تخریب چند شخصيت علمی- فرهنگی کشور درجلد دوم تاريخ غبار

چاپ جلد دوم تاريخ افغانستان در مسير تاريخ، اثر نويسنده مبارز وشناخته شده کشور، مرحوم غبار برای آنانی که به تاريخ وآگاهی های تاريخی علاقمندی دارند، خبر مسرت باری بود ونسخه ای از آن را دوستی از فاصله چندصد کيلو متری برايم فرستادند ومن آن را باعلاقه و اشتياق فراوان خواندم.                                                  غبار(1898- 1978م)

از مطالعه اين کتاب و ستم های که بر مؤلف آن وساير روشنفکران حق طلب ما روا داشته شده است، واقعاً متأثر شدم وتاسف خوردم ويک بار ديگر روح آن بزرگمرد را شاد ويادش را گرامی خواستم. اما آنچه اين تاثرم را دوچندان مينمود، ديدن ستمی بود که بانوک قلم اين مرد حق طلب و آزادی خواه، در حق برخی از شخصيت های علمی وفرهنگی کشور ما روا داشته شده و اين ستم بمراتب آزاردهنده تر از ضرب وشتم شکنجه گران و ستمگران ستم پيشه دستگاه حاکمه وقت در کشور است.

اين شخصيت های علمی که مورد کم لطفی درجلد دوم تاریخ غبار قرارگرفته اند،عبارت اند از مرحوم پوهاند حبيبی،مرحوم علامه سلجوقی،  مرحوم نجيب الله توروايانا ومرحوم عبدالهادی داوی. اين اشخاص نه تنها درعمر خود مرتکب هيچگونه خيانت وجنايتی در حق وطن و مردم وطن نشده اند، بلکه حتی المقدور در راه بيداری مردم وطن وآگاهی دادن به آنها برای نجات خويش از زير چکمه های استبدادی رژيم حاکم در کشور، نيز گام برداشته اند. افزون براين، آنها هرکدام با آفرينش آثار گران بهای علمی – فرهنگی خويش نه تنها خدمات فراموش نشدنی برای وطن و مردم خود انجام داده اند، بلکه دين بزرگی برگردن نسل های بعد از خود نيز گذاشته و رفته اند. واگر محصول کار وخون دل خوردنهای آنها برای روشن شدن تاريخ و فرهنگ کشور، چراغ راه ما نمی بود، نميدانم ما چگونه می توانستيم امروز از هويت فرهنگی خود در برابر ياوه سرائی های پاکستانی ها و ديگران به دفاع بر خيزيم و تاريخ خود را برخ آنها بکشيم؟

مرحوم غبار در جلد دوم تاريخ خود، تصوير روشنی از دستگاه حاکمه استبدادی در کشور فرا چشم خواننده ميگذارد و با قلم توانای خويش نشان ميدهدکه: چگونه عناصر آگاه و روشنفکر وحق طلب ومشروطه خواه و وطن دوست، يکی پی ديگری به بهانه های مختلف بزندان کشيده ميشوند، شکنجه ميگردند، نيرو وتوان آنان خورد وخمير ميشود و بالاخره يا در زندان نابود و سربه نيست ميگردند و يا در بيرون زندان خنثی و بی اثر ميشوند.

با درنظر داشت سياست خشونت بار دستگاه حاکمه وقت مبنی بر ترور، زندان و شکنجه روشنفکران ومشروطه خواهان، خوشبختانه جناب مرحوم غباربا همه ضديت ومخالفت علنی خود با خاندان با صطلاح خودش «حکمران» جان سالم بدربرده است. شرحی که مرحوم غبار در باره شکنجه گاه ها و انواع شکنجه هاوجزاهای وحشتناک ميدهد، مو بر اندام خواننده راست ميکند. وواقعآ خيلی مردانگی و جان سختی ميخواهد که آدمی آن همه مراحل لت وکوب، آزار وشکنجه، گرسنگی، محروميت از نور آفتاب، محروم بودن از ديدن زن وفرزند واقارب و دوستان، کوته قفلی، خوابيدن اجباری در روی زمين نمناک، نداشتن امکانات شستن سروجان، نگرفتن موی سر وريش وناخن دست وپای، زندگی در ميان شپش وکيک وحشرات موزی وگزنده وخزنده وبدتر وبالاتر از اينها توهين وتحقير به شخصيت انسان از جانب دژخيمان زندان وغيره وغيره رابگذراند، مگر درپايان آن همه رنج ودرد وشکنجه های طاقت شکن، بازهم از جانب يک هموطن آگاه وحق طلب خود مورد سوء ظن وکم لطفی وبرچسپ قرار بگيرد، بگمانم که اين ديگر بسی ناگوار وغير قابل تحمل خواهد بود. چنانکه خود مرحوم غبار در پايان رهائيش از زندان از جانب رهبران حزب خلق وپرجم مورد اتهام وسوء ظن قرار ميگرفت. واينک بعد از مرگ خودش در تاريخ او می بينيم که مرحوم داوی و مرحوم فرهنگ و ديگر مغضوبين حکومت وقت مورد اتهام او و فرزند ش، حشمت خليل غبار قرارگرفته اند.

دفاع از حيثيت سياسی وشخصيت فرهنگی اين نخبه گان جامعه ما، از حوصله اين نوشته ويا يک نوشته خارج است. ولی دراينجا صرف متذکر ميشوم که ميزان وطن پرستی و مردم خواهی ودانشوری اين شخصيت فرهنگی اگربالا تر از مرحوم غبارنباشد، به هيچ روی کمتر هم نيست. آقای عبدالعلی احراری بدرستی از مقام علمی علامه سلجوقی دفاع کرده اند (اميد شماره ۳۹۷)…، وخبره گان ديگری ممکن است بدفاع از ديگران برخيزند.

من در اينجا ميخواهم فشرده اشارتی بکنم به کارکرد های سودمند علمی – فرهنگی مرحوم پوهاند حبيبی ومرحوم نجيب الله تور وايانا، و مرحوم عبدالهادی داوی ومرحوم سلجوقی وقضاوت براتهامات غبار را به خوانندگان ارجمند واگذارم.

پوهاندحبیبی:

یکی از شخصيت های علمی وفرزانه وطن که درجلد دوم افغانستان درمسير تاريخ ، مورد اتهام سبکی قرار گرفته، مرحوم پوهاند حبيبی است. من درمقاله دیگری ،بخشی ازکارنامه های علمی وسیاسی علامه حبیبی را برشمرده ام، ودراینجا صرف متذکر میشوم که: برای اهل قلم واهل پژوهش و تحقيق معلوم است که پوهاند حبيبی يکی از  برجسته ترين دانشمندان افغان بود

                                                       

عبدالحى حبيبي                                                 که درکشورما بی بدیل  و درسطح منطقه کم نظیربود. وشاید برای دوباره زادن شخصیتی چنین  آراسته بادانش های گونا گون چون او تا سالهای بسیاری  جايش درکشور همچنان خالی بماند.

سخن گفتن در باره مرحوم علامه حبیبی کاریست بس دشوار. او شخصیتی بود چند بـُعـدی وباید کارشناسان و متخصصان رشته های مختلف فرهنگ در باره کارهای علامه جبیبی به صورت مشخص صحبت کنند.او هم شاعربود، هم نویسنده، هم مورخ بود وهم محقق، هم ادبیات شناس بود وهم جامعه شناس.هم سیاست مدان بود وهم دراین راه متحمل بسا رنج و درد فراق از وطن شد.اما شهرت علمی استاد پس از ترک راه پراز سنگلاخ سیاست یعنی بعد از سال ۱۳۴۱که دوباره به وطن بازگشت و در انجمن تاریخ افغانستان شروع به کار نمود، رونق میگیرد.

حبيبی ازلحاظ تبحر علمی و آگاهی برمتون کلاسيک تاريخی و ادبی ونيز از لحاظ طاقت کار وحوصله مندی برای بسر رساندن کارهای بزرگ علمی – تحقيقی ، شخصيت ممتاز و بی بديلی در کشور ما بود.فهرست اثار تحقیقی تالیف شده حبیبی  به ۱۳۲ اثرتحقیقی چاپ شده و هشتصد مقاله تحقیقی بزبانهای پشتو، دری، اردو وعربی میرسد. من فکر میکنم کسانی که بخواهند در مورد تاریخ دوره اسلامی افغانستان کار کند، برای شان ممکن نیست بدون مراجعه به آثار علامه حبیبی از عهده چنین کاری بدرستی  برآمده بتوانند.او دربیش از سی وپنج کنفرانس علمی بین المللی اشتراک کرد و با ایراد سخن رانی های عالمانه  در مجامع علمی  درسطح ملی و بين المللی برای افغانستان افتخارمی آفريد.

همانگونه که علامه محمدقزوینی در ایران بنیان تاریخ نگاری علمی را گذاشت، درافغانستان هم علامه حبیبی اساس تاریخ نگاری علمی را بنیاد گذاشت. او برای تحلیل واثبات هر حادثه تاریخی به  دیدن یک یا دو منبع قناعت نمیکرد، بلکه به مآخذ ومنابع متعدد رجوع مینمود و بیخ و ریشه مسئله را کشف میکرد وبعد استدلالش را بربنیاد اسناد ومدارک تاریخی استوار میکرد.

استاد حبیبی  میتود جدید تاریخ نگاری را براثر دقت شخصی خود و از روی تاریخ های علمی که دانشمندان این عرصه در کمبریج انگلستان نوشته وچاپ کرده بودند دریافته بود. خودش میگوید : رهنمای من در تاریخ نگاری تاریخ هند چاپ کمبریج انگلستان واثار تاریخی علامه محمدقزوینی بوده است. بنابرین نخستین کسیکه درکشورما به میتود ومعیارهای معاصر تاریخ نگاری توجه نمود و روش فهرست نویسی وتهیه فهرست اعلام جغرافیائی ورجال وملل ونحل را درتاریخ نگاری خود رعایت نمود، پوهاند حبیبی بود. وبخاطر ترویج همین روش های معاصر تحقیقی وتاریخ نگاری  بود که از طرف پوهنتون کابل به وی رتبه علمی پوهاندی تفویض گردید. بجز از حبیبی هیچکدام از مورخین کشور بشمول کاتب وکهزاد وغبار وفرهنگ، دست به چنین کارحوصله فرسا ولی  پراهمیت تاریخی نزده اند.

يکی از شهکار های علمی- تحقيقی مرحوم حبيبی، نگارش تاريخ ۱۰۵۸صفحه ای «افغانستان بعداز اسلام» او است که با استفاده از سیصد وده منبع ومأخذ معتبر عهد اسلامی، با متود و معيار های علمی تاريخ نگاری آنرا به پايان برده است و در آن تاريخ افغانستان در قرون نخستين اسلامی به تحقيق گرفته شده است. وتا کنون در ایران چندبار تجدید چاپ شده است و پس از هرچاپ نسخه های آن طی چندماه نایاب میگردد.

ارزشمندی اين اثر را از اينجا بخوبی ميتوان درک کرد که پس از چاپ اول ، در همان يکی دوماه بعد از چاپ نخستین تمام نسخه های آن از طرف دانشگاه تهران خريداری شد و به ايران انتقال داده شد وسرمشق کار تيزس های دکتری در تاريخ در آن دانشگاه قرار گرفت.

حبیبی در عرصه تحصیلات عالی کشور نیز تلاش های مثمر نمود و تاسیس فاکولته ادبیات وزبان در پوهنتون کابل، یکی از دست اوردهای علمی اوست که خود در آن بحیث نخستین رئیس فاکولته وهم استاد زبان وادبیات پشتوسهم فعال داشت.

حسب ونسب وتحصیلات :

حبیبی به خاندان علمی محقق قندهاری تعلق دارد. پدرش ملا عبدالحق وپدر کلانش مولوی عبدالرحیم و جدش مولوی حبیب الله محقق قندهاری نام داشت. به همین نسبت تخلص خود را حبیبی انتخاب نموده‌ بود. از لحاظ تبار قومی پښتون و به قبیله کاکړ متعلق بود. حبیبی درسال ۱۹۱۰ میلادی درقندهار متولد شد وبعد از ختم دوره شش ساله مکتب شالمار، در ۱۳۰۴ شمسی، پای تلمذ وشاگردی مولوی عبدالواسع ومولوی ابوالوفای کندهاری نشست. بعد از آن با مطالعه نشرات افغانی و ایرانی و هندی چون: سراج الاخبار، حبل المتین، کاوه، ایرانشهر، ارمغان، الهلال، صور اسرافیل و دیوان اشعار کلاسیک‌های ادبی دری محشور شد و آشنایی با دیدگاه‌ها و نوشته‌های محمود طرزی افغان و سیدحسن تقی زاده، محمد قزوینی، سیدکاظم، ایرانشهر، جمال زاده ایرانی، جرجی زیدان مصری، سهیلی نعمانی هندی، سلیمان ندوی و دیگران به ارتقای شخصیت علمی خویش پرداخت.

او علاوه بر زبانهای پشتو ودری،زبان‌های عربی، اردو و انگلیسی را می فهمید و با زبان‌های اوستایی، سانسکریت، فارسی باستان آشنایی داشت. حبیبی در ۱۵ سالگی به وظیفه رسمی آغاز کرد و در ۲۲ سالگی در سال ۱۳۱۱ با نوشتن تاریخچه سبک‌های شعر پشتو (به فارسی) به کتاب نویسی و تالیف پرداخت، هرچند قبل از آن در جریده هفتگی طلوع افغان مقاله می‌نوشت.

بُعد سیاسی حبیبی:

حبیبی،پسرعم و شاگرد مولوی عبد الواسع شهيد، شخصیت عالم وراست گوی وضد انگلیسی بود . مولوی عبدالواسع کسی بود که وقتی رژیم امانی از سوی حبیب الله کلکانی با سقوط مواجه گردید، با وجودیکه چندی پیش از سوی شاه امان الله از کار برطرف و به قندهار برگشته و بیکار بود، میدانست که این کار(سقوط رژیم مانی) براثر دسایس و توطئه های انگلیس صورت گرفته است ، بنابرین به مخالفت با حبیب الله کلکانی وحمایت از شاه امان الله برخاست و فتوایی صادر کرد و در آن حبیب الله  را یاغی و متغلب وقطاع الطریق وغیر واجب الاحترام خواند و مردم را برای استقرار دوبارۀ شاه امان الله برتخت کابل تشویق وترغیب کرد. وقتی که قندهار از سوی سقویان اشغال و مولوی عبدالواسع را در جملۀ زندانیان به کابل بردند .حبیب الله کلکانی از مولوی عبداواسع پرسید که چرا علیه من فتوا صادرکردی ومردم را از اطاعت به من منع نمودی؟ او درجواب گفت : اکنون هم از نظرمن تو متغلب وغاصب وقطاع الطریق استی و باید قطع ید گردی! حبیب الله دستور داد تا او را به دهن توپ بستند وشهید ساختند. استاد حبیبی علت این همه جفا ها درحق استاد خود و در حق پدر بزرگ خود و در حق شاه مترقی وعدالت خواه شاه مان الله را زیر سرانگلیس می دانست و این را هم می دانست که سپهسالار نادرخان  بنام  امان الله خان حمایت مردم جنوبی  را جلب کرده و ارگ را از بچۀ سقو گرفته است، اما به مردم دروغ گفته و بجای شاه امان الله خودش براریکۀ قدرت تکیه زده و با اشارت انگلیس مشروطه خواهان وطن دوست را یکه یکه نا بود کرده و میکند، بنابرآن او هم مثل مولوی عبدالواسع[پسرعم] ومولوی عبدالرحیم[پدر بزرگش) از انگلیس وانگلیس مشربان نفرت داشت و تا میتوانست آنهای  راکه با دسایس انگلیس درافغانستان به قدرت رسیده بودند، افشاء و رسوا می کرد.

استاد حبیبی، با چنین ذهنیتی ده سال از بهترين ايام عمرخود را در راه مبارزه با رژيم سلطنتی افغانستان، در تبعید بسر برد(1330-1341ش) و برای افشای ماهیت استبدادی رژیم  ودادن آگاهی به مردم  و رساندن صدای مردم مظلوم بگوش جهانیان ، رنج ومشکلات زیادی را متحمل گشت. او برای رساندن صدای اعتراض هموطنانش دست به انتشار جريده «آزاد افغانستان» و مجله «دجمهوريت ژغ» (صدای جمهوريت) در پاکستان زد واز آن طریق برای آوردن رژیم جهموری بجای رژیم سلطنتی کارهای درخور توجهی کرد.

در اينجا بمنظورنشان دادن ميزان مخالفت وضديت حبيبی بارژيم سلطنتی و زبان تبليغ او برضد دستگاه حاکمه وقت، سرمقاله شماره اول جریدۀ «آزاد افغانستان» را که سالها قبل داکتر حسين بهروز دانشمند افغان از مسکو برای من فرستاده بود، دراینجا باهم میخوانیم:

 

«ندای افغانستان آزاد !

يا خار وخس زمانه را جا روبی

يا پست وبلند دهر را سر کوبی

تا چند توان وضع مکرر ديدن

عـزلی، نصبی، قيامتی، آشوبی

بلی! انقلابی، تحولی، گردشی، جنبشی که اوضاع کشور را دگرگون سازد، مطلوب وهدف ماست. ما انقلابی را ميخواهيم و تحولی را مرحبا ميگوئيم که ملت افغانستان را از اسارت، استبداد و ذلت حکومت شخصی برهاند و بمعراج آزادی و سعادت اجتماعی و وحدت ملی و ترقيات عصری برساند. ميخواهيم مملکت عزيز ما افغانستان، از سر پنجه قهار خاندان ظالم و مستبد يحيی خيل وحکومت خاندانی فعال مايشاء شان نجات يابد. ميخواهيم ريشه های منحوس ستمکاران و خدمتگاران اين حکومت غير ملی ازبن برايد. ميخواهيم تبهکاران وظالمان را بکيفر کردار شان بر سانيم. ميخواهيم بر شالوده اسلاميت، عدالت، ديموکراسی و مصالح ملی و انسانی خود «حکومت ملی افغانی» را بنياد گذاريم. ميخواهيم در برابر نيروی مدهش استبداد و وحشت، خون خواری وستمگاری يحيی خيل مقاومت کنيم، پيکار نمائيم. قربانی دهيم، و از روح نياکان آزادی منش و نيکوکار خود ياوری طلبيم و بقوت حق و افغانيت اتکا کنيم.

چنين انقلاب و چنين جنبشی را ميخواهيم! وتحريک ملی «آزاد افغانستان» که اين مجله، ارگن رسمی و ترجمان آن خواهد بود، حامی و موجد چنين قيام ملی برخلاف مستبدين و جفا کاران است!

ملت افغانستان سالهاست که در زير سلطه يک دسته يغماگران ستم پيشه، ملعبه اغراض و مقاصد سوء شان است. ودر دنيائی که نسيم گوارای آزادی و دموکراسی بهرگوشه آن ميوزد، اينک در سلاسل اسارت و اغلال مذلت و استبداد شخصی افتاده اند۰وهر قدر دست وپا ميزنند، از سطه ناروای اوليگارشی يحييی خيل رهائی ندارند.

امروز که ملت افغانستان به تمنای ديموکراسی و عدالت وحکومت ملی می تپد، وآزادی خواهان در هر گوشه کشور بسعی وجهد لا ينقطع آغاز کرده اند وصدا های مهيب «انقلاب» از فراز کوهسار افغانستان بگوش ميرسد، وظيفه انسانی دنيای عدالت خواه و ديموکرات ومهذب است که اين گوشه تاريک ومملکت بد بخت و ملت سياه روز گار را بنظر غور ببينند و نگذارند در چنين روزگاری که بشر از تمام حقوق انسانی برخوردار است، ملتی بدبخت در چنگال استبداد وسفاکی حکومت شخصی جان بدهد واز تمام حقوق انسانی محروم باشد.

امروز بايد نامه نگاران ومبصرين مجامع بين الملل بيايند و ببينند که

مردم افغانستان چطور و در تحت کدام شرايط بزير سر نيزه دژخيم استبداد زندگانی ميکنند؟ بايد بيايند و ببينند که اين ملت سيه روزگار چگونه مانند انسانهای قرون اولی هنوزهم پوست می پوشند و لباس در خور آدميت ندارند.

بيائيد! ای انسانهای مهذب قرن بيستم! ای کسانی که برای آزادی و آرامی بشر، مناشير حقوقی را بوجود آورديد، مجامع نگهداری حقوق بشری را تشکيل کرديد، ونمی گذاريد که انسانهای مظلوم از ستمگاری رنج ببينند، بيائيد در بين شما ملتی موجود است که ازحقوق انسانی بهره کوچکی هنوز هم ندارد. در کوهساران خود مانند انسانهای وحشی با حيوانات خود يکجا می خسپند، و بکردار ازمنه سياه، هنوزهم بجای لباس، پوست حيوانات را می پوشد، واز زندگی عصری و مدنيت و تهذيب قطعاً محروم است!

در ميان چنين جمعيتی، اشخاصی نيز موجود اند که بگوشت و پوست و خون اين انسانها ی مظلوم و بدبخت کامرانی ميکنند، و حياتی بهتر از عياشی و رعونت سرمايه داران اروپا و امريکا دارند. نا بود باد! اين جور وستمگاری، نيست باد اين افراط و تفريط! آزادی خواهان ملت افغانستان برخلاف اين دسته دغا باز و دزدان جامعه قد علم کرده اند و برای چنين ملت مظلوم و مسلوب الحقوق، فداکاری مينمايند ،تا بمرحمت و نيروی ايزد توانا، ملت ستمديده افغان را از اين ستم و ناروائی و يغما گری و چپاولگری نجات دهند و حکومتی را در افغانستان بوجود آورند که نماينده مردم وغمخوار عوام، وهمدرد و خدمتگار ملت مظلوم افغانستان باشد!

بلی، ما ميخواهيم پوست پوشان دره های لغمان را بلباس انسانی و بشری در آووريم. ما ميخواهيم مردم برهنه و گرسنه هزاره جات را نان و لباسی دهيم، ميخواهيم تمام ملت را از قهر وخشونت اين حکومت ظالم و غير ملی رهائی دهيم. ميخواهيم هر فرد ملت افغانستان حق داشته باشد که در مقدرات کشور بهره بگيرد وحکومت خود را بدست خود و بسود خود تاسيس نمايد!

اينست مرام ما، واينست هدف سعی و مجاهدت آزاد افغانستان، که بياری ملت و توفيق خداوند مهربان، با کمال فداکاری بر اين سراط مستقيم روانيم. و پيکار ما با نيروی تاريکی و ستمگاری و اهريمنی استبداد و خود سری است. ويقين داريم که اندراين راه دشوار گذار، همدردی بشر عدالت پسند و ديموکرات با ماست، وتو فيق ايزدی نيز با ما همراهست!

خيزيد ای ملت غيور افغانستان! قيام مردانه نمائيد! آشوبی بر سر ستمگاران بپا داريد! دستی از آستين همت فرا کشيد! نابود سازيد اين مسببين ذلت و تباهکاران دودمان يحيی را ! نابود سازيد تبهکاران را ! نيست گردانيد يغماگران را! از بُن برداريد ريشه خيانت کاران را، وبکيفر کردار برسانيد، کسانی را که مدت ۲۲سال خون شما را مکيدند.  امروز اگر شما برهنه ايد، از دست کيست؟ اگر شما گرسنه ايد عامل و مسبب آن کيست؟ اگر مرده های شما در بين ريشقه و علف پيچانده بگور می روند، اين حال را کدام اشخاص بسر شما آورده؟ اگر مردها و جوانان زيبای شما بخاک وخون می تپد، و زنان معصوم تان بی پرده وبرهنه شده اندT عاملين آن کيانند؟ باری فکر کنيد، سر بگريبان سنجش فرو بريد، دشمنان ملی، دشمنان آزادی، عاملين بدبختی، مسببين سيه روزی خود را بشناسيد!

«آزاد افغانستان» صدای مظلوميت شما را بدنيا خواهد رسانيد. احوال فلاکت وبدبختی شما را بدنيائيان [بجهانیان] ديموکرات خواهد گفت. «آزاد افغانستان» کوشش خواهد کرد که درد های جانکاه شما را ديده وداروی برای آن بدست آورد. بلی، «آزاد افغانستان» از شما و برای شما، وهمدرد شماست. پس ای ملت نجيب و ای قوم فدا کار! باری تو هم بر خيز! قيام مردانه نما، تفنگ به شانه خود گير، با نيرو، وبا قوت مردنگی با پنجه های خشونت و غضب ملی، حلقوم خيانت کاران را بفشار!

خيزيد که از خيل عـدو گــرد بــرآريم

بـر دار جــزا، خاين نامــرد بــر آريم

چون شير ژيان، پنجه به آورد برآريم

با نـــيک بـــنيکی، بــبدان تند بکردار

انقلاب زنده باد!  آزاد افغانستان پاينده باد!»[برگرفته از مقالت ارسالی دکتور محمد حسين بهروز عنوانی من]

حبيبی با چنين حملات و انتقادات شديد اللحن، ضديت و مخالفت خود را با رژيم سلطنتی شروع نمود. و درهمين شماره اول مقالات سياسی وتاريخی و انتقادی تند وتلخ ديگری به آدرس رژيم کابل به نشر رسانده است .

به قول مرحوم آصف  آهنگ، صلاح الدین سلجوقی برضد حبیبی يک غزل حافظ را تحريف کرد و در روزنامه هاي دولتي و همچنان از راديو کابل به اين صورت نشر و پخش کرد:

صبا به لطف بگو آن غــــزال زيبا را

که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را

وطن فروش[1] که قـــدش دراز باد چرا

تفـــقدي نکند طوطي شکـــــــــــرخوا را

تو با حبــيب نشيـــني و بــاده پـــيمايي

به ياد آر حـــريفــــــــــان باده پيمـــا را

[1-منظورشاعراز کلمۀ وطنفروش،غبار بود که قامت افراشته داشت و هدف از حبيب، هم استاد حبيبي بود.]

وحبیبی در جواب هجونامه  سلجوقی، اين قطعه را  در دفاع ازخود ومرحوم غبار گفت که بزودی  در کابل بر سر زبان ها افتاد:

فلک به قهــر بگـو خانــدان يحيی را

که سربکوه و بيابان تو داده ای ما را

وطنفروش که جايش بديره دون بادا

رياستی نــدهــد سبز چشم رســوا را

بپول دوست توان صيد سرخـک زيبا

بدام  و دانـه نگيــرند مـرغ   دانــا را

ندانم ازچه سبب رنگ آشنائی نيست

به چشم سبــز شياطـين ديــو سيما را

چـو با صديق[2] نشينی و تهمت آغازی

بـيــاد آر دمـی دوســت باده پيـما را

بــياد دوست بدارالامان و بــزم بتان

بپول بانک بــرقــص آورد حمیرا[3]را

______________________

[2- منظور از صديق ، محمدصديق خان وزيری است .

3-حمیرا،اسم خانم  سلجوقی  ومنسوب بخاندان شاهی بود.]

 

مرحوم علامه حبیبی رساله ای دارد بنام “خلیلی نامه”، در مذمت خلیل الله خلیلی وهجویات او که درسال های تبعید خود آنرا در 1953 در پاکستان سروده و به چاپ رسانده است. چند بیت  آن اینجا نقل میشود:

خليلی ای خلـیلی جان مـن بــین           چـرا كردی بمـن تحقير و توهین؟

شنیدم این كه يك پـیـــغــام دادی           وقـــاحـت كــردی و دشـنام دادی

نه خـوی راد مـردانست دشــنام           بجــز اشخــاصِ بي وجدان بدنام

شكر بارت زبان و لـیـك خـــاطر           بانــواعِ فضولي هاست مـــاهـــر

خدا  ایكاش با شـــــــعر دلاویــز           همي دادت كـــركـتر، مسلكی نـيز

مفــتـن كوتهی! در لمــحهٌ چشم           بینگـــیزی هــزاران فتنه و خشم

خــدا دادت همی ای مـرد گمراه            یــــدِ طـــولای فتـنه، قـــدِ كـوتاه

مراچون نیست بایاران سرِجنگ          نمي خـواهم فتد بر خاطرت رنگ

نمي گویم فـــزون تر گفـت گویت         سخـن هــا از فضولي های خويت

همين بس اینــقـــدر گفتم و رفتم      

 ز دشنامت بسی در تاب و تـفــتم

[خلیلی نامه،از قلم حبیبی، پشاور1953،ارسالی محمدمعصوم هوتک ازکانادا]

 

قسمتی ازسرمقالۀ شمارۀ دوم آزاد افغانستان:

حبيبی شماره دوم «آزاد افغانستان»را  بتاريخ ۷ جدی ۱۳۳۰ ش مطابق ۲۹ دسامبر۱۹۵۱ م در پشاور پاکستان چاپ کرد. حبیبی عنوان آن سرمقاله را «تابعيت افغانی مؤسس آزاد افغانستان» نام گذاشته ودرآن علت خروج موقت خود از وطن را توضیح نموده و بر مسئلۀ سلب تابعیت افغانی خود از سوی شورای ملی که برخلاف اعلامیه منشورحقوق بشرجهانی صورت گرفته بود اعتراض میکند. حبیبی، پس از آنکه شرحی در مورد سوابق ماموريت خويش در رياست اکادمی افغان و فاکولته ادبيات و وزارت معارف و معاونيت رياست مستقل مطبوعات و سفر های علمی – رسمی به ازبکستان و هند و ايران دارد، هجرت مؤقت خود را در اواخر دوره شورای هفتم به پاکستان بیان داشته واز اينکه شورای ملی فيصله ای مبنی بر سلب تابعيت او صادر نموده، اینطورمي نگارد:

«در مدت ۲۲سال حکومت دودمان يحيی، من مامور رسمی دولت بودم و در ميدان علم وادب خدمتی راکه توانسته ام کرده ام که از نظر دانشمندان داخلی وخارجی پوشيده نخواهد بود. ولی از بدو تاسيس حکومت آل يحيی که بنياد آن بر جور وخود سری وملت آزاری گذاشته شد، مخالف سياست داخلی اين دودمان غارتگر بودم. واز سال اول جلوس نادر خان مقتول که دشنه سفک الد ماء ناروا را بجان ملت کشيد به مخالفت صريح و علنی آغاز کردم ومقالات من برخلاف اين رژيم ظالم از ۱۳۰۹ ش در جريده افغانستان لاهور به امضاء پريشان قندهار نشر ميشد. و مدافع اولين حقوق ملی بودم. در سال ۱۳۲۸ که به دوره هفتم شورای ملی وکيل 
مردم شهر قندهار بودم نيز علناً بر خلاف مظالم انسانيت سوز آل يحيی (عليهم ماعليهم) در مجلس شورای ملی مقاومت علنی ميکردم وتمام مردم کابل که شاهد وناظر وقايع بودند مطلع اند و کفی بالله

شهيدا”.

چون دودمان يحيی به هيچ صورتی از صور حاضر نشد که دست ظلم و فشار از گريبان ملت مظلوم افغان بکشد، ويا حقوق ملی مردم را به آنها بدهد ؛ بنابران برای ادامه تحريک آزادی خواهی که ريشه آن در دل فردفرد ملت افغان محکم است، پارسال (۱۳۳۰ ش) به پاکستان آمدم و اگردر داخل خاک وطن مقاومت علنی مشروع و قانونی از راه تشکيل احزاب سياسی و پيشبرد اين تحريک مقدس ميسر بودی هر آينه به کشور ديگر نيامدمی و خاک عزيز افغانستان را پدرود نه گفتمی.

علی ايحال من بصورت قانونی، بدون ارتکاب جرم و جنايت در حالی که وکيل يک شهر بزرگ بودم و پاسپورت مخصوص وزارت خارجه افغانستان (۴۶۳۵-۱۰۱-مورخه ۲۰/ ۸/ ۱۳۲۹) را به امضای معين رسمی وزارت خارجه بشمول اولاد و اطفال بدست داشتم و تذکره های تابيعت رسمی افغانستان نزد من و اولاد کوچکم موجوداست ، مؤ قتاً ازخاک وطن بدور افتاديم. حکومت ستمکار بعد از چندی هياهوی دلخراش را راجع به شخص من در افغانستان براه انداخت و تا که توانست بيشرمانه بذريعه برخی از اربابان اجير ستمکاری نمود و بالاخره به ستم مطبوعاتی اکتفا نکرد وبصورت عجيبی برخلاف تمام قوانين دنيای متمدن (سازمان ملل) مساله را به شورای حکومتی برد. وآقای داوی رئيس انتصابی شورا بابرخی کاسه ليسان …از شورای حکومتی امضاء گرفت که گويا سلب تابيعت افغانی مرا نموده باشندو اين موضوع را به مطبوعات سرکاری و هياهوی طولانی قرار دادند….

بيچاره متملق السلطان و وکلای بيسواد (باستثنای بعضی) اقلاً نمی فهمند که سلب تابيعت يکنفر بدون کدام سبب قانونی و بدون خواهش او، اولاً کار شورا که فقط قوه تقنينی است نيست، وشورا نميتواند کار قوه اجرائيه وقضايی را بنمايد واين کار حقوقاً اگر تعلقی داشته باشد به قوه موخر الذکر خواهد بود که بعد از محاکمه وطی مراتب ابتدائی و استيناف ويک محکمه قانونی، کسی را از حق تابيعت قانوناً محروم سازد و باز قواء اجرائی آنرا به منصه عمل گذارد….

اين دولت جاهل ووزارت خارجه جاهل وشورای جاهل (باستثنای چند نفر) و متملق السلطنت جاهل وصدراعظم جاهل وبی سواد بايد اين ماده صريح و واضح الدلالت اعلاميه جهانی حقوق بشررا که وزارت خارجه شان تصديق وتسليم کرده است بخوانند.

ماده ۱۵ :

۱ – هرکس حقدارد که دارای تابعيت باشد.

۲ – احدی را نميتوان خود سرانه از تابعيت خود يا ازحق تغييرتابعيت محروم کرد.

مطابق اين ماده، ترک تابعيت افغانی و يا ادامه آن حق مشروع وملی و قانونی و انسانی منست، نه ازچند نفرهوچی گران غوغائی و متملقان دربار خاقان. هيچکسی نميتواند شرف افغانيت را از من سلب نمايد، درحالی که گذشتگان نامور من در علم و سياست، استادان و دانش بخشايان اين مردمند ودر خدمت کشور خود سوابق درخشان دارند ودر آن خاک با نام ونشان زندگانی کرده اند و اينک در آن خاک خفته اند وبرای آن خاک ومنافع مليه آن مردم خونها ريخته اند، من نمی توانم خاندانی که تا … ديروز به سبب خيانتهای از خاک افغانستان رانده شده بودند، با آن سوانح ننگين واجنبی پرستی های تاريخی چگونه به خاک افغانستان صادق شدند ولی امثال ما مردم که عمری را در تنوير اذهان و خدمات علمی وادبی کشور عزيز صرف کرده ايم وزبان مرده و نامرتب «پشتو» را زندگی ادبی و تاريخی بخشيده ايم، به علت اينکه ملت آزاری وستمگاری و يغما گری وچور وچپاول مسلسل آل يحيی را انتقاد می کنيم ، ازشرف افغانيت ووطنيت و مليت محروم شويم عجبا!

مد تی بر عکس با شد کار ها

شحنه را دزدی برد بر دار ها

علی ای حال امروز يکدسته غدار و خاين که همه مردم افغانستان آنها را خوب شناخته اند، زمام مقدرات ملت را بزور و جبر و اکراه بدست گرفته و ميتوانند به ذريعه برخی از هوچی گران بی وجدان و رشوت خواران مشهور امثال صديق و رشيد  بی رشد هياهويی بر پا دارند ولی بايد بدانند که يومرلکم و سرلنا…

ما تا وقتی که جان در تن داريم خود را افغان دانسته و اين شرف را به قيمت و پول ديگران مانند آل يحيی نمی فروشيم و اين عنوان شريف را هيچکس از ما سلب کرده نمی تواند. زندگی ما، خدمات ما، حيات ما، ممات ما، جد وجهد ما، پيکار ما، سعی ما، فکر ما، وقف وطن است که در آن زاده شده ايم. اين غيابت مؤقت ما هم برای تامين منافع وطنی است و اگر عشق وطن و افغان محرک اين کار نبودی، هر آينه لحظه ای از آن خاک پاک دوری نگزيدمی!

گرچه دوريم به ياد تو قدح می نوشيم

بُعــــد منزل نــبود در سفـــر روحانی

بهر صورت اين فداکاری تنها نصيب ما نيست. سابقين ما اندر اين راه کشته شدند اظهار حق کردند، حق گفتند. در زير تيغ سفاکان خون آشام نيز صدای حق بر آوردند. خون آنان ريخته شد ولی ازحق نگذشتند…

مولوی عبدالرحيم جد من در سال (۱۲۹۸ق) در زيارت خرقه شريفه قندهار بدست امير مستبد وقت به تيغ تيز کشته نشد؟ ولی در هماندم به امير چه گفت؟ آيا اورا متغلب و دست نشانده فرنگی نخواند؟ بتاريخ رجوع کنيد. باز در سال (۱۳۰۸ ش) مولوی عبد الواسع شهيد، عم زاده من به بچه سقاو، باغی و متغلب نگفت و بتوپ آن جاهل سفاک پرانده نشد ؟ حالا هم اگر حکومت کنونی که عبارت از يک داره دزدان و رهزنان جاهل و سفاک و ستمگارند ولی به لباس زمامدار و شحنه در آمده اند، مرا طاغی و محروم از حقوق ملت بدانند، باکی نيست و عنقريب خود ملت افغان اين مسأله را فيصله ميکند که خاين دين و ملت کيست؟ مخرب ملت افغان کيست؟ چپاولگر ثروت ملی کيست؟ مسبب ذلت ملت کيست؟ دشمن مردم کيست؟ ما يا يحيی خيل؟ اين هيا هو وهتاکی و بی شرف [بی شرفی] که حکومت شخصی و غير ملی يحيی خيل بر پا کرده اند، عشق مارا به وطن وملت مظلوم خويش دو چندان ميگرداند.»[ عبدالحمید مبارز ، تحليل واقعات افغانستان از ۱۹۱۹ تا ۱۹۹۶م، چاپ ۱۳۷۷ ش، صص ۱۲۲ – ۱۲۳]

 

امتناع حبیبی از دستورپاکستان

و استقبال داودخان از شهامت او

موضع گيری خشم اگین وافشاگرانه حبيبی  در سال های ۱۳۳۰ ش بر ضد دم ودستگاه سلطنت کابل، مورد توجه حکومت پاکستان قرارداشت و از وی حمایت به عمل می آورد. مگر در سال1335/ ۱۹۵۶ميلادی که مناسبات سياسی افغانستان با پاکستان بر سرمساله «پشتو نستان» به تيرگی تاسرحد لشکرکشی  کشيد ، حکومت پاکستان از حبيبی به عنوان دشمن سياسی رژيم کابل خواست تا بيرق ملی افغانستان را از فراز قنسولگری افغانستان در پشاور فرود آورد، اما حبيبی با شهامت افغانی از انجام اين کار امتناع  ورزيد و در نتيجه از حمايت سياسی آن کشور محروم و تحت فشار و اذیت عمال وجواسیس آنکشورقرار گرفت و جانش در خطر افتاد.

حبيبی هم که منظور حکومت پاکستان را درک ميکرد، مرگ مردانه در کشور خود را بر هرعمل ناروای پاکستان 
ترجيح داد و خود را در سفارت افغانستان در کراچی رسانده پناه سياسی خواست. سفارت افغانی طبعاً موضوع را از کابل هدايت خواست. صدراعظم وقت افغانستان، سردار محمد داود وقتی از اين غرور ملی و شجاعت افغانی حبيبی در برابر اوامر پاکستان مطلع شد، نه تنها از تخریبات گذشتۀ حبيبی علیه خاندان سلطنتی چشم پوشيد، بلکه به کوری چشم دشمن، حبيبی را به عنوان آتشه مطبوعاتی سفارت افغانستان در کراچی

مقرر کرد.

هنوز چند هفته از تقرر حبيبی در آن سفارت نگذشته بود که مناسبات سياسی افغانستان وپاکستان بجائی کشيد که به بستن سفارت های دوکشور منجرگرديد. دپلوماتان افغانی بکشور باز گشتند اما حکومت پاکستان از خروج حبيبی از آن کشور ممانعت بعمل آورد.

داودخان هم در برابر اين عمل پاکستان دستور داد تا محمد اقبال سکرتر اول سفارت پاکستان در کابل را که برادر جنرال ايوب خان، رئيس جمهور پاکستان ميشد، نگذارند به پاکستان برود. مگر اينکه حبيبی اول به کابل بيايد و بعد او به کشور خود برگشته ميتواند. در نتيجه اين تصميم حکومت افغانستان، پاکستان مجبور شد به حبيبی بدون مزاحمت اجازه خروج بدهد. حبيبی توسط طياره از کراچی به افغانستان مواصلت کرد و اعضای پشتو تولنه از او در ميدان هوائی کابل استقبال کردند. وبرادر مارشال ايوب خان بعداً ازکابل به پاکستان بازگشت. [- مبارز،همان اثر، ص ۱۲۴ مقايسه شود با ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد، جلد ۲، ص ۲۴۶]

در کابل سردار محمد داود، جوانمردانه از تعقيب، زندان و هرگونه توطئه یی عليه حبيبی در گذشت وبرايش مجال کار در انجمن تاريخ افغانستان را داد(۱۳۴۱ش). و از آن پس حبيبی ديگر دنبال سياست نگشت وبه کار های علمی – تحقيقی خود در انجمن تاريخ افغانستان پرداخت  و آثار گران بهايی در زمينه تاريخ وادبيات وهنر وفرهنگ کشور تاليف کرد. و متن های کهن تاريخی وفرهنگی کشور را تحشيه و تعليق نوشت و بچاپ رسانيد که از آن جمله ميتوان از طبقات ناصری منهاج السراج جوزجانی وطبقات صوفيه خواجه عبدالله انصاری و  اثر گران سنگ «هنر دوره تيموريان هرات»، وزين الاخبار گرديزی و همچنان مهمترين اثر تاريحی يعنی «افغانستان بعد از اسلام » را نام گرفت.

حبيبی بر اثر کارهای پر ثمر علمی – تحقيقاتی خويش بزودی در پوهنتون کابل، مخصوصاً در فاکولته ادبيات که خود مؤسس آن بود، جای مناسبش را در يافت و به عنوان  استاد تاريخ ادبيات پشتو در آن فاکولته به تدريس پرداخت وبدريافت درجه علمی پوهاندی (پروفسوری) نايل آمد. متعاقباً او بحيث رئيس انجمن تاريخ افغانستان برگزيده شد و پس از آن بحيث مشاور علمی صدارت عظمی در عهد موسی شفیق منسوب گشت .

در جمهوريت داود خان بحيث مشاور وزارت اطلاعات وکلتور ودر رژيم تره کی به عنوان عضو اکادمی علوم افغانستان، بکار های علمی خويش ادامه داد و در دوره ببرک کارمل به حیث مشاور وزارت اطلاعات وکلتور موظف شد۰ ولی چون در نخستين جلسه افتتاحيه «جبهه ملی پدر وطن» از اوخواستند تا سخنرانی کند، او با شهامت افغانی حضور قشون شوروی در افغانستان را يک تجاوز صريح وآشکار خواند و حاکميت حزب دموکراتيک خلق را با حضور قشون بيگانه در کشور فاقد استقلال تعريف نمود.

بدين ترتيب از فردای آن سخن رانی، استادحبیبی خانه نشين گشت و تا فوت نمود، اجازه بيرون رفتن از خانه را تا نزد داکتر هم نداشت. و بجرم آن سخنرانی کتاب «جنبش مشروطيت» او که در اصل «نهضت مشروطيت در افعانستان» نام داشت، تا دو سال بعد از چاپ در مطبعه زندانی ماند. تا آنکه بر اثر تقاضا و ياد آوری های مکرر پوهاند رشاد واعضای اکادمی علوم درسيمنار ها از وزير اطلاعات وکلتور، آن کتاب از مطبعه اجازۀ خروج و توزيع يافت.

اتهام غبار برحبیبی :

وقتی می بينيم که آن همه تلاش های علمی و آن همه جان فشانی های  حبيبی  در مخا لفت با رژيم استبدادی حاکمه به هيچ گرفته شده و بجای آنکه غباراز او در جلد دوم تاریخ خود،بحيث يک آزاديخواه آگاه و ضد استبداد حاکمه به نيکی ياد کند، اورا مورد شکوه و اتهام سبکی قرار داده، واقعا” جای تاثر وتاسف است که چرا بزرگان قلم وسياست ما در برابر همديگرخود ازگذشت کارنمی گرفته اند ؟

حشمت خليل غبار، آنجاکه کتاب (احمدشاه بابا) اثردیگرپدرخود رامعرفی ميکند، متذکر ميشود که قسمتی ازمفردات نسخه (يعنی فهرست مطالب) آن قبل از چاپ بدسترس عبدالحی حبيبی گذاشته شده بود. بعد که حبيبی از قندهاربه کابل تبديل و ديوان اشعار احمدشاه بابا را درسال ۱۳۱۹ ش به چاپ رسانيد، در مقدمه آن ديوان قسمتی ازعناوين، تاريخ تولد، مسقط الراس، عمر، جلوس، تعميرات ، نشان وتشکيلات اداری احمد شاه را در مقدمه خود چاپ کرد. امانه تنها از اين اقتباس خود از اثر غبارچيزی نگفته بود، بلکه (بعدها) طی نظريه تحريری اش بحيث معاون رياست مستقل مطبوعات، طبع اين کتاب غبار را مخالف منافع افغانستان خواند. (ص۲۷۹، ج ۲)

غبار يکبار چنين اتهامی را به حبيبی در ۱۳۲۲ش در پايان مقدمه کتاب احمدشاه بابا هم بسته بود. در آن موقع حبيبی هنوز معاون رياست مستقل مطبوعات بود وممکن است جواب آن را درهمان زمان داده باشد. مگر مرحوم غبار آنرا اينک بار ديگر بعد از گذشت پنجاه سال در جلد دوم تاريخ خود يادآوری کرده و پسرشان برای سومين مرتبه اين موضوع را با آب وتاب بيشتری در مؤخره خود برکتاب پدرش متذکر شده است.

آدم وقتی اين همه سختگيری را از جانب آنهای که ادعای مردم دوستی وفداکاری دارند، می بيند مجبور ميشود تا راز های نگفته ئی را به آدرس مرحوم غبارنیز بگويد، زيرا که غبار نيز از آسمان فرود نيامد ه بود و هر زمينی کامل و خالی از کمبودی وکاستی نيست.

اتهام حشمت خليل غبار از آن جهت غير موجه است که او ويا پدرش نتوانسته اند مطلب ويا صفحه و يا حتی پراگرافی از مقدمه ديوان احمد شاه را که گويا از طرف حبيبی احيانا”گرفته شده باشد، نشان بدهند تا خواننده درک درستری از آن مطالب کرده ميتوانست.

حبيبی که خود قندهاری ودر دامن يک خانواده معروف علمی (مولوی حبيب الله آخندزاده) تولد وبزرگ شده بود، از چنان استعداد ذاتی وسواد ودانش متداول عصر خود بهرور بود که در۱۷ سالگی به معاونت جريده طلوع افغان برگزيده شد. اين تقرراو بيانگر آنست که وی در همان سن وسال دارای صلاحيت نويسندگی بوده است. و ده سال بعد هنگامی که به چاپ ديوان اشعار خوشحال خان ختک وپسرش قادرخان ختک درقندهار ودیوان اشعاراحمدشاه بابا درکابل دست يازيد (۱۳۱۹ ش) بدون ترديد، آگاهی های او در باره احمدشاه درانی اگر بيشتر ازغبار نبوده باشد، به هيچوجه کمتر هم نبوده است. پس مشابهت و همگونی عناوين مطروحه در مقدمه ديوان احمد شاه بابا، هرگز به معنی سوء استفاده از مفردات کتاب غبار نيست. اما هنگامی که حبيبی معاون رياست مستقل مطبوعات بود ، باری کتاب احمدشاه بابا نوشته مرحوم غبار را برای نظر خواهی به او ارائه کرده بودند و او نظر مساعد ی برای چاپ آن نداده بود. واز کجا معلوم که همين عدم نظر مثبت حبيبی برای چاپ کتاب احمدشاه بابا ، باعث عقدۀ مرحوم غبار و فرزند شان جناب حشمت خليل غبارنشده باشد ؟ واينک آن عقده پس از ۶۱ سال از زمان آن نظريه نا مساعد از جلددوم افغانستان در مسير تاريخ مثل يک دانه چرکين سر باز کرده است.

نباید شخصيتی چنين پر کار و حوصله مند و با صلاحيت علمی چون حبیبی را با يک اتهام غير موجه ونا منصفانه توهين يا تخريب کرد.

ميگويند گپ از گپ برميخيزد، پس منهم ميخواهم اين گپ واين راز را فاش نمايم که ، قسمت بيشتر مطالبی که مرحوم غبار در مورد حوادث قرن نزده افغانسان در جلد اول تاريخ خود متذکر شده است، مأخوذ از سراج التواريخ فيض محمدکاتب هزاره است. واگر باور نداريد هردو کتاب را باز کنيد و وقايع جنگ اول افغان وانگليس را درآن ها مقايسه کنيد. حتما” ملاحظه خواهی کرد که مرحوم غبار محصول کار وخون دل خوردنهای مرحوم فيض محمد هزاره را« کُت ومُت » در کتاب افغانستان در مسير تاريخ خود اقتباس کرده منتها با ادبيات روان تر به سبک خودش، بدون آنکه نامی از کاتب مرحوم ويا اثر او درپای صفحات کتاب خود برده باشد . پس آيا ميتوان گفت که مرحوم غبار هم از سراج التواريخ کاتب سوء استفاده کرده است ؟قضاوت را به خوانند گان وامي گذارم.

نجیب الله توروایانا:

یکی دیگر از شخصیت های علمی –فرهنگی ایکه مورد اتهام درجلد دوم تاریخ غبار قرارگرفته، نجیب الله توروایانا است. بصورت مختصر بعرض ميرسانم که نجيب الله توروايانا، يک شخصيت علمی-فرهنگی وسياسی کشور مابود. از لحاظ تحصيلات مسلکی در رشته حقوق تا درجه دکتورا در انگلستان درس خوانده بود وبنا براين زبان انگليسی را بحد اعلی ميدانست. علاوه برانگليسی، برزبانهای فرانسه و عربی وهندی نيز تسلط داشت. و درتاريخ و ادبیات کشور ما، تا آنجا پيشقدم بود که داستانهاوقصه های ادبی پرمايه ای از خود بجا گذاشته است. ويکی از معروفترين داستان های او «اوشاسپ» نام دارد.

در عرصه تاريخ، کتاب های «آريانا واسترابو» و «آريانا – افغانستان» و شماری ديگر از مقالات تاريخی او، بخشی از آثار او در زبان فارسی دری است. همچنان او چند اثر در زمينه تاريخ افغانستان بزبان انگليسی نيز نوشته واتشار داده است. افزون براين توروايانا، چندين سال بعنوان استاد فاکولته حقوق درپوهنتون کابل تدريس نمود. ومدتی هم بحيث مدير عمومی سياسی وزارت امور خارجه افغانستان کار کرد. دوران خدمت اورا در وزارت معارف، به عنوان يک وزير دانشمند، با کفايت ومهربان همگی ميستودند.

توروايانا در کنفرانس های متعدد سياسی و مجامع علمی از افغانستان نمايندگی کرد و مجموعه سخنرانی های او نيز بچاپ رسيده است. او مدت چندين سال به عنوان سفير کبير افغانستان در کشور های هند وامريکا اجرای وظيفه نمود و چون دارای افکار و انديشه های بلندی بود که نمی توانست در شرايط آن زمان افغانستان بمنصه عمل بگذارد؛ ونيز بنابر اختلاف با سردار محمد داود خان از وظايف رسمی و از پست سفارت افغانستان استعفا داد و در امريکا پناهنده شد وهمدرانجا چشم از جهان فروبست. روانش شاد ويادش گرامی باد. (برای اطلاع بيشتر ديده شود مجله نيستان، سال دوم، شماره پنجم، شهريور ۱۳۷۵ ش، طبع تهران و همچنان ديده شود مجله آريانا، کابل، کلکسيونهای سال های ۱۳۲۲تا ۱۳۲۸ ش)

شخصيتی با آن همه تحصيل ودانش، از جانب مرحوم غبار با اين عبارت «يک حوانک بی تجربه از کواسگان امير دوست محمد خان بنام نجيب الله خان» را شاه محمود خان «به عنوان نماينده فوق العاده وممثل مخصوص اعليحضرت، در پاکستان اعزام کرد.» (ص ۲۳۰، ج ۲). درحالی که در آن زمان ودر شرايط افغانستان، آدم تحصيل کرده تر وهوشيار تر و زيرکتری که صاحب تحصيل وتخصص و خرد سياسی باشد بالاتر از نجيب الله تور وايانا درکشور سراغ نميشد و در وطن خواهی وغرور ملی و واحساس مردم دوستی و دانش نيز ازمرحوم غبار عقبتر نبوده است. ادعای تعويض يک صفحه از کتاب «افغانستان بيک نظر» مرحوم غبار که حشمت غبار با توجه به «صفحه ۱۹۲،ج ۲) افغانستان در مسير تاريخ مدعی است آن صفحه گويا در مورد دوره محمد زائی ها بوده و توروايانا بدستور خانواده سلطنتی آنرا عوض کرده است، حرفی غير موجه وگزافه به نظر می آيد. زيرا که نه در آن زمان ونه در اين زمان، اعضای خانواده سلطنتی و نه اعضای حکومت هيچکدام مکلفيت نداشتند تا کتاب يک نويسنده را بخوانند ودر مورد چاپ يا تعويض صفحات آن نظر بدهند. بلکه اين کار از خود مرجعی داشت و آن رياست مستقل مطبوعات وقت يا وزارت اطلاعات وکلتور بود. (فقط باری پس از چاپ تاريخ غبار بود که حکومت بنابر افواهاتی که در مورد آن بر سر زبانها افتاده بود، تصميم گرفت آن کتاب را برای سيد قاسم رشتيا بسپارد تا در مورد نشر وپخش آن نظر بدهد.)

گذشته از اين برای آنانی که در کار چاپ کتاب در کشور ما آشنائی دارند معلوم است که آولا” گرفتن موافقت چاپ يک کتاب، بالا وپائين رفتن های زيادی بکار داشت و پس از آنکه چنين امر وموافقتی از شعب کنترول وسانسور قبل از چاپ کتاب بدست می آمد، برهرصفحه و هر فورمه چاپی قبل از رفتن زير ماشين چاپ، امضاء وموافقت مؤلف ويا مهتمم گرفته ميشد. آيا مگر تور وايانا مهتمم کتاب مرحوم غبار بوده که بدون اجازه او صفحه ای را تعويض کرده باشد؟ معلوم است که نی، بلکه خود مرحوم غبار هرصفحه وهر فورمه کتاب را ديده، تصحيح نموده وبعد از قناعت خود آن را بچاپ رسانده است. وتوروايانای مرحوم در آن هيچگونه دخل و تصرفی نداشته است؛ مگراينکه کتاب برای تدريس شاگردان معارف تدوين شده باشد و او بعنوان مسوول معارف آن صفحه را تعويض نموده باشد. ودرآن صورت او حق چنين مداخله وتصرفی را داشته است. کاش جناب حشمت خليل غبار اکنون آن صفحه تعويض شده را با صفحه بعدی آن در اين کتاب روی ميکرد تاديده ميشد که مرحوم غبار چه حرف های تازه ای در مورد دوره محمد زائی در آن کتاب گفته بوده است.

عبدالهادی داوی :

يکی ديگر از شخصيت های علمی – فرهنگی و سياسی کشور ، عبدالهادی داوی بود که نقش موثر وماندگاری در جنبش استقلال و نهضت مشروطيت دوم داشت. او شاگرد علامه محمود طرزی بود ودر زير دست طرزی با سراج الاخبارهمکاری صميمانه داشت. مقالات واشعارانتقادی و تحريک آميز او در سراج الاخبار افغانيه بنام« پريشان» به چاپ ميرسيد و در بيداری وتحرک جوانان افغان بسوی تحولات سياسی، تاثير معين خود را برجای ميگذاشت.

نشر مسدس «بلبل شوريده» او در شماره ۱۲، سال ششم سراج الاخبار، امير حبيب الله خان را متوجه ساخت تا در حاشيه سراج الاخبار بقلم خود بنويسد: «اين پريشان کيست؟ معلومات کرده شود!» حتی نماينده سياسی دولت بريتانيا را در کابل وادا شت تا خود به مدرسه شاهی سری بزند و با جوانان افغان از نزديک آشنا بشود. (جنبش مشروطيت، ص ۱۲۹)

جالب ترين نکته ايکه در زندگی سياسی داوی ياد ميکنند ، چگونگی امضاء تکفير نامۀ شاه امان الله است. اين تکفير نامه که به امر بچه سقاو ، ازطرف اقارب نزديک شاه امان الله چون سردار فيض محمد خان زکريا، سردار شير احمد خان، حيات الله خان عضدالدوله، سردار محمد عمرخان، سردارعزيزالله خان پسر نايب السلطنه، ميرهاشم خان و محمود خان ياور با گروهی ديگر بامضاء رسيده بود، تنها عبدالهادی داوی بود که پيش از امضاء خود اين جمله را علاوه کرد: «جزئيات مسايل راعلما خود دانند.» (افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص ۸۲۷)

مرحوم غبار در جلداول تاريخ خود (ص ۷۲۳ وبعد از آن) از داوی به نيکوئی ياد کرده و اشعار 
اورا زيب صفحات تاريخ خود نموده است، اما در جلد دوم آن کتاب، وی را با نيش قلم تخريش کرده است. گويا بزرگترين ملامتی مرحوم داوی ازنظر غبار اين است که چرا داوی پس از زندان طولانی خود، باحکومت همکاری نمود و رياست شورا يا سنا را قبول کرد! (ج ۲، ص ۲۶۷)

واقعيت اين است که داوی مرحوم مدت طولانی تر از مرحوم غبار در زندان سپری کرده است (۱۳ سال و هفت ماه) در دو نوبت او زهر کشنده و بسيار درد ناک آغشته با غل و زنجیر زندان ارگ را چشيده است. مخصو صا” شکنجه و آزاری که مرحوم داوی در هفت ماه اول زندان خود در ارگ در دوران امير حبيب الله خان متحمل شده بود، شايد بيشتر و طاقت فرساتر از هفت سال زندانی بوده باشد که مرحوم غبار دردو نوبت زندان خود آن را ديده است.

پوهاند حبيبی در کتاب جنبش مشروطيت (ص ۱۳۰ )متذکر ميگردد که «دوره اول حبس داوی در زندان ار گ بسيار پر آزار بود ومدت هقت ماه را در غل و زنجير گذرانيد.» زيرا به اتهام شرکت در عمل سوء قصد بر جان امير حبيب الله خان با عبد الرحمن لودين، عامل سوء قصد دستگير شده بود و بزنجير وزولانه کشيده شده بود و قراربود امير در باز گشت از جلال آباد او را با عبدالرحمن لودين اعدام نمايد، اما اجل به او مهلت نداد و خود در شکارگاه کله گوش لغمان شکار گلوله کسی ديگر شد. و داوی ولودين از چنگال مرگ، بعد از تحمل شکنجه های فرا وان، نجات يافتند. يکی از ياران همزنجير داوی مير يار بيک بدخشی بود که مردی صاحب سخن ونازک خيالی بود و اين وضع رقت آور داوی را در بيتی چنين تصوير کرده است:

بندی یی را بس بود زولانه يی

اين همه زنجير در زنجيرچيست؟

اين گفته نشان ميدهد که داوی صرف يک زندانی سياسی عادی  وفارغ از شکنجه دادن نبوده است. بلکه زنجير پيچ وبا غرب وغراب و اولچک و زولانه بوده است. مرحوم غبار وساير زندانيانی که در چنين شرايط دشوار قرار داشته اند ميتوانند تلخی ودرد شکنجه های جانسوز فزيکی وروانی زندانيان سياسی را درک کنند.آن درد وشکنجه های طاقت شکن، يکبار ديگر بسراغ داوی شتافت. اين بار مدت ۱۳ سال (از ۱۳۱۲ تا قوس ۱۳۲۵ ش) نيرو وتوان جسمی داوی را از وی گرفت. بدون آنکه هيچکسی از ياران قديم دراين مدت حتی يکدرهم به خانواده او مساعدت کرده باشند.

داوی پس از رهائی از زندان دوسال ديگر در خانه نشست و سر انجام شاه محمود خان از حال پريش اومطلع گرديد و برای تحبيب او کوشيد واورا بحيث سرمنشی دارالتحرير شاهی مقررکرد(۱۳۲۷ ش) ويک سال بعد بحيث وکيل ده سبز کابل کانديد و بشورا راه يافت و سپس به حيث رئيس شورا بالا کشيده شد ودرسالهای بعد به سفارت در قاهره و اندونيزيا و به رياست سنا (از ۱۹۶۶تا ۱۹۷۳) برگزيده شد. اما اين مقامات هرگز روح خسته وجسم کوفته اورا احيا نکردند. مرحوم حبيبی شرح مفصل کار های سياسی و علمی – فرهنگی او را در کتاب جنبش مشروطيت آورده است. داوی در سال ۱۹۸۱ ميلادی در کابل چشم از جهان فرو بست. روانش شاد باد!

مرحوم علامه سلجوقی :

شخصيت علمی وفرهنگی ديگری که مورد اتهام غبار در تاريخش قرار گرفته، مرحوم علامه سلجوقی است. تا کنون عده ای از مردم با فرهنگ هرات بدفاع از او برخاسته اند. يکی ازين افراد آقای عبدالعلی احراری است که در شماره ۳۹۷ هفته نامه اميد، چاپ امريکا زير عنوان « اتهامات ناروا بردوشخصيت بزرگ علمی واداری» به دفاع برخاسته ومينويسد:

«در جلد دوم کتاب افغانستان درمسير تاريخ، بسياری از شخصيت های دينی وعلمی و اداری کشور وحتی آنانی که در زمره غنايم فرهنگی ما بشمار می روند، مورد نکوهش قرار گرفته اند… غبار در صفحه ۲۰۶،جلددوم افغانستان نوشته ميکند: «يک دسته دلال سياسی بميدان کشيده شده بود که بشکل صيادی در اطراف جوانان معصوم و صاف دل وکم تجربه، دام های از فريب وتشويق و تهديد گسترده، هريک را به نحوی شکار مينمودند. مثلا” صلاح الدين خان سلجوقی که خودش از همين طريق به وزارت وسفارت ارتقا کرده بود، هنگام رياست مطبوعات خود، جوانان تحصيل کرده و با استعداد و پاکنهاد را بنام «اصلاح کشور» به دادن « پيشنهادات کتبی» بدولت رهنمونی مينمود. وآنگاه گول خوردگان را توسط اين پيشنهادها شخصاً به هاشم صدراعظم، و يا محمد نعيم خان برادر زاده ومعاون او «وابسته» می ساخت. ديگر بعد از مدتی اين شخص اسيری بود که خواهی نخواهی به ساز دولت ميرقصيد. البته متمردين آينده درخشانی نداشتند ودر حالت گمنامی و يا بخور نميری می زيستند.»

آقای احراری درادامه  مينويسد که :استناد اين ادعای مرحوم غبار را چگونه ميتوان در يافت؟ معلوم نيست که آن «پيشنهاد ات کتبی» که مولف از آن نام می برد، خود بچشم سرديده است و يا از کسی شنيده است؟ ويا اين پيشنهادات چه تعهداتی را در برداشته است؟ هنوز از آن زمان ديری نمی گذرد و همکاران مرحوم سلجوقی تا کنون حيات دارند،. اميد است در اين مورد روشنی افگنند تا صحت وسقم اين گفتار معلوم گردد.

مرحوم سلجوقی اگر بزرگترين شخصيت علمی قرن حاضر افغانستان خوانده شود، سخن اغراق آميز نخواهد بود. خدمات وی در عرصه مطبوعات کشور بحدی چشم گير است که کسی را يارای انکار نيست. مرحوم رشتيا در «خاطرات سياسی» خويش اورا صاحب دبستانی ميداند که بسياری از علما و فضلا را در دامن خود پرورده است. افزون برآن وی مولف ومترجم پر کار ونامداری است که صيت شهرتش از مرز های کشور فراتر رفته و بزرگترين حوزه علمی جهان اسلام يعنی جامع الازهر مصر بوجودش افتخار ميکند.

سلجوقی هنوز چون ستاره فروزان در آسمان علم وادب کشور ميدرخشد. و آثار ارزنده ای که از خود بياد گار گذاشته، هميشه رهنمونی برای دانشمندان و دانش پژوهان کشور بوده وخواهد بود. به يقين که دامان پاک سلجوقی پاکتر از آنست که با چنين اتهام های بتوان آنرا آلود.» در جای ديگر از تاريخ غبار، مرحوم سلجوقی، بنام «مفتی صلاح الدين خان» نام برده شده است. زيرا اولين وظيفه رسمی اش در محکمه هرات، مفتی بوده است. مگرمرحوم غبار برای کم زدنش، القاب علمی «علامه» را در پهلوی نامش ذکر ننموده است. به همين جهت آقای صديق راشد سلجوقی، ضمن يک نوشته متين توضيحی در مورد اختلاف نظر مرحوم سلجوقی با مرحوم غبار مينويسد که: «دراين جای شکی نيست که جهان بينی استاد سلجوقی با نظرات آقای غبار فرق فاحشی داشت . استاد سلجوقی ارتقای اجتماعی مردمش را در بالا رفتن سطح دانش و تعليم وتربيه فرزندان جامعه ميدانست. او در چارچوب امکانات موجوده در رشد معارف و آگاه ساختن مردم به ارزش های فرهنگی ودينی شان کارميکرد

وميکوشيد تا مردمش همزمان از دانش نوين نيز بر خوردار شوند. استاد سلجوقی با آنانی که درمان دردهای اجتماعی خود را پيروی کورکورانه از ايدئولوژی های مادی بيگانه می ديدند ، جداً مخالف بود. او ميدانست که سرفرود آوردن به درگاه بيگانه گان و منفجر ساختن نظم اجتماعی افغانستان چه عواقبی خواهد داشت (که متاسفانه همه ما شاهد آن بوديم وهستيم) آقای راشد سلجوقی در پايان نوشته اش اشاره ميکند که اگر قرار باشد بخاطر ماموريت نخستين استاد سلجوقی، او را « مفتی سلجوقی» بناميم، اين بدان ميماند که ما از آقای غبار بنام «کاتب غلام محمد» ياد کنيم، چونکه اومدتی بحيث کاتب سفارت دولت پادشاهی افغانستان در پاريس (ظ: برلين ، نگارنده) کار ميکرد.» (اميد شماره ۴۲۲)

نويسنده دقيق النظر افغانی ، آقای محمداسحاق نگارگر، در نقدی که بر جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ نگاشته اند و در اين اواخردر پشاور بصورت يک رساله مستقل بچاپ رسيده است ، در رابطه به مرحوم سلجوقی اينطور ياد آور ميشود : « من اگر ضعف استدلال مرحوم غبار را در اين کتاب پی بگيرم و يا به دفاع از کسانی برخيزم که به دليل اختلاف عقيده با مرحوم غبار ، مورد اهانت قرار گرفته اند ، کار اين نگارش به درازا ميکشد . نقل قولی از استاد گرانقدر مرحوم صلاح الدين سلجوقی می آرم تا نشان بدهم که غير از مرحوم « غبار» ديگران نيز در کشور تغيير و تحول ميخواستند و آن را همآهنگ با قدرت تحمل و بر داشت جامعه محافظه کارخود می خواستند و شمع معرفت و فرهنگ را در تاريکی های جامعه استبداد زده خود می افروختند ولی در عين زمان با نفوذ اجنبيان صاحب غرض در کشور خود مقابله می نمودند . استاد بزرگوار جناب صلاح الدين سلجوقی در کتاب « نقد بيدل » شعر ( به افسون قبول خلق تاکی هرزه گوباشيم ) را تفسير و از تجربه خويش هنگامی که در ولايت هرات مدير معارف بود ، چنين حکايت ميکند : « آری ، طوری که بيدل در بيت فوق شرح ميدهد بعضی از شاعران در راه قبول خلق (که اغلبيت ايشان را طبقه عامه اشغال نموده است ) ازحق منصرف شده اند . مثلاً روزی که من بار اول مکاتب ابتدائی را در هرات بحيث مدير معارف افتتاح ميکردم ، بعضی عناصر ارتجاعی وجود اين مکتب ها را خلاف دين معرفی ميکردند و طبيعی است که بيگانگان نيز دوست داشتند که اين آتش را دامن بزنند . در آن وقت در هرات شاعری بود هزال ، و برای کسب شهرت و محبوبيت خود بشدت بر خلاف معارف و مکاتب و معلمين آن تبليغات هزل آميز و هجوکارانه و بلکه پر از اتهام و افتراء به لباس شعر هزلی می سرود و به سرعت برق نشر ميداد و موجب خرسندی عناصر ارتجاعی و هم تا حد زيادی مانع پيشرفت مساعی من و طرفداران من می شد. ولی ديری نگذشت که مردم به ارزش علم و معرفت فهميدند و اين گونه مردمان که به گفته بيدل «به افسون قبول خلق هرزه گو» بوده اند ، نزد ايشان منفور شدند و هنوز معلوم شد که اين طور مردم حريص ، بی آزرم عيوب اجتماعی بيشتری از امثال « سعايت » يعنی واقعه نگاری (منظور استاد گرانقدر راپور دهی و جاسوسی است ولی از کمال ادب خويش آنرا نيز در پرده واقعه نگاری افاده مينمايد. نگارگر) نيز داشتند و اين دعوی کاذب دينداری را برای ‌پوشيدن آن عيوب رسوائی آفرين خود ايجاد نموده بودند.» ( نقد بيدل ، چاپ ۱۳۴۳ ص ۱۰۵ ) ( ديده شود : نقد و تبصره بر جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ ، چاپ پشاور ، ميزان۱۳۷۹،ص ۷۳ – ۷۴ )

آقای نگارگر پس از مقايسه و مقارنه طرز ديد مرحوم سلجوقی با طرز ديد چپگرا يانه مرحوم غبار و ذکر مثالی می افزايد :

« مرحوم غبار با کسانی که نادرشاه از ميان روحانيون برای همکاری برگزيده است ، صرف بدين دليل مخالفت ميورزد که روحانی استند و در باره کيفيت کارشان چيزی نميگويد. آری، يکی از اين بزرگان يعنی «مفتی صلاح الدين» را کتاب خوانان افغانستان خوب می شناسند . اين « مفتی صلاح الدين » همان استاد سلجوقی معروف يعنی يگانه خارجی است که به عضويت مجمع لغت عربی جامعه الازهرمصر برگزيده شد و آن جامعه برايش لقب « علامه » داد.» .(همانجا ، ص ۷۷)

و آقای جنرال عظيمی هروی نيز درهمين رابطه در يک نوشته تحليلی خود بر طرز نگرش غبار انگشت گذاشته می نويسد: «مرحوم سلجوقی به عنوان يکی از شاخص های علمی کشور که آثار مهمی چون: تجلی خدا در آفاق وانفس، افسانه فردا، تهذيب و اخلاق، نگاهی به زيبائی، مقدمه علم اخلاق، نقد بيدل ،محمد(ص) در شير خوارگی، جبيره، افکار شاعر، تقويم انسان و مقداری جزوات به زبان عربی و… از ايشان بجا مانده است ، امروز علاوه بر غنای تمدن، فرهنگ وتاريخ ما، راهگشای محققين و پژوهشگران نيز بوده و مورد احترام جامعه علمی جهانی و مردم افغانستان ميباشد.» (اميد، شماره ۴۱۳)

خلاصه تخريب اين شخصيت های فرهنگی از محبوبيت مرحوم غبار در ميان هواخواهان وشاگردان آن شخصيتها کاسته است و لطمه بزرگی برشهرت سياسی مرحوم غبار بحساب می آيد. در مجموع ميتوان گفت که جلد دوم افغانستان درمسير تاريخ بجای آنکه شهرت و محبوبيت مرحوم غبار را تقويت و ياحفظ نمايد ، بيشتر آن را صدمه زده است . و اگر باور نداريد پس لطف بفرمائيد و کتاب آقای نگارگر راکه واقعاً خردمندانه نقد و بررسی شده است از نظر بگذرانيد تابه صحت گفته ما پی ببريد.(1)

________________________


1- اين مقاله برای بار نخست در هفته نامه اميد در شماره های ۴۰۸ و ۴۰۹ و ۴۱۰ سال ۲۰۰۰ م بچاپ رسيده است.

نظريات (0)
نظر اضافه کول