود است…او بدون ضرورت شمشير نميکشيد و اکثراًشورشيان را عفو ميکرد… اغماض مذهبى داشت ، اهل هنود و سکه ها ،آزادى تمام مذهبى خود را داشتند … ارمنيهاى مسيحى را در زمره گارد خود شامل ساخت … با وجودى که چند صد سال از فوتش گذشته است ، در قلب افغانهاى پير و جوان خاطرات او بحيث فاتح بزرگ وليدر نجيب و شريف مردم افغانستان متحد و آزاد موجود است. »[18]

«فریه» سیاح معروف فرانسه ئی که در سال ۱۸۴۶ مهمان سرداران قندهاری بوده مینویسد:«

احمدشاه ازاکثریت جرایم عام دربین افراد اقوام شرقی مانند شراب، تریاک، دوروئی، حرص، استبداد و یکی که نباید ذکرشود مبرا میباشد؛ اوهمیشه یکی ازپشتیبانان قوی مذهب میباشد. اوبه هنگام تاجگذاری، نام قبیلۀ خود را ازابدالی به درانی تبدیل میکند که معنی نجیب و قدیمی میدهد؛ اوعنوان دُردُرانی را انتخاب میکند…. سلطنت اوبخاطر امتیازات، سخاوت، سادگی وسلوک معتدل اودرقلب پرجلال دربارباعث میشود تمام کسانیکه به او تقرب میکردند، دوست داشتنی وعالی باشد؛ او به آسانی قابل دسترس بوده وبربنیاد مساوات حکومت میکند، بدون اظهاریک کلمۀ درشت حتی به کسانیکه مستحق آن بودند؛ او یک شخص آرام و متقاعد کننده بوده و هیچ کس هرگز ازقضاوت های او شکایت نمیکند. او بطوروسیعی محدودۀ امپراطوری خویش را وسعت بخشید که بهنگام مرگ او قرارذیل بود: مرزهای شمال – اکسوس و کوه های کافرستان؛ درجنوب – بحیرۀ عمان؛ درشرق – کوههای تبت، ستلیج واندوس؛ ودرغرب – خراسان، پارس و کرمان. »[19]

 

محققق ومؤرخ انگلیسی الفنستون برعکس محتاط مينويسد  برا ستى اگر شاهى درآسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگرى نيست.»[20]

 

اما عبدالحمید محتاط مینویسد که :«احمدشاه بحیث یک قهرمان افسانوی [افسانوی نه بلکه واقعی]وبنیادگذار افغانستان معاصربرای افغانها باقی خواهد ماند،اما احمدشاه در جهت پیشبرد اهداف خود از هرگونه ظلم وشکنجه استفاده کرد. تاریخ دوران سلطنت او- تاریخ دوران تهاجم وخون ریزی هاست.وی در هرسرزمینی که گام نهادکله منارها (کی،کجا ؟)از اهالی بومی مناطق برپاکرد.شهرها را ویران ساخته تمدن سرزمین های دیگر را برباد نمود و ثروتها را بغارت برد.»[21]

مولف آثارکتبی بی شمار در مورد احمدشاه بابا را نادیده گرفته ، او را شخصیت “افسانوی” تصورکرده است ،درحالی که تاریخ احمدشاهی وکتب متعدد تاریخی واز جمله مسکوکات محفوظ درموزیمهای جهان از عهد احمدشاه درانی دال بروجود فزیکی احمدشاه باباست. افزون براین هیچ سندی مبنی براینکه احمدشاه در فتوحاتش کله منار برپاکرده باشد دردست نیست. محتاط هم سندی بدست نمیدهد.

برای تردید نظرات تعصب آمیز حمید محتاط  وامثال او، میتوان دیدگاه مورخانی چون الفنستون انگلیسی،داکتر گنداسنگه هندی ، جنرال فریه فرانسوی ،استا اولسن دنمارکی، پوهاند عبدالحی حبیبی، میرغلام محمدغبار را در بارۀ احمدشاه بابا،  به عنوان نظریات عالمان عرصۀ تاریخ مثال آورد.

 شجاعت ونبوغ نظامی احمدشاه را ازاین حرکت او میتوان بدرستی درک کرد که: وقتی اردوی مرهته برشهردهلی هجوم برد و آنرا موردتارج قرارداد،چون  رودخانه جمنا طغیان کرده ومانع  بزرگ عبور قشون افغانی بود….احمدشاه شخصاً درپیشاپیش سپاه خود را به جمنا زدمحافظین ساحلی مرهته   بسوی احمدشاه وعساکرش شروع به تیراندازی کردند و دوهزار جنګجوی افغانی یا غرق ویا از تیر باران دشمن کشته شدند، معهذا احمدشاه جمنا را عبور کرد و بلا فاصله به استقامت گجنپوره حرکت کرد. مرهته ازگنجپوره عقیب نشینی کرد وپانی پت را انتخاب نمود . سه ماه بعد در۱۶ جولای ۱۷۶۱جنگ سرنوشت ساز احمدشاه با مرهته درمیدان پانی پت آغاز شد که بالنتیجه سپاه دوصد هزاری مرهته را شکست داد و پیروزی را نصیب لشکر افغانی نمود. [22]

احمدشاه بابا، به عنوان يک رهبر وزعیم ملی ویک سرباز فدا کار و شجاع افغان برای افغانها افتخار آفريده است، نه سرافگندگی. و هرگز به وطن خود خيانت نکرد و هموطنان خود را خوار و حقير نشمرد.

هرگز از کدام قدرت خارجی د ستور نگرفت و بر فرق ملت خود نکوفت. هرگز خود را بالاتر و بيشتراز هموطنان خود به حساب نگرفت. هرگز تن آسائی ننمود و به عيش و نوش نپرداخت. احمدشاه با آنکه تاج می گرفت و تاج می بخشيد، هر گز برسر خود تاج ننهاد. بلکه مثل ساير هموطنان خود دستار می بست و با آنان بر زمين مفروش می نشست و به درد دل آنهاگوش فرا می داد وبداد مظلومان ميرسيد. و مثل يک پدرمهربان باهموطنان خود برخورد می کرد و ازهمين جهت مردم او را «بابا» ميگفتند.

بنابرین باید احمد شاه بابا را احترام گذاشت، و از او بخاطر خدمات مهم سياسی اش سپاس گزار  بود و به فرزندان وطن باید درس سپاسگزاری از مردان بزرگ و شخصيت های ملی را آموخت.

پایان

 

مآخذ ومنابع مقاله:

[1]- سيستانی، قيام‌های مردم افغانستان بر ضد نادرافشار،کابل ۱۳۶۸،  ص ۷‏

[2]- دوره ایکه احمدشاه درانی واولاد او درافغانستان حکمراوئی داشته اند، بنام دورۀ “سدوزائیان”معروف است.سدو(اسدالله خان)جد بزرگ احمدشاه درانی بوده است که در حدود سال۹۵۰- ۱۰۰۰هجری قمری در جنوب قندهار ریاست قوم ابدالی را بدوش داشته است.

[3]- غبار،افغانستان درمسیرتاریخ،ص۳۵۴

[4]- دکتر محمود افشار يزدی ، افغاننامه ، ج ۱،ص ۱۸

[5] تاريخ سلطانى ، ص ١٢٢

[6]- فيض محمد کاتب ، سراج التواريخ ، ج ۱، ص ۱۲ گنداسنگه ، درانی احمد‌شاه، ترجمه ‏پشتو از نصرالله سوبمن، ‏‏۱۳۶۶، ص ۳۵، ‏مؤلف پشتانه دتاریخ په رناکی،ظفرکاکا خیل، طبع۱۹۶۵،ص۸۵۷ میگوید: ” درانتخاب احمدشاه به این نکته موافقه شد که پادشاهی از سدوزائی هاباشد ووزارت(صدارت) از بارکزائیها باشد، با قبول این فکتور، احمدشاه پادشاه شد وتمام سران او را تبریک گفتند.» ولی روند دولت مداری احمدشاه درانی چنین فیصله یی را تائید نمیکند، ورنه احمدشاه نمیتوانست برخلاف فیصلۀ جرگه، هم سلطنت وهم صدارت را در دست قبیلۀ خود متمرکز بسازد.

[7]- پوپلزايی، عزيزالدين وکيلی، تيمورشاه درانی،چاپ ۱۳۴۶، ص ۱۳۳، ۱۲۷ ببعد،

[8]- غبار، افغانستان در مسير تاريخ، ص ۳۵۴-۳۵۸‏

[9]- الفنستون، افغانان، ترجمۀ آصف فکرت، چاپ مشهد ایران، ص ٤٩٦

[10]-فریه فرانسوی،تاریخ افغانها،فصل ۸، ترجمۀ سهیل سبزواری،سایت آریائی، آرشیف تاریخی)

[11]- اوستا اولسن، اسلام وسیاست درافغانستان، ترجمۀ خلیل زمر، چاپ دنمارک، ص ۳۲– ۳۳

[12]- فرهنگ، مير محمد‌صديق، افغانستان در پنج قرن اخير، ۱۳۶۷، طبع ‏‏امريکا، ص۳۸

[13]- گندا سنگه ،درانی احمدشاه ،ترجمۀ نصرالله سوبمن،۱۳۶۶، ص ۴۵-۴۶‏

[14]- فریه، تاریخ افغانها،فصل هفتم،ترجمۀ سهیل سبزواری،سایت آریائی

 [15]- حبیبی،تاريخ مختصرافغانستان ، صص٢٦٩-٢٧1

[16]- غبار، افغانستان درمسیرتاریخ، ص ۳۵۹‏

[17]- غبار، همان اثر، ص ۳۵۹‏

[18]- گنداسنگه ، همان اثر ، ص ۲۴، ۴۶،۳۴۶،۴۶۴

[19]- فریه، تاریخ افغانها،فصل هفتم،ترجمۀ سهیل سبزواری،سایت آریائی

[20]-الفنستون، افغانان، ترجمۀ فکرت، ص ٣٨١

[21]-عبدالحمید محتاط، تاریخی تحلیلی افغانستان،ص۵۲۵

[22]-غبار،ج۱،۳۶۸-۳۶۹

پرته د ټولي
نظريات (0)
نظر اضافه کول