زوال حاکمیت سرداران قندهاربراثر بی اتفاقی

بحص اول: سرداران قندهاری و قلمرو حاکمیت شان

سردار مهردلخان وسردار کهندلخان در سال ۱۲۷۱هجری (۱۸۵۵م)با تفاوت چند ماه(اولی در۲۷ جمادی الثانی ودومی در ۸ ذیحجه همان سال) وفات کردند و با وفات سردار کهندلخان رخنه در دستگاه اقتدار وحاکمیت سرداران قندهاری پدیدار شد.بعد از مرگ این دو برادر ارشد، نوبت به سردار رحمدلخان رسید، ولی هنوز بیش از دوماه برقندهار حکومت نکرده بود که با مخالفت برادرزاده خود سردار محمد صدیق خان پسر سردار کهندلخان روبرو شد که مدعی بود او وارث حکومت قندهار است.

به روایت سراج التواریخ، بعد از وفات سردار کهندلخان، میان سردار رحمدلخان وپسران سردار کهندلخان ( سردار محمدصدیق خان وسردار سلطان علی خان وسردار عبدالله خان وسردار محمدعمرخان وسردار محمدعثمان خان) برسرحکومت ایالت قندهار نزاع افتاد. سردار محمدصدیق خان خود را وارث مسند پدر میدانست و سردار رحمدلخان خود را مستحق این مقام می پنداشت. دراین آوان سردار غلام محی الدین خان حاکم دهراود و تیرین نیز از مرگ پدرمطلع شده به قندهار آمد و به برادرانش پیوست، پسران سردار کهندلخان در داخل ارگ به خانۀ پدری شان جای گرفتند و با سردارانی که هواخواه سردار رحمدلخان و نیز در ارگ به خانۀ او مقام گزیده بودند به جنگ ومقاتله پرداختند. از جانب دیگر سردار رحمدلخان با پسران خویش: سردار محمدعلم خان وسردار غلام محمدخان طرزی ، اندرون ارگ و سردار میر افضل خان وسردار عبدالرسول خان وسردار عبدالاحدخان پسران پردلخان و سردار خوشدلخان وحاجی منوردلخان وسردار شیرعلیخان پسران سردار مهردلخان وسردار غلامحمدخان ابن سردار میرافضل خان هواخواهان سردار رحمدلخان که خانه های شان در بین ارگ چارسوق واقع و از دیگر عمارات شهر به ارگ نزدیکتر بودند، از خارج ارگ و از پشت بام خانه های خود به تیر اندازی و فیرتفنگ خانه های یکدیگر را هدف قرار می دادند و بدینگونه زد وخورد میان عمو و برادرزادگان جاری بود. [ براثر صف ارائیها وزد و خوردها در حدود چهارصد نفراز طرفین دراین خود خواهی ها کشته شدند. برزگان سرداران وعلما وسادات برطبق عنعنه افغانی این مقام را شایسته سردار رحمدل خان میدانستند و درپای یک فیصله امضا گذاشتند، ولی سردار محمدصدیق خان این فیصله را قبول نمی کرد.] ودراین میان سردار غلام محمدخان بن میرافضل خان کشته شد. [1]

شهریان از این عمل سرداران به جان آمدند وعده یی از علما ومشایخ، درودخوانان والامان گویان قرآن بر سرگرفته نزد طرفین رفتند و آنها را مانع ازاین اعمال وحشیانه ساختند و سرانجام موضوع را به میانجیگری امیردوست محمدخان موکول کردند وعریضه یی عنوانی امیردوست محمدخان به کابل فرستادند. بعد سردارمحمدصدیق خان وسردار محمدعمرخان و سردار محمدعثمان خان، عجالتاً از قندهار به پشت رودیعنی گرشک رفتند، تا حین آمدن امیر دوست محمدخان دوباره به قندهار مراجعت کنند.

سردار پاينده خان
سردار پاينده خان (1758 ز. – اکتوبر، 1800 ز.)

امیردوست محمدخان وقتی از این اختلافات آگاه شد، سردار شیرعلیخان، پسرخود را که حاکم غزنی بود، مامور رفتن به قندهار نمود و او هم با قوای کافی عازم قندهار گردید ومورد استقبال گرم سرداران قندهار واقع شد. سردار شیرعلی خان قوای خود را درچهاونی انگلیسها در گوشۀ شمال غرب قندهارجابجا کرد و بعد با زیرکی وهوشیاری خاص روز صد تا دوصد نفر از افراد خود را با خود به داخل شهر می برد وشامگاهان قسمت زیادتر آنان را در شهر گذاشته خود با عدۀ  اندکی به قرارگاه خویش بازمی گشت، تا آنکه در حدود ۸۰۰نفر مرد مسلح خود را در داخل شهر جای داد وهمچنین شش عراده توپ قاطری نیز به داخل شهرانتقال داد. دراین آوان خبر ورود امیردوست محمدخان به قندهار رسید. امیر دوست محمدخان با قوای خود به قلعۀ اعظم خان فرود آمد. سرداران واعیان شهر امیر کبیر را پذیرائی کردند و سپس امیر به ده خواجه نزول کرد. روز دیگرامیردوست محمدخان، قاضی محمدسعید خان بارکزائی (مشهور به خان علوم) را که دراین وقت از امر قضا معزول  بود، به تخت روان پیش خود خواست و به وی خلعت فاخره بخشید و به منصب قضاوت قندهار برگزید و او را برتخت روان برنشانید وامر کرد تا منادی(جارچی) به شهرندا در دهد که قاضی ملاغلام عزل و قاضی محمدسعید خان به جایش مجدداً نصب شده است، مردم آگاه وبا خبر باشند. سپس امیر به سردار رحمدلخان پیغام داد که از بابت مراسم فاتحه خوانی سردار کهندل خان وسردار مهردلخان مرحوم به شهرداخل میگردد. امیر کبیر از میان تمام پسران خود وسایر سرداران و نوادگان صرف سردار محمدیوسف خان را باخود گرفت و بشهر داخل شد و در شهرپسرش شیرعلیخان نیز او را با سپاه خود استقبال نمود و بعد داخل منزل سردار رحمدلخان شد و پس از ادای فاتحه به اردوگاه برگشت و شیرعلی خان را به شهر گذاشت. سرداران قندهار کلیدهای دروازه های شهر را به کارداران امیر تحویل دادند وسردار شیرعلی خان محافظت تمام دروازه های شهر را به افراد خود سپرد.

روز بعد امیردوست محمدخان سرداران قندهار را به حضورطلبید  وسخنان هریک را در مورد حق وحقوق شان شنید. سرداران به خانه های خود بازگشتند وامیر مدتی منتظرماند و چون کدورت از میان سرداران رفع نشد، امیر به سرداران اطلاع داد که هوا سرد شده و تمام راه ها را برف پوشانده است و امکان برگشت سپاه در چنین اوضاعی  ممکن نیست، پس بهتراست ارگ را برای نشیمن من تخلیه کنید تا روزگار صلح شما را به چشم ببینم. سرداران ارگ را تخلیه کردند و امیر دوست محمدخان به ارگ داخل شد و بلا وقفه اعلام داشت که قندهار منبعد جزء سلطنت کابل است و معاش و تنخواه سپاه از مالیات قندهار پرداخته می شود و آنچه از تنخواه سپاه افزود شود به سرداران قندهار تعلق خواهد گرفت.

بدینسان در سال ۱۲۷۲ هجری(۱۸۵۶م)قندهار ومضافات آن از حیطۀ  حاکمیت وتسلط سرداران قندهاری خارج شد و در چوکات سلطنت امیر دوست محمدخان در آمد وقدم بزرگی در راه  توحید مملکت و تمرکز سلطنت برداشته شد.

سرداران قندهار که بنابر اختلافات و نفاق خود چیزی برای گفتن نداشتند ناچار بودند تا ازتصمیم امیر اطاعت کنند. بعداً امیر دوست محمدخان امر کرد تا میزان مالیات محلات قندهار را از روی دفتر معلوم دارند و با معاش سپاه معادله نمایند، درنتیجه شانزده لک روپیه اضافه میماند. امیر این پول را میان سرداران علیقدرمراتبهم چنین تقسیم کرد: پنج لک روپیه برای سردار رحمدلخان،دولک روپیه برای سردار میرافضل خان،یک لک وهفتاد هزار برای سردارخوشدلخان، یک لک و دوازده هزار برای سردارغلام محی الدین خان، ویک لک ودوازده هزاربرای سردار شیرعلیخان، ویک لک برای سردار سلطانعلی خان وهفتادهزار برای حاجی منوردلخان ثبت دیوان وتنخواه سالیانه هریک از سرداران مشخص شد و دولک وسی وشش هزار روپیه دیگر به سایر سرداران به میزان معین مقرر نمود. بعد از آن فرمانی صادر نمود و سردار محمدصدیق خان وسردار محمدعثمان خان را از گرشک به حضور خواست، ولی آنها حاضر نشدند و به سوی فراه رفتند.

سردار رحمدلخان که توقع داشت، زمام قندهار به دست او داده خواهد شد،ازاین تقسیم ناراضی بود و روزی گلایه آمیز به امیر گفت: کلاهی که برسرداشتیم به بازیچه طفلانه از سرما به زمین افتاد.به شما عرض کردیم که شما از کابل آمده باز آن را برسرمابگذارید وحال برخلاف خیالی که دااشتیم آن کلاه پاره پاره گشته وهر پارۀ آن از کسی دیگری شد وعلاوه برآن باعث اقامت شما در قندهار نیز گردید.

امیردوست محمدخان جواب داد: این کلاه را شما به بازی طفلانه پاره کردید واگر من در قندهار نمی ماندم شاید خود شماهم مثل این کلاه در دست برادرزادگان پاره پاره واز میان برداشته میشدید.[2]

پس از آن سردار رحمدلخان و سردارمیرافضل خان وسردارغلام محی الدین خان جانب شورابک فرار کردند و بنای مخالفت را گذاشتند و امیر دوست محمدخان، به سردار غلام حیدر خان ولیعهد و سردار محمداعظم خان و سردار سلطان احمدخان، پسر سردار محمدعظیم خان هدایت داد تا به دفع آنان بپردازند.

سردار غلام حیدر خان با همراهان خود بسوی علاقۀ شورابک شتافت. مخالفین به سوی گرمسیر وملخان در کنار هیلمد رفتند. امیر کبیر فوراً به پسر دیگرخود سردار شریف خان حاکم گرشک، هدایت داد تا با همراهی سردار جلال الدین خان پسروزیراکبرخان باسپاه کافی از پشت رود(گرشک) جانب گرمسیر وملخان رفته سرداران یاغی را دستگیر نماید. سرداران یاغی در قلعۀ ملخان متحصن شدند وجنگ حصاری را شروع کردند. سردارشریف خان به آنان پیغام داد که در صورت تسلیمی تمامی حقوقی که قبلاً از طرف امیر به آنها تعیین شده محفوظ خواهد ماند. سرانجام ار قلعه بیرون آمدند، مگر سردار شیرعلیخان و سردار محمدعلم خان وسردار سلطانعلی خان هرسه تن راه ایران در پیش گرفتند وبقیه با سردار محمدشریف خان به قندهار آمده به شفاعت اوعفو شدند وبه معاش مقرره خویش نایل آمدند.[3]

این بود روایت سراج التواریخ، ولی مرحوم کهزاد از رفتن امیردوست محمدخان به قندهار تذکر نمیدهد والحاق قندهار را به کابل صرف در اثرتدبیر شیرعلیخان دانسته مینویسد: « در نتیجه کامیابی وموفقیت سردار شیرعلیخان، سردار رحمدلخان خود را به محال معروف کشید. سردار محمدصدیق خان پسرسردار کهندلخان، رهسپار فراه شد.سردار خوشدلخان، پسرسردارمهردلخان وسردارسلطانعلی پسرسردار کهندلخان به طرف پوشنج گریختند و بعضی هم در گوشه و کنار در نقاط دور ونزدیک پناهنده شدند، ولی از طرف سردارشیرعلیخان همه آنها تحت تعقیب قرارگرفتند، چنانکه سردار جلال الدین خان بن سردار محمداکبر خان، سردار محمدصدیق خان را در فراه دستگیرکرد، ولی در راه مجدداً بطرف گلستان وغور فرارنمود واز آنجا به حضور امیر کبیرمشرف شد و خود سردار رحمدلخان بعد ازتلاش زیاد در نقاط مختلف کشور مثل : آب ایستاده، علاقۀ سلیمانخیل و کاکری در اثر عهد وپیمان که سردار غلام حیدر خان پسر امیر دوست محمدخان گرفت به حضور امیر در کابل آمد و دیگر آرزوی حکمرائی قندهار حتی در خاطر اولاد سرداران قندهاری هم پیدا نشد.»[4]

پس از الحاق قندهاربه کابل، اولادۀ سردار کهندلخان بیشتر به منطقۀ میوند وپشت رود(گرشک) جابجا شدند  وتا امروز هم درآنجا زندگی میکنند.بقول مرحوم استاد رشاد اولادۀ سردار کهندلخان درقندهار به سرداران میوند مشهور استند.[5]

     بازماندگان سرداران قندهاری :

باتوجه به شجره نامه های متعدد مربوط به سرداران قندهاری در کتاب “کندهاری ورونه” اثر ذیقیمت معصوم هوتک، فرزندان وبازماندگان سرداران مذکوربسیار زیاد اند  که تعداد شان شاید به هزاران تن برسد. من توانائی تنظیم مجدد شجره نامه وحتی اقتباس این شجره ها را هم ندارم وخواننده علاقمند را به آن کتاب حواله میدهم ودراینجا صرف اسامی اولادۀ پنج برادر یا پنج سردار را نام می برم.

  • فرزندان سردارپرل دلحان:

میرافضل خان، سلطان محمدخان ، مقصود خان، عبدالرسول خان، عبدالواحدخان.خوشدلخان.

ازسلطان محمدخان:پسری بنام محمدرسول خان واز او  دختری بنام قدسیه وپسری بنام داکترامان الله رسول به ظهرر رسیدند.

ازعبدالرسولخان: پسرانی بنام:عبدالغفار،عبدالرشید،عبدالکریم، عبدالظاهر  بوجود آمدند.

ازخوشدلخان:پسری بنام شیرین دلخان و ازاو دختری بنام بلقیس بدینا آمد که خانم سردار امین فرزند امیرعبدالرحمن خان شد.

از عبدالواحدخان : پسری بنام عبدالسمیع بوجود آمد.

سردار کهندل خان

سردارمیرافضل خان: ۱۳ بار ازدواج کرده واز ۱۳ خانم خود صاحب ۱۵ پسر و۱۱ دختربود بنامهای: محمدنعیم،عبدالله،غلام محمد،عبدالوهاب،عبدالواحد،عبداللطیف،محمداعظم،عبدالرحمن،عبدالحکیم،نوراحمد،فتح الله، عبدالقادر، حبیب الله، امین الله ،عبدالحمید،عبدالشکور.

اسامی دخترانش: بی بی نور، رابعه، نوشابه سلطان، رقیه سلطان، امینه، عایشه، فرخ سلطان، فاطمه سلطان، سارا، بی بی همدم، بی بی مریم. ازاین میان عایشه،خانم دلخواه امیر شیرعلیخان بود.[6]

سردار میرافضل خان درعهد امیرشیرعلیخان  والی قندهار وفراه بود ومعاش وحقوق زیادی داشت. وی درعهد امیر عبدالرحمن خان به ایران رفت و مدت زیادی را در ایران سپری نمود و در آخر عمر دچار فقر وتنگدستی شد و تا ۱۸۸۸ زندگی کرد و درتربت جام فوت کرد ودرهمانجا دفن شد. او پدر سردار عبدالوهاب خان ،از طرفدران سردارایوب خان  وهنگام جنگ میوند والی هرات بود. بعد از شکست سردارایوب خان از دست سردار عبدالرحمن خان، وی همراه با پدر ودیگرهواداران سردار ایوب خان به ایران رفت و درتهران اقامت گزید. بعد از مرگ پدرش دولت قاجاری فارس میخواست دخترسردار را به یکی از اعضای سلطنتی عقدکند، ولی سردارقبول نکرد و بنابرین تحت فشاردولت قاجار قرارگرفت ومجبور شد به هند مهاجرت نماید. درعهد امیرحبیب الله خان که به فراریان افغان اجازۀ ورود به افغانستان داده شد، سردار عبدالوهاب خان نیز با خانواده پدری خود به کابل آمد واز طرف امیر حبیب الله خان بحیث “امین المکاتب” تعیین گردید. چندی بعد بحیث نایب الحکومۀ ترکستان به مزار رفت وتا زمان مرگ امیر درمزار باقی ماند.[7]

پسران سردار عبدالوهاب خان، سردار عبدالرحمن خان وسردار حبیب خان دوعضو برجستۀ مشروطه خواهان دوم بودند که در دولت امانی مقامات برجسته داشتند. در ماه صفر ١٣٢٧ قمرى (١٩٠٩م) که اعضاى مشروطيت اول دستگير وبرخى اعدام و برخى زندانى شدند، اين دو برادر نيز بجرم مشروطه خواهى زندانى گرديدند، زيرا آنها در رأس يک جرگه فرعى رفقاى مشروطه خواه واقع بودند که شهزاده امان ﷲ هم به اين گروه شامل بود، اما مدتى بعد اين برادران از زندان ارگ نجات يافتند و بقول مهدى فرخ سفير ايران درکابل، پس از رهايى سالى چهارصد روپيه براى هردو برادر پرداخته ميشد.[8]

سردار عبدالرحمن در مدت بيکارى در مزارشريف نزد پدرخويش سردار عبدالوهاب خان نايب الحکومه بلخ رفت و در آنجا بود تا امير حبيب اﷲ به قتل رسيد و او به کابل آمد و به حيث اولين وزير معارف در کابينه امانى انتصاب شد.

سردار عبدالرحمن خان در جريان جنگ استقلال در دهلى جديد به عنوان سفير افغانستان شناخته ميشد، چون انگليسها چاره ختم جنگ را در مذاکره ديدند، پس سفير افغانستان را با خانواده اش از دهلى تحت الحفظ به په يشاور آوردند و موضوع متارکه جنگ را با او در ميان گذاشتند و سپس شرايط متارکه را (که اردوى افغانى مى بايد بيست ميل از نقاط اشغالى خود به عقب بروند تا مذاکرات صلح آغاز شود) بوسيله او بکابل فرستادند. در حالى که خانواده اش در گرو انگليس ها باقى ماند، او بوسيله اسپ فاصله پيشاور- کابل را در ظرف ده روز آمد و شد پيمود و موضوع متارکه را آبرومندانه تأمين نمود. بعد از حصول استقلال او بحيث مستشار در وزارت خارجه و برادرش سردارحبيب اﷲ خان بحيث وزير معارف درنخستين کابينه دولت امانى مقررگرديدند. سردار حبيب ﷲ به عضويت شوراى ملى در آمد و در همان شغل از جهان چشم پوشيد.

اما سردار عبدالرحمن خان بعد بحيث رئيس تنظيمه فراه و نیمروزمقرر شد و سه سال در آنجا باکمال تدبير ومردمدارى وظايفش را انجام داد و بعد از سه سال از آن وظيفه استعفا داد. دراواخر سال ١٣٠٦-١٣٠٨ ش، اوبه کابل آمد و در اغتشاش خانمانسوز سقاوى خانه و دارو ندارش در بوستان سراى کابل ازطرف سقاويها به غارت رفت و خودش براى مدتى زندانى گرديد. پس از سقوط سقاوى سردار عبدالرحمن خان دوباره به فراه رفت و تا آخر عمر خود در فراه باقى ماند و با آنکه نادرخان به او پيشنهاد کار و شغلى را هم درکابل نمود، اما او از آمدن بکابل خود دارى کرد.

مرحوم حبيبى فوت سردار عبدالرحمن خان را در (١٣١٣ش =١٩٣٤) و مرحوم پاينده محمدزهير عمر او را در هنگام فوت ٦٤ سال در فراه قيد کرده اند.[9] زهير ميگويد که سردار عبدالرحمن خان زبان انگليسى و اردو را بدرجۀ اعلى ميدانست و در زبان فارسى شاعرى شيوابيان و نويسنده با ذوقى بود. داراى آثار علمى و ترجمه وديوان اشعارى نيزبوده است که حين غارت منزل شان نابود شده اند. چند بيت از رباعيات وى اينست :

يک چند که زير خاک شــد منزل ما       بينى که چه کوزه ها کنند از گل ما

چون برلب هـر دلبرى رسد آن کوزه      بـيرون شـود آرزو هـمه از دل ما

٭ ٭ ٭

غـنچه زدهان تنگ خوبان رسته است

ســرو ازقد دلجوى جوانان رسته است

نسرين که از و زينت هـر بستان است

ازعارض خوب ماهرويان رسته است

٭ ٭ ٭

اين بند از مخمسي است که برغزل ولى طواف گفته است :

چون شداز نگهت گل صبح چمن عنبرخيز

و زنسيم سحـرى گشت درختان گـــلــريز

بلبلان بانگ برآورد که هى هى  بگــريز!

مــوج گل ازسر ديوار چــمن  شد لــبريز

کشتى باده بــياريد کــه گل طــوفــان  کرد

سردار پردل خان محمدزی

سردار احمد رحمانى، پسر همين سردار عبدالرحمن خان بود که مدتى براى تحصيل به اتحاد شوروى رفت و نخستين کس بعد از استقلال است که خانمى از شورويها گرفت و چندى در سفارت افغانستان در مسکو بحيث ديپلومات کارکرد و حتى بطور مخفى و بدون اطلاع سفير افغانستان، سردار محمد هاشم خان در بين الملل سوم در شهر باکو اشتراک ورزيد. بدون شبهه سردار هاشم خان از ايده هاى چپى او و ديگر رفقاى هم عقيده اش مثل عبدالرحمان خان لودين و فقير محمدخان پيلوت سفارت افغانى در مسکو مطلع بود.[10]

احمد رحمانى از جوانان تندرو عصر امانى بود که در سال ١٣٠٨ شمسى به اتهام مخالفت با سياست حکومت نادرشاه به زندان افتاد و محکوم به اعدام شد ولى بگفته دکتر حسين بهروز او با گفتن اين رباعى حکيم عمرخيام به نادرشاه :

نا کـرده گناه درجهــان کيــست بگـــو؟

وانکس که گنه نکرد چون زيست بگو؟

من بــد کنم و تــو بــد مکــافــات دهى،

پـس فـرق ميان من و تو چـيست بگو؟

 

از اعدام نجات يافت و به حبس عمرى محکوم گرديد وتا

١٣٢٥ شمسى يعنى تا پايان حکومت هاشم خان در زندان ماند. بدين حساب مدت ١٧ سال در زندان بسربرد. نامبرده در ١٣٢٥ شمسى در عهد حکومت شاه محمود خان از زندان رهائى يافت و بزودى در کابل درگذشت.[11] بقول رحمت رحمانى برادرزاده اش،که فعلاً مقیم   سویدن است همين رباعى خيام بنابر وصيتش در لوحه قبر وى حک شده است .

روانش شاد و يادش گرامى باد !

2- فرزندان سردار شیردلخان:  ازسردار شیردلخان دوپسر بوجود آمدند: یکی نورالله که در کودکی درگذشت ودیگری سردار میراحمدخان. آقای هوتکی متذکر میشود که درمورد اولادۀ میراحمدخان معلوماتی زیادی  ندارد.

3-فرزندان سردارکهندلخان: سلطانعلی خان،محمدصدیق خان، عبدالله خان، محمدعثمان خان،غلام محی الدین خان، محمدعمرخان.

ازسردار محمدصدیق خان: پسرانی بنام های گل محمدخان ونورمحمدخان به وجود آمدند.(گل محمدخان صاحب فرزندانی بنامهای محمدنسیم ، محمدکریم ،محمدامین، خدایداد، محمدهاشم، محمدیحیی شد. )

از غلام محی الدین خان: احمدخان و از او پسرانی بنامهای عبدالرحمن، حبیب الله، عبدالقادر، محمدامین، عبدالعزیز، محمدعمر، عبدالله، محمدیوسف، محمدهاشم، معصوم خان بوجود آمدند. [12]

4-فرزندان سردار مهردلخان:   سردارخوشدلخان، سردارمنوردل خان و سردارشیرعلیخان.

ازسردار خوشدلخان:سردار شیریندلخان و سردار حسن خان، و سردارمحمدانورخان ومعصوم خان بظهوررسیدند که ازسردار حسن خان فرزندانی بنام های سیداحمدخان و نظرمحمدخان بوجود آمدند.اولادۀ این خانواده بنام سرداران قلعۀ میرآخور یاد میشوند. واولادۀ سردار شیریندلخان بنام سرداران پنجوائی نامیده میشوند. [13] سردارخرم دل خان وعبدالرحمن خان وعطا محمدخان وروشندلخان پسران سردار شیریندلخان بودند.سردار خرم دل خان در نزد امیر حبیب الله خان از اعتبارواحترام زیادی برخوردار بود ودر 1913 به قندهار آمد وتا 1929 در پشت رود(گرشک) زندگی کرد. [14]اولاده این سردار تا کنون درگرشک زندگی دارند.

از محمدانورخان فرزند دیگر سردار شیریندلخان، پسرانی بنام های عبدالباقی خان ومحمدرفیق خان حکمران بوجود آمدند.واز حکمران محمدرفیق خان دوپسربنام های عبدالخالق خان رفیقی وعبدالقدوس خان رفیقی به ثمررسیدند که هردو اشخاص تحصیل کرده بودند .حکمران محمدرفیق خان مدتی حاکم دند قندهار وحکمران گرشک هلمند بوده است. پسرش عبدالخاق خان رفیقی بعد از تحصیلات عالی درهند مدتی مامور وزارت مالیه بود وسپس  بحیث والی درولایات  کندوز وبامیان وننگرهار خدمت نمود ودرشب اول کودتای ثوربا جنرال یونس خان از سوی کودتاچیان به قتل رسید. [15]

از حاجی منوردل: فیض محمد، گل محمد(مدیرگل محمدمشرقی)،حاجی شاه محمد،عطا محمد، عبدالرؤوف، سیدمحمد، بوجود آمدند که اولادۀ ایشان بنام محمدزائیان سرپوزه واشوغی مشهوراند. [16]

از والی شیرعلیخان : شهنوازخان، محمدعلیخان،حیدرعلی، مهرعلی، فضل احمد، محمدایاز، نیک محمد،نورعلی،غلان نبی، محمدعزیز، عبدالله بوجود آمدند.ازشهنوازخان: پسرانی بنامهای نیازمحمد، سکندر، محمدشاه واز نورعلی خان:پسرانی بنام فتح علی، محمدعلی، محمدموسی محمدیوسف، وعبدالاحد بوجود آمدنمد. نویسندۀ کندهاری ورونه از اعقاب والی شرعلیخان در قندهار کسی را سراغ نداده است. والی شیرعلیخان همان کسی است که از جانب انگلیسها بحیث والی قندهار گماشته شد و با سردار ایوب خان به عزم مقابله تا گرشک پیش تاخت، ولی جنگ ناکرده سپاه او به سردار ایوب خان پیوستند واوبقندهاربرگشت وباخروج انگلیسها از افغانستان به هند رفت و درهند درگذشت.

5- فرزندان سردار رحمدلخان: غلام حیدرخان، محمدقلی خان، گل محمدخان “درانی”، محمدسرورخان، غلام محمد خان طرزی،محمدعلم خان، تاج النساء،محمداعظم خان. این8 فرزند از بطن بی بی حوا دختر سردار رحیمدادخان ابن حاجی جمالخان بوجود آمده بودند.

از سردارمحمدعلم خان:گل محمد،تاج محمد، نظرمحمد(درصد سالگی در قندهار فوت کرد)، دادمحمد، فتح محمد، سلطانعلی، محمدانوربوجود آمدند.

ازسردارغلام حیدرخان: غلام صدیق خان وغلامعلی خان(واز اوحسین خان وحیدرخان وملک آراء و گوهر بیگم) بدنیا آمدند.

از سردار غلام محمدخان طرزی: محمدزمان، عبدالله، گل محمد، عبدالخالق، محمودبیگ، محمدامین عندلیب،ساهره، منوره، همدم، عایشه،خورشید بظهور رسیدند. سردار غلام محمدخان طرزی و خانواده  اش درمیان تمام سرداران قندهاری از لحاظ دانش دوستی وذوق هنری واستعداد شعر گویی ونویسندگی ممتاز است ودرسطور بعدی براین بعد این خاندان مکث خواهد شد.

[1] – میرزا علیقلی، تاریخ واقعات وسوانح افغانستان،ص ۱۳۵- ۱۳۷

[2] -سراج التواریخ،ج2، ص 218- 221

[3] – سراج التواریخ،ج2، ص 221

[4] – کهزاد، رجال ورویداد های تاریخی،ص 120 – 122

[5] -کندهاری ورونه، ص 58

[6] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص49

[7] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص44- 48

[8] – مهدى فرخ، کرسى نشينان کابل، محمد آصف فکرت، مشهد ١٣٧٠ ش، ص ٢٤٨

[9] – حبيبى، جنبش مشروطيت، ص ٣٦، مجله عرفان ، شماره چهارم ، ص ٧٩،٨٠

[10] – دستگير پنجشيرى ، ظهور و زوال ح . د. خ . ا. ص ١٢٤

[11] – جنبش مشروطيت ، ص ٣٦

[12] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، شجره نامه ص62 وبعد از آن دیده شود.

[13] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه،ص193،194 دیده شود

[14] – معصوم هوتک ،کندهاری ورونه،ص193،194 دیده شود

[15] – معصوم هوتک ،کندهاری ورونه،ص206- 207

[16] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص206

نظريات (0)
نظر اضافه کول