منډيګک
افغان تاريخ

شاه دو شمشیره کی بود؟

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

مقبره و مسجد شاه دو شمشیره
0 4,396

در شهر کابل امروز مسجدی و مدرسه‌ای به اسم شاه دو شمشيره، مسمی است. در تاريخ‌ها و گزارش‌های نخستين فتوح اسلامی مانند: فتوح‌البلدان بلاذری و تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری از شاه دو شمشیره (؟) نام و آدرسی نيست، ولی مردم کابل اکنون مسجدی و در پهلوی آن قبری به اين شخص منسوب می‌کنند. در هر حال، آنچه یکسان روایت می‌شود این است که وی با هر دو دست آدم می‌کشته است. خنده‌آورتر این است که گفته می‌شود وقتی وی از طرف مردم کابل کشته شد، او  باز هم  بدون سر با  دو شمشیر آدم می‌کشت (زهی نادانی و جهالت!). مردم ما از بس در قعر بی‌سوادی و اسلام‌خواهی غرق‌اند، برای یک لحظه هم که شده با خود نمی‌اندیشند که مرده،  دیگر حرکت کرده نمی‌تواند تا کسی را بکشد. تاریخی که برای این مرد جعل شده نام و نشان آن‌را لیث بن قیس بن عباس نوشته‌اند.

در کتاب «سیطره ۱۴۰۰ ساله اعراب بر افغانستان» به‌نقل از مرحوم کهزاد مبتنی بر کتاب بالاحصار کابل و پیشامدهای تاریخی، روایت می‌شود که:

 در سال ۸۰ هجری عبدالرحمن بن اشعث سردار لشکر طاوسان، چهل مرد جنگی [البته چهل هزار درست است] را تحت قیادت لیث بن قیس بن عباس مامور حمله بر کابل کرد و این فرمانده عرب از فرط قهر و غضب دو شمشیر در دو دست گرفته و پیشاپیش سپاه خود جنگ کنان به کابل داخل شد، اما با ضربت سر نیزه دلیرمردی از کابل فرش زمین شد [و دیگر دستان خون‌آلودش از کشتن بازماند. در حالی که از حدود دهمزنگ یا مدخل کوه شیردروازه تا مسجد شاه دو شمشیره در فاصله یک کیلومتر او صدها تن از مدافعان فداکار را گردن زده بود.] جسد او را در کنار رودخانه کابل به‌خاک سپردند. بعدها مقبره او به مزار «شاه دو شمشیره» معروف گشت.

عین عبارت مرحوم کهزاد به نقل از بالاحصار کابل چنین است:

 «به قرار نگارش صاحب تاریخ سیستان از میان یکصدوبیست هزار نفر، چهل هزار مرد جنگی مجهز با بهترین اسلحه و ادوات و اسپ‌های تازی انتخاب نمودند که به تحت قیادت عمر بن عطا یا عطاردین عمیر التمیمی و سرپرستی عبدالرحمن بن محمد الاشعت الکندی والی سیستان علیه کابل و کابلشاه فرستادند. بین سپاه رایان و قشون طاوسان جنگ‌های سختی در گرفت قسمتی از حصص غربی مملکت ما بدست عرب‌ها افتاد ولی فتوحات خود را تا کابل ادامه داده نتوانستند و در حوالی غزنی متوقف شدند و باقی اقدامات را به سال‌های آینده موکول کردند.

در سال ۸۰ هجری عبدالرحمن بن اشعث عده‌يی از سپاه خویش را تحت اداره لیث بن قیس بن حضرت عباس پیشتر به‌ طرف کابل فرستاد و خود از عقب مشغول گرفتن آماده‌گی‌های دیگر شد باز جنگ‌های سخت بیرون شهر کابل در گرفت رتبیل شاه از بالاحضار امر مدافعه شهر را صادر کرد. سپاه عربی در حصص غربی شهر در دیوارهای رخنه کردند و در امتداد رودخانۀ کابل جنگ‌های تن به تن شروع شد. می‌گویند سرلشکر سپاه عرب حضرت لیث بن قیس که از فرط قهر دو شمشیر در دو دست گرفته و پیشاپیش سپاه خود جنگیده داخل شهر شد، زخم برداشته و شهید شد و جسد مبارکش را در کرانه‌های متصل رودخانه به خاک سپرده‌اند و مزار‌شان به زیارت شاه دو شمشیره معروف است. مسلمانان معابد و درمسال‌های هندویی و شیوایی را که در سواحل رودخانه وقوع است، ویران کردند و اساس اولین مسجد اسلامی در کابل در جوار حضرت شاه دو شمشیره گذاشته شد».

مرحوم کهزاد منبع روایت خود را تاریخ سیستان و داستان سپاه طاوسان معرفی می‌کند، در حالی‌که در حکایت تاریخ سیستان[٣]، نه از لیث بن قیس نامی است و نه خودعبدالرحمن بن اشعث کسی را به این کار برگزیده، بلکه او خود فرمانده سپاه طاوسان بود و در آن سال خود اوهم نتوانست تا کابل برسد. حتی «بوسورت» محقق نامدار انگلیسی که تاریخ منطقه را در قرون نخستین اسلامی به‌دقت بررسی کرده و داستان شورش سپاه طاوسان را به‌رهبری عبدالرحمن بن اشعث با جزئیات آن نوشته است، در هیچ‌ یک از منابع تاریخی عربی وغیرعربی خود از کسی به‌نام لیث بن قیس در جمله سرداران سپاه طاوسان نام نمی‌برد، معلوم نیست که مرحوم کهزاد بر مبنای چه سند و مدرک تاریخی از کسی که تاریخی ندارد به‌نام لیث بن قیس بن حضرت عباس و مقبره او در جوار مسجد شاه دو شمشیره متذکر شده است؟

و اما به‌گواهی تاریخ سیستان که از تواریخ معتبر منطقه است، در سال ۳۶ هجری عبدالرحمن ابن سمره به‌دستور معاویه به سیستان آمد و ظاهراً در همان‌سال یا یک سال پس از ورودش یعنی در سال ۳۷ هجری عبدالرحمن همراه با رجال جنگ‌آوری چون: عمر بن عبیدالله تمیمی و عبدالله بن خازم سلمی و قطری بن فجاة و مهلب بن ابی‌صفره و عباد بن الحصین وغیره در رأس لشکرهای عربی به‌عزم جنگ با زنبیل عازم بُست شد و پس از غارت خاش در شرق زرنج از راه بیابان به بُست رسید و از آن‌جا به رخد (قندهار) شتافت و بعد از فتح آن به زابلستان و سپس خود را در پشت دروازه‌های کابل رساند و به محاصره شهر پرداخت. سپاه عرب شهر را پیوسته با منجنیق می‌کوفتند. سرانجام نبردی خونین میان نیروهای عرب و مدافعین کابل به سرآمد و گروهی انبوه از مهاجمان عرب به‌خاک و خون غلطیدند. کابلشاه مردی پُرقوت و جنگ‌آور دلیری بود که همواره در پیشاپیش سپاه خود قرار می‌گرفت و با لشکر دشمن می‌جنگید. بنابر تاریخ سیستان:

«شاه کابل حرب به‌نفس خویش همی کرد، مردی بود که هیچ‌کس بر او برابری نکرد، بسیار بکشت تا بیست و اند هزار مسلمان بر دست او شهید گشت.»[۴]
معهذا پس از آن‌که دیوارهای کابل بر اثر پرتاب منجنیق شکاف برداشت و دیگر مجال مرمت میسر نگشت و سپاه مهاجم از آن شکاف به‌درون شهر ریختند و به قتل عام مردم غیرنظامی پرداختند. کابلشاه چاره در آن دید تا با سردار سپاه عرب عبدالرحمن بن سمره از در مذاکره و صلح پیش آید و موقتاً شر عرب را در بدل پرداخت پول و برده از سر کابل برطرف نماید. و به‌قول تاریخ سیستان، عبدالرحمن «کابل بگشاد و بردگان بسیار از آن‌جا بیاورد و بسیار بزرگان بودند…«

گرچه ابن اثیر این موفقیت اعراب را تحت سرکردگی عبدالرحمن به‌سال ۴۳ هجری نسبت می‌دهد، مگر واقعیت این است که عبدالرحمن قبل از سال ۴۱ هجری که معاویه خلافتش را اعلام می‌کند، در راه بازگشت به شام در بصره از دنیا درگذشته بود و آنچه که بر سر کابل از دست اعراب آمده است مربوط به قبل ازسال ۴۰ هجری است و تاریخ سیستان که یگانه تاریخی معتبر وقایع محلی است بر این نکته اشارت دارد.

بنابر تاریخ سیستان، در سال ۷۸ هجری، همين که حجاج از طرف خلیفه عبدالملک به فرمانداری کل خراسان مقرر شد، او از جانب خود مهلب را به خراسان و عبيدالله ين ابی‌بکره را به حکومت سيستان برگزيد. عبيدالله قبلاً در زمان خلافت معاويه طی سال‌های ۵۱-۵۳ هجری نيز والی سيستان بود و به رموز منطقه بلديت داشت.

به‌هر حال، در سال ۷۸ هـ (۶۹۶ م) عبيدالله به سيستان رسيد و وظيفه اصلی خود جنگ قطعی با کابلشاه قرار داد. متعاقباً عبيدالله فرمانی از حجاج دريافت که حکم می‌کرد:

«با مسلمانانی که نزد تو هستند با او (زنبيل، شاه کابل) نبرد کن و باز مگرد تا سرزمينش را به غارت دهی و قلعه‌هايش را ويران کنی و جنگاورانش را بکشی و فرزندانش را اسير کنی»

در این فرمان چنان‌که دیده می‌شود از اسلام و قبول آن از جانب مردم حرفی نیست و فقط دستور دستور غارت و ویرانی هست و بود مردم است. عبيدالله سپاهی مرکب از ۲۰ هزار نفر را به‌سوی کابل سوق نمود و خود در رأس سپاهی قرار گرفت که از مردم بصره فراهم آمده بودند و سرداری سپاه منسوب به کوفه را به شريح بن‌هانی حارثی داد و سپس به‌سوی بست و زابلستان تاخت آورد. زنبيل بدفاع برخاست و عبيدالله را با همان تاکتيک قديم جنگی، در دهن دره‌های مهيب کوهستانی کشانيد. زنبيل به آهستگی عقب می‌نشست و سپاه عرب او را تعقيب می‌کرد، اما لشکريان عرب که در طول راه قلعه‌ها را ويران و اموال مردم را اغتنام می‌کردند، آن‌قدر سنگين بار شده بودند که توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه‌های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک می‌ساخت.

شريح که سربازی کهنه‌کار بود به عبيدالله اصرار می‌کرد که به غنايم فراوانی که بدست آورده‌اند خرسند باشند و چنان نکند که زنبيل دست از جان بشويد و در برابر ايشان بايستد. اما عبيدالله که هوای تسخير و غارت کابل را در سر می‌پرورانيد، پند او نشنيد و سرانجام در دامی سخت گرفتار آمد. در نتيجه سپاه عبيده‌الله با کمبود شديد خواربار روبه‌رو گرديد و سربازانش به خوردن اسپان خود پرداختند. سپاه عرب چنان در تنگنا گرفتار آمد که عبيدالله مجبور شد غرور خويش زيرپا نهد و از زنبيل طلب صلح نمايد، و پيشنهاد کرد که ۷۰۰ هزار درهم غرامت دهد و شماری از بزرگان عرب و سه تن از پسرانش را به نوا پيش او بفرستد. او از زنبيل پوزش خواست و ادامه جنگ را نافرمانی سپاه از دستورات فرمانده‌شان وانمود ساخت. پس از پرداخت ۷۰۰᾽۰۰۰ درهم و اعزام گروگان‌هايی به نزد کابلشاه، عبيدالله اجازه يافت که بقيه سپاهش را از دامی که در آن گير افتاده بودند بيرون آورد، اما اينان به‌سبب سرما و گرسنگی متحمل تلفات سنگين شدند و سرانجام ۵۰۰ تن از ايشان خود را تا بُست رساندند؛ و چون سخت گرسنه بودند پس از آن‌که شکم سير نان خوردند، همگی جان دادند. (۷۹ هجری) مولف تاريخ سيستان يادآور می‌شود: «هيچ‌کس از آن سپاه نماند، يا کشته شدند يا بمردند… چنان‌که ايشان را «جيش الفنا» نام کردندی»

در دوره اموی شاعران به‌عنوان ابزار تبلیغ و جلب پشتیبان برای ممدوحان خود مورد توجه خاصی قرار داشتند و این شاعران در حضر و سفر با رهبران و فرماندهان بزرگ همراه بودند. بلاذری از شاعری به‌نام اعشی همدان کوفی یاد می‌کند که با سپاه عبیدالله در حمله بر زنبیل و همچنان با سپاه طاوسان در حمله بر کابل همراه بوده است. وی به ارتباط شکست عبیدالله از زنبیل شعری دارد که از سراسر آن بوی نفرت و استخفاف از عبیدالله به مشام می‌رسد و از تلفات غم‌انگیزی یاد می‌کند که بر سپاه عرب وارد آمده بود.

« این اندوه سوزان در سینه چیست، و چرا سیل اشک فرو می‌باری؟

هیچ از سپاهی شنیده‌ای که به‌کلی درهم شکست و به نگون‌بختی بسیار گرفتار آمد؟

در کابل برای ایشان بسیار سخت گرفتند و آنان را واداشتند که از سر بیچارگی،

از گوشت اسپان نژاده خویش بخورند و در بدترین جاها لشکرگاه بسازند.

هیچ سپاهی در آن سرزمین به چنین سرنوشتی شوم گرفتار نیامده است،

به زنان نوحه‌گر بگویید که برای چنان قربانیانی «چنان بگریید که راه گلویتان بگیرد.»

از عبیدالله بپرسید چگونه از این مردان، از این بیست هزار مرد که اسپان زرهپوش داشتند و غرق در سلاح بودند حراست کرده‌ای؟

سپاهیان گزیده که امیری آنان را به‌خاطر پایداریشان در نبرد برگزیده بود،

سپاهیانی با ارواح شریف از دو شهر نیرومند (کوفه و بصره) پا در راه نهادند.

ترا سالاری ایشان داده‌اند و برایشان امیر کرده‌اند، اما تو نابودشان کرده ای، در حالی که آتش جنگ هنوز با تندی فراوان زبانه می‌کشد.‌»

در بقیه شعر گفته می‌شود که، عبیدالله سرکرده‌ای بسیار سختگیر و سنگ‌دل بود و با سربازان همچون جباری مستبد رفتار می‌کرد، و بدتر از آن این‌که وی از فرصت گرفتاری سپاهی که در محاصره افتاده بود، سود می‌جست و خود به خرید آذوقه می‌پرداخت و به بهایی گزاف به ایشان می‌فروخت. اما از این شاعر باید پرسید که آیا کشتار مردم بی‌گناه و برده‌کردن زنان و کودکان کابل بر دست سپاه عرب در طول تسلط اعراب بر سیستان و تجاوز بر قلمرو زنبیل درد و دریغ نداشت؟ این سپاه چرا از هزاران کیلومتر دور به این سرزمین حمله آورده بودند؟ و آیا جز غارت و گرفتن برده و کنیز هدف دیگری داشتند؟ و اما داستان سپاه طاؤسان:

حجّاج که از خبر شکست عبيدالله در کابل متغير گشته بود، این‌بار سپاهی مرکب از ۲۰۰۰۰ نفر از بصره و ۲۰۰۰۰ نفر از جنگجويان کوفه را انتخاب و در تحت قيادت عبدالرحمن بن اشعث بجنگ کابلشاه فرستاد. حجاج کليه مواجب و حقوق اين سپاه را که دو ميليون درهم می‌شد پيش از پيش به اين قشون پرداخت. سربازان آن را به اسپ و سلاح بياراست. و اين سپاه آن‌قدر مجهز و مجلل بود که نام «جيش الطواويس» يعنی لشکر طاوسان را به‌خود گرفت.

اين سپاه در اواخر سال ۷۹ هجری (اوايل ۶۹۹ ميلادی) به سيستان مواصلت ورزيد. و در خطبه‌ای که ابن اشعث در زرنگ ايراد کرد همه جنگ‌آوران عرب سيستان را زير پرچم خود فراخواند. در همين وقت سپاه ديگری از طبرستان به‌سرکردگی برادران اشعث به نام‌های قاسم و صباح نيز به او پيوستند. ابن اشعث در سال ۸۰ به‌قصد حمله بر کابل شاه حرکت نمود و بست را پايگاه عملياتی خود به‌سوی کابل برگزيد. کابلشاه از اين لشکرکشی به هراس افتاد و از تلفات مسلمانان در سفر جنگی «جيش الفنا» ابراز تأسف کرد و پيشنهاد نمود که به قرار گذشته خراج به پردازد و گروگان‌هايی که عبيدالله برای دستيابی به صلح پيش او فرستاده است باز فرستد. اما اين پيشنهاد مورد قبول سپه‌سالار عرب قرار نگرفت.

زنبيل مشاور هوشياری از خوارج داشت که از زمان زياد بن ابيه در سيستان زندگی می‌کرد. به مشورت او زنبيل از پيش سپاه طاوسان به شرق عقب نشست. ابن اشعث برادر خود قاسم را به الرخج فرستاد تا در آن‌جا مستقر شود. قاسم وقتی به الرخج رسيد دريافت که جز بيوه زنان کسی باقی نمانده است. زنبيل مثل گذشته به آهستگی عقب می‌نشست و سپاه عرب او را تعقيب می‌کرد، اما لشکريان عرب که در طول راه گاو و گوسفند و اندوخته‌های مردم را اغتنام می‌کردند، آن‌قدر سنگين بار شده بودند که توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه‌های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک می‌ساخت. عبدالرحمن مجبور شد جنگ فيصله‌کن را به بهار سال آينده موکول کند و بنابرین توسط نامه از حجاج اجازه خواست، ولی اين چيزی بود که حجاج آن را نمی‌پذيرفت و بنابرين عبدالرحمن را مورد عتاب قرار داد و کتباّ او را متهم به ترس و جبن و تهديد به عزل نمود. عبدالرحمن که مردی مدبر و دليری بود، برآشفت و فرمان حجاج را با دستکاری در اجتماع سپاه قرائت نمود که در آن برخی از رجال و سرکردگان سپاه برطرف و برخی به‌جای آن‌ها نامزد شده بودند و نيز امر شده بود که: بدون درنگ بر زابل و کابل حمله کنند، آبادی‌ها را ويران و زنان و مردان را اسير نمايند. سرداران عرب چون ابوطفيل عامر و عبدالمؤمن ربيعی مخالفت خود را با اين فرمان ابراز داشتند و اولی خطابه‌ای بر ضد حجاج داد و گفت:

«اگر سپاه پيروز شود، غنايم و باج و خراج از آن حجاج است و اگر دشمن بر شما چيره شود، شما در نظر حجاج پست و دون همت خواهيد بود. در حالی‌که اين مملکت گورستان ابدی شماست و ديگر به ديدار عزيزان و خانواده‌های خود نخواهيد رسيد. سوقيات حجاج در اين کشور، شبيه سوقيات فرعون در رود نيل است. پس بيایيد که دشمن خدا (حجاج) را خلع و با امير خود عبدالرحمن بيعت کنيم و عوض کابل به کوفه رويم و حجاج را از وطن خود طرد نمائيم.»

سپاه عرب با شخص عبدالرحمن با سوگند قرآن بيعت کردند.

سپس عبدالرحمن ابن اشعث عیاض بن همیان بکری سدوسی و عبدالله بن عامر تمیمی را به‌جانشینی خود در سیستان برگزید و اولی را به‌حکومت بست و دومی را به حکومت زرنگ گماشت. همچنان با زنبیل صلح کرد به این شرط که اگر او پیروز گردد از زنبیل دیگر خراج نخواهد گرفت و اگر از حجاج شکست خورد زنبیل وی را در کابل پناه دهد. سپاه طاوسان را با خود گرفت و بر حجاج بشوريد و گويند در نزديکی کوفه در هشتاد حرب، حجاج را هزيمت داد ولی در حرب هشتاد و یکم از طرف قشون حجاج شکست خورد دوباره به سيستان روی آورد ولی حاکم دست‌نشانده او عبدالله بن عامر دروازه‌های زرنگ را به‌روی ابن اشعث بست، اما مردم سيستان از او حمايت کردند. عبدالرحمن ناگزیر چند روزی در بیرون شهر لشکرگاه زد، ولی مجبور شد رهسپار بست گردد. حاکم بست عياض بن هميان ابن اشعث را پذیرفت ولی همین که به شهر داخل شد وی را در بند کرد بدان اميد که با دستگيری ابن اشعث حجاج به او امان دهد و از گناهانش درگذرد. اما وقتی زنبيل از قضيه مطلع شد، به بست آمد و آن شهر را در محاصره گرفت و عياض را تهديد کرد که اگر به او آزار رسانی و يا آسيبی‌دهی، من از اين‌جا نخواهم رفت تا ترا نکشم و خانواده ترا اسير و اموال ترا به‌غارت نسپرم. عياض از تهديد زنبيل بر جان خود ترسيد و ابن اشعث را با گروهی از سپاهيانش به زنبيل تحويل داد و زنبيل وی را به‌گرمی پذيرفت و حرمت بسيار نهاد.

به ‌دستور حجاج سپاه عظيمی از خراسان تحت قيادت «مفضل» برادر یزید والی خراسان، برای دستگيری ابن اشعث به‌سوی سيستان حرکت کرد و در نبردهای که با سپاه ابن اشعث در سيستان نمود، ابن اشعث شکست خورد و به‌سوی قلمرو زنبیل کشيد و سپاهيان قتیبه سيستان را به‌جرم هواداری از ابن اشعث ويران نمودند.

حجاج نامه تهديدآميزی به زنبيل نوشت و ابن اشعث را از او مطالبه کرد، سرانجام عربی که در دربار زنبيل حضور داشت باب گفتگو با حجاج را باز نمود. حجاج پيشنهاد کرد که اگر زنبيل ابن اشعث را بدو تسليم کند، وی تا هفت سال از پرداخت خراج معاف خواهد بود. سرانجام پيمانی بسته شد که در آن شرط گرديده بود:

مسلمانان تا ده سال به قلمرو زنبيل نتازند و پس از پايان اين مدت وی سالانه ۹۰۰ هزار درهم خراج دهد. قرار شد ابن اشعث را با تنی چند از همراهان و خانواده‌اش به نماينده حجاج عماره بن تميم تسليم کنند، اما پيش از اين‌که اين کار انجام گيرد، ابن اشعث خود را کشت.[۱۴]

به‌روايت تاريخ سيستان، کابلشاه عبدالرحمن را گرفت و يک پای او را با يک زندانی ديگر در بند نهاد و اين دو همبند مدت‌ها در بند بودند. سرانجام ابن اشــعث خود را از بامی در رخج فرو انداخـت و هر دو همبند جـان دادند (۸۵ هجری). به‌دستور رتبیل سر عبدالرحمن از تن جدا و برای حجاج فرستاده شد. بدین ترتیب داستان شورش سپاه طاوسان به پایان رسید.

با شرح کوتاه دو سه نبرد معروف تاریخ کابل، نامی از لیث بن قیس معروف به شاه دو شمشیره دیده نمی‌شود و ممکن است این آقای دو شمشیره که با دو دست آدم می‌کشته است یکی از اعراب شمشیرکشی باشد که با ضربت کاری مدافعین کابل نقش زمین شده و دیگر نتوانسته است آدم بکشد و سپس برای او تاریخی هم ساخته‌اند، با آن‌که در میان رجال نامدار سهیم در این دو لشکرکشی عرب بر کابل نامی از لیث بن قیس بن عباس نیست. و این حدس و گمان را بر می‌انگیزد که شاید مقبره شاه دوشمشیره اصلاً مقبره کابلشاه بوده باشد که مردم کابل به‌خاطر قدردانی از او، مقبره او را صبغه اسلامی داده‌اند تا از خشم متعصبین مذهبی در امان بماند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

error: Protected contents!