سراج الاخبار و تبارز روح استقلال طلبى در آن

پس از آن که محمود طرزى هم خُسرشهزاده امان ﷲ و عنايت ﷲ خان و هم مصاحب اميرشده بود، براعتبار و نفوذ او در دربار بيشتر از پيش افزوده شد. تاثير استدلال طرزى در سالهاى نخستين بر امير حبيب ﷲ خان در باره اهميت نوسازى در عرصه تعليم و تربيه کشور چشمگير بود. تاثير پذيرى امير از انديشه هاى تجددخواهى طرزى همچنان از اين حقيقت آشکار ميگردد که موصوف در سال ١٩١١ ميلادى انتشار نشريه پانزده روزه «سراج الاخبار» را اجازه داد.جريده مذکور که بکمک مالى دولت در شانزده صفحه شروع به نشرات نمود، سعى ميکرد تا اساسات تيوريک ماهيت و اهداف غائى ناسيوناليسم افغانى بخاطر رهبرى گذار اجتماعى-اقتصادى کشور طرح ريزى شود. سراج الاخبار و انديشه هاى ضد برتانوى و پان اسلاميسم رزمنده طرزى تاثير بزرگى بر جوانان تجدد خواه و تعليم ديده شهرى افغانستان داشت . [1]

سراج الاخبار، از همان آغاز نشرات خود (١٩١١م) هدفمندانه شروع بفعاليت نشراتى نمود و مدير دانشمند آن طرزى ، در عين مبارزه با فساد اجتماعى و ادارى در دستگاه دولت ، هوشيارانه سراج الملت را مدح ميکرد و او را در موضع حمايت از ملت و سراج الاخبار قرار ميداد و از جانبى هم از وطن و از حب وطن و از آزادى و ارزش استقلال در نزد افغانها و ساير ملل بحث ميراند، و مردم را به پاسدارى از وطن و از حقوق حقه شان يعنى از حريت و استقلال وطن و عدم اطاعت به غير دين ، تشويق و ترغيب مى نمود و مثال هاى فراوانى از ترقى و پيشرفت کشورهاى اروپائى و آسيائى در پرتو آزادى و استقلال شان در سراج الاخبار به نشر مى رساند.

طرزى در سراج الاخبار افغانيه ، مقالات بسيار مهم و جالبى زير عنوان « دين ، دولت ، ملت ، وطن» [[2]]   و « افغانستان و نعمت آزادى »[[3]]  و « استقلال افغانستان » [[4]]  و «حى على الفلاح » [[5]]  و « شناخته شدن استقلال افغانستان »[[6]]   و غيره و غيره با تجزيه و تحليل هاى علمى به نشررسانيده که چشم و دماغ وطن پرستان بدانها باز و روشن ميشده است. مثلاً آنجا که مى نويسد : « سراج الاخبار افغانيه » بقوت هرچه تمامتر، بر همه برادران داخل و طن و عموم برادران خارج وطن عزيز خود که بواسطه کلمه طيبه ّ لااله الاﷲمحمد رسول اﷲ ّ يک وجود مى باشيم، بفرياد بلند اعلان ميکندکه:« دولت عليه مستقله افغانستان » نسلاً بعد نسل ، با همه معانى ” استقلال” مستقل و آزاد است يک دولتى بوده و هست و خواهد بود٠ چراکه دولت اسلام است، در اسلاميت بغير از دولت آزاد و مستقل، ديگر گونه حکومتى شناخته نشده و نمى شود و نخواهد شد…..چون در اسلام « رقيت» که ضد «حريت» يعنى استقلال است، موجود نيست از آنرو دولت افغانستان “حقاً بالشرع ” از ابتداى تأسيس خودحُر ومستقل بوده و خواهد بود.» [7]  

و در شماره ٢٣ سال هفتم مؤرخ ١٩ سرطان ١٢٩٧ زير عنوان “شناخته شدن استقلال افغانستان” فصل هفتم عهد نامه صلح معروف « بريست ليتوفسک » را که بين فرانسه و روسيه در ١٩٠٧ ميلادى به امضاء رسيده بودنقل کرده مى نويسد :

« دولت هاى ايران و افغانستان هردو مستقل اند، ضميمه هيچ دولت ديگرى نمى شوند٠ دول امضاء کنندگان ، مؤظفند که استقلال سياسى و اقتصادى ايران وافغانستان رامحترم شمارند. چون اين فقره عهد نامه دول معظمه از مسايل هستى وحياتى دولت متبوعه مقدسه ما افغانستان شمرده مى شود، سراج الاخبارافغانيه نقل و ثبت فقره هفتم آن را با ايفاى مراسم تشکر و امتنان، از لوازمات حقوق شناسى ميداند و بصورت يک وثيقه مهمه ثبت صحايف ياد گار حيات خود ميسازد . و سپس خطاب بمردم افغانستان ميگويد : « اى کهن سالان معظم و محترم قوم مکرم افغانيه ! اى جوانان غيور و برومند ملت افغانيه ! اى نونهالان آمال استقلال ! اى عزيزان باکمال ! چشمهاى تانرا باز کنيد ! گوشهاى تانرا به آواز ! ٠٠٠ چون اين نخستين بارى است که از طرف دولتهاى بزرگ دنيا ، استقلال سياسى و اقتصادى و حاکميت و ملکيت تامه افغانستان احترام و تصديق شده است. شکر اين نعمت عظماى غيبى ربانى را … از لوازم تربيه انسانيت مى شناسيم.»

هدف طرزى از اين سخنان توجه جوانان و حتى خود امير به مسئله استقلال کشور است . در زير تاثير همين نوشته هاى طرزى، اميربتاريخ ٢ فبرورى ١٩١٩، عنوانى لارد چلمسفورد ويسراى هند در ارتباط به استقلال افغانستان، نامه ئى فرستاد به اين مضمون: «بعد القاب ، از وراى جرايد دانسته ميشودکه نمايندگان قدرتهاى درگير و بيطرف از هرطرف بشمول شخصيت هايى از هندوستان به کنفرانس صلح عمومى در ورساى اجتماع ميکنند تا حقوق و نيروى دولتها و ملتهاى شان را نگهدارى کنند و داعيه هاى برحق شان را بخاطرتقويه و تائيد امور مهم کشورها و ملتهاى شان تقاضا نمايند. دولت بلند پايه و خداداد افغانستان، که خود را از هر نگاه آزاد و مستقل حساب مينمايد و در جريان جنگ کنونى ( جنگ جهانى اول) بيطرفى را اختيارنمود و ازهيچ طرف جانبدارى ننمود، خويشتن را مستحق ميداند تا نماينده اش را درکنفرانس مذکوربفرستد و موصوف بتواند مانند ديگران حق آزادى ، استقلال و اراده عمل براى دولت خود بدست آورد. به اين خاطر است که حکومت جلالتمآبى اين درخواست افغانستان را به اين ارتباط دوستانه و همدردانه مورد غور قرار دهد، آن چنانکه شايسته دوستان مى باشد. ازين روى لازم مى بينم که به جلالت مآب شما بگويم که دولت عاليه انگلستان بايد از همه اعضاى شامل کنفرانس موافقه تحريرى را فراهم نمايدکه درآن، آنها آزادى مطلق، خود اراديت و استقلال دائمى دولت بلند پايه افغانستان را از هرگونه مداخلات…در اختيار من واگذار شود. درغيرآن اجتناب ناپذيراست که نماينده دولت بلند پايه در کنفرانس مجوزه شرکت ورزد تا از حقوق حقه دولت خود براى آزادى، اراده و استقلال کامل دفاع نمايد٠ تحت اين شرايط لطفاّ يک جوابيه قاطع وعاجل مبنى براينکه آياحکومت جلالتمآبى مى پذيردکه موافقه مورد نظر را بدست آرد، ارائه شود تا من از آن بدانم.» (نامه شماره ٣١٥ اعليحضرت امير افغانستان ، عنوانى لارد چلمسفورد وايسرا وگورنر جنرال هندوستان ، مورخ ٢٥ ربيع الثانى ١٣٣٧= ٢ فبرورى ١٩١٩)[8]

نظرهنوز يک ماه از ارسال اين نامه سپرى نشده بود که امير حبيب اﷲ به شهادت رسيد و نامه او لاجواب ماند. به نظرميرسد که مسوده اين نامه نيز توسط خود محمودطرزى ترتيب شده باشد، زيرا تسويد يک چنين متنى متين و استوار از عهده ساير رجال دربار امير پوره نبود.

حقيقتاً محمود طرزى مردى اديب و سخنور آگاه و نويسنده توانا بود.او هم سياستمدار مدبرو آزادى دوست نامدار بود و هم وطن پرست شاذ و پرشور و ضد استعمار انگليس بود. هم مترجم چيره دست بود و هم ژورناليست بيدار و متعهد و بنابرين سراج الاخبار افغانيه در تحت نظر و زير توجه و تلاش هاى اويکى از جرايد مهم و مؤثر در منطقه به حساب مى رفت.

سراج الاخبار د تايتانيک د ډوبېدو خبر تر پېښې ٣٣ ورځې وروسته خپور کړى و.

وطن وحب وطن ازنظر محمود طرزى :

در سراج الاخبار افغانيه ، اين صور رساى محمود طرزى ، در پهلوى مطالب متنوع اجتماعى و سياسى و اخلاقى، آنچه که در لابلاى صفحات آن جريده، چون ستاره فروزان ميدرخشد کلمه « وطن » و « حب وطن» و مکث بر آن کلمات و توضيح جنبه هاى مختلف معنى وطن و آزادى و حاکميت ملى است.

از مطالعه سراج الاخبار واضح معلوم مى شود که طرزى تمام خرد و تجربه و دانش و اطلاعات و آگاهى هاى خود را براى تجلى قدسيت وطن و حب وطن و دانستن قدر و قيمت وطن و حفظ و حراست وطن و تحريک حس وطن پرستى و حصول استقلال در جوانان افغان بکار برده است و تا ميتوانست مى نوشت و ميگفت :

چو گشت حـب وطــن، جاى در دل ملت  

عــدو به لرزه فتد، ميشود هـلاک وطن

وطن به حب وطن قايمست وهم محفوظ

کـه هـست حب وطن تير سهمناک وطن

بحفـظ وحـب وطن لحظه اى مشوبيباک

بنـــوش بــاده حــب وطن ز تـاک وطن

زحق نياز کند عـاشق وطـن ” محمود “

که دشمــنان وطــن باد زيرخــاک وطن

 

طرزى عقيده داشت که:« کسى که وطن خود رادوست دارد، دين خود را دوست دارد و کسى که دين خود را دوست دارد وطن خود را دوست دارد و وطن خود را گرامى ميدارد. به نظر طرزى ناسيوناليزم، اصلاحات اسلامى، عصرى سازى، پان اسلاميزم و پان آسيائيزم و ضد امپرياليزم بايد در اصلاحات قرارگيرد.» [9]

مرحوم پوهاند حبيبى سپاسمندانه خاطره وطن دوستى خود را اينطور ياد آورى ميکند: پس از تأسيس اولين مدرسه در کندهار در سال ١٣٠١ شمسى که من در آن شامل و درس خواندم و باسواد شدم ، براى نخستين مرتبه مفهوم «حب وطن » را از نوشته هاى طرزى دريافتم و اين احساس شريف تا کنون که ٧٥ ساله ام از آن هنگام در خاطرم باقى مانده که محمود گفته بود :

اى خاک پاک و اى وطن خوش زمين من

معشـوق من حبــيب من و دل نشــين من

شبــها به ياد وصل تو، بى خواب مانده ام

در روزهــا بفـکر تــــو در تـاب مانده ام

پس عشــق تو چـسان زسـر من بدر شود

با شير اندرون شد و با جان بدر شود [10]

سراج الاخبار

محمود طرزى شاعر شيوا بيان و پراحساس زبان فارسى بود. مثنوى «عسق وطن» او يکى از زيبا ترين اشعار ميهنى او است که خواندنش احساسات وطن دوستى را در آدمى بيدار و زنده ميکند. توجه کنيد به اين چند بيت آن :

اى خـاک پـاک ، عاشــق افــــتــاده تـــوام

با جسم و جـان فـــــدائى و دلـــداده تـــوام

مجـبور حـب تــسـت حــواس و قـواى مـن

عشـقـت زبـهـر هــرمـرض مـن دواى مـن

عشق وطن حواس و دل وجسم و جان من

مـربـوط  کـرده است بـخـود بـا هــزار فـن

چـون فــطـرت و نسـب و قــــوم و مـلـتـم

چــون جسم وجان ورنگ وزبان شکل وهئيتم

چــون آب و جد وجــده ومادرزهفــت پـشت

از تــست و در تو بوده ودرخاک تو بخفت

پس عشق تو چسان ز سر مـن بدر شـود؟

با شيـر انـدرون شـد و با جان بــدر شـود

شد سال هــا کـــه داغ جــدائى و فــرقـتت

میسوخت همچو شمع دل و جان عاشقـت

شب هـا بياد وصل تو بى خـواب مانـده ام

در روز هـا بـفـکر تو در تـاب مـانـــده ام

هرعلم و فن که خوانده وتحصيل کرده ام

نيـت براى خـــدمـت و نـفــع تــو بـوده ام

اى خاک پاک واى وطن خوش زمين من

معــشـوق مـن حبيب من و دل نشين مـن

مسعـود باش وشاد بـزى تـا ابـــد بمــان!

در حفـظ و درتـرقى و مـعـمورى و امـان

رشــک آور بــــلاد تمــدن نــشـان شـوى

درشرق همچوشمس درخشان عيان شوى

و درجاى ديگرى طرزى ميگويد : « وطن شجراست ، ملت ثمر، وطن چشم است ، ملت نظر، وطن مزرعه است ، ملت محصول ، وطن خزينه است، ملت نقود آن. پس چنانجه شجربى ثمر، ديده بى نظر، کشتزار بى حاصل، خزينه بى معامل از نفع مبراست، کذالک وطن بى ملت و ملت بى وطن نيز از همه چيز معراست.» [11]

طرزى در تمامى اشعارش، وطن را فراموش نمى کند، ولو در وصف بهار يا مدح شاه گفته باشد. در اين شعر زيبا که به اقتفا از قاآنى سروده ، اشاره به اميراز وطن اينگونه وصف ميکند :

 

بيا ببين که در جهـان چـگونه گشــته کارها

جهان جـهان ريل شــد، زمان زمـان تــارها

چه بحرها که بـرشد، چه خـشکه ها بحارها

چه کوه ها شگاف شد گذشت از آن قطارها

جهان جهان علـم وفــن ، زمان زمان کارها

بس است صيد بـودنــه، ميان کشت زار هـا

 

مکن توعمرخويش راعبث به لهو وهم لعب صرف

که وقت همچوشمس شد، گذارعـمرهمچوبرف

مذاب ميکند ترا توخوش بمدح خود به حـرف

شمال ما و شرق ما زدشمنان چـو بحـرژرف

که موج آب چـرک شان گذشته ازکـنارظرف

همان به ريخــتن بود، چو سيل کهـسـارهــا

 

درين زمـانه هـر طرف  به فـن سراغ داردا

زبحــر راغ مـلک خـود هـواى بـاغ  داردا

پى تـــرقى خـودش ، بکــف چـــراغ  داردا

براى ضبط ملـکـهـا چـــه در دماغ  داردا ؟

خورند روم و فــــرس را ، بـما بلاغ  داردا

تو وقت را عبث مکن، به ميله و شکارهـا

 

ندانما که همتـت جــوان بـُد، از چه پير شد؟

نبودى غافـل ازجهان،جهان ترا اسير شــد

گمان بــرم قــرين بــد،به حيله دستگير شد

که غافل ازجهان شدى دلت زملک سير شد

مشو تو غافـل ازخودت که دشمنان دليرشد

مرو بقــول بـد منـش که ذلـت است بـارهـا

 

چراکـه وقــت نقد شـد، زوقت استـفـاده کن

چراکه نيست فـرصتى بکار ملک چاره کن

چــراکه دشمـنان دين احاطه کرده پاره کن

چرا که مسلمين بـتو امـيد کرده چــاره کـن

چـراکه حاجـت وطـن بکارشـد، نظـاره کن

که ملت عاجـز آمــده ، ز رنج انــتـظـار ها

 

حيات را چـه ميکنم، وطن حيات من تويى

بـراى هـرسعادتـم وطـن ، بـرات مـن تويى

اگر تو رفتى از کفــم وطن ممات من تويى

براى دين وهم شـرف وطن همات من تويى

وطن توکعـبه منى، وطن صلوات من تويى

محبتت  بجان مـن ، چو پــود ها بـه تـارها

 

طرزى رساله يى نيز در مورد وطن و معنا و فلسفه وطن نگاشته و آنرا به عنوان هديه سال ششم نشراتى سراج الاخبار در ٢٠ سرطان ١٢٩٦ نشر و توزيع کرده است که بسيار آموزنده و سود مند است.

ميزان وطن پرستى محمود طرزى را مى توان از روى نوشته هاى او در مورد وطن و استقلال کشور بخوبى درک کرد، و به عظمت معنوى و شخصيت ملى و علمى آن فرزانه مرد فرهيخته پى برد و سراج الاخبار، آئينه تمام نماى وطن پرستى اوست.

 

حى على الفلاح !

طرزى ازين هم جلو تر مى رود و مردم را به بيدارى و حرکت به موقع فرا مى خواند و در شماره ١٦ جدى ١٢٩٤ سراج الاخبار، تحت عنوان «حى على الفلاح » مقالتى شديد تنبيهى و ضد استعمارى مى نويسد که بلا وقفه از طرف دولت سانسور ميگردد. قسمت اول آن مقالت اينست :

« حى على الفلاح !

نوا را تلخ تر ميزن ، چو ذوق نغمه کم يابى

حدى را تيز تر ميکن، چو محمل را گران بينى!

 

آرى ، آرى ! هر آنقدر که ميتوانى ، نوا را تلخ تر بزن ! همانقدر که در حنجره ات بگنجد، حدى را تيزتر بکن ! زيرا وقت مانند نفس هاى آخرين بيمار، در گذر است و محمل بى خبر! تا بخواهى که آهنگ نغمه سا را راست کنى، سرود نواى شام «کليانى » بيوقتى، تا به اصفهان وحجازت ميکشاند٠چرا که منزل خيلى دراز است و محمل بدرجه يى سنگين ميرود که صدا هاى حدى ، با آواز هاى درا ها دمساز آمده ، شرق و غرب را در يک اهتزاز سامعه خراش درآورده ! اما هزار افسوس ، که اشتران بار بردار، محمل يا غمگسار را، از کسالت و عطالت وانميرهاند و قدم از قدم بر نمى دارد.

بشنو ! بشنو ! که نواى هر نغمه را مقاميست و ذوق و آهنگ هر مقامى با وقت معياد معين آن کامل و تمام٠ وقت چون مساعد آمد، از فرصت استفاده کرده ، مقام مخصوصش را نواختن لازم مى آيد که اگر مقام با وقت تمام نيايد، ذوق آهنگ در نغمه اوتار ، تار و مار ميگردد!

صبـح شــد بر خــيز، سـاز راستـى آســا نـواز !

شام حرمان در عقب باشد ، چو وقت از دست شد

مبلغين اسلام با بلاغ هاى حقيقت مقام ، نغمه ها مى سرايند، حدى ها ميخوانند، آواز ها ميدهند، فرياد ها ميکشند: « بيدار شويد!» گفته، فغانها بر ميکشند:

«هوشيارگرديد ! » ندا ها کرده منادى ها ميدهند ، اما که مى شنود ؟ که ميخواند ؟ که گوش مينهد ؟ چند نفر ميفامد ؟ چند شخص ميداند ؟ چند تن بر مى خيزد؟ کو؟ کجا؟ کى؟ … سراج الاخبار افغانيه ، يک اخبار مسلمانيست ، نه انگريزيست ، نه روسيست ، نه فرانسويست، نه جرمنيست ، نه ايتاليائى است، نه چينى است، نه ژاپنى است٠ صرف مسلمانيست. در مسلمانى هم افغانى است. هر چيزيکه ميگويد، هر نغمه اى که ميسرايد، هر نوايى که مينوازد، از نقطه نظر افغانيت ميگويد، از مقامات علويت افغانيت ميسرايد، از نواهاى شرافت مى نوازد .

افغانيت که گفته شود، هيکل دلاورى و غيرت را بنظر بايد آورد. افغانيت که گفته شود، مجسمه ديندارى و حميت را در نظر بايد تصور کرد. افغان همان افغانست که در راه حفظ شرافت ملى خود، در راه آزادى و استقلال ملکى خود، در راه رهايى دادن ناموس وطنى خود، دايماً بريختن خون خود، بفدا کردن جان خود، به هبا ساختن مال خود، در مقابل دشمنان دين و وطن خود افتخار ها و مباهات ها نموده است …

حى على الفلاح! اى ملت نجيبه افغانيه! شرافت ملى، عظمت قومى خود را محافظت کنيد! استقلال وحاکميت دولتى خود راصيانت نمائيد! افغان که به ديانت و ديندارى، به شجاعت و بهادرى، بغيرت و ناموس شعارى در تمام دنيا مشهور و معروف شده باشد، آيا اين را بر وجدان و ايمان و شرف و ناموس خود چسان گوارا کرده مى تواند که نام حمايت و تابعيت دولت اجنبى غيردين و غير ملت براو باشد ؟

حاشا ! حاشا ! کُلاً کُلاً! افغان به بسيار آسانى و خوشگوارى مرگ را قبول کرده ميتواند، ولى هيچگاه، به هچ صورت قطعاً، قاطباً کلمات متعفنه معده بشور آورنده تابعيت و حمايت را هضم کرده نمى تواند، معنى صاف و صريح تابعيت و حمايت اينست که، يک دولتى بديگر دولتى بگويد:« بغير از من، ديگرى را نشناس! بغير ازمن، باديگر دولتى حرف مزن ! بغير از من با ديگر دولتى عقد معاهدات يا رابطه مناسبات و معاهدات مکن ! بغير از من، بديگر دولتى نه سفير بفرست و نه سفير قبول کن ! معنى صاف و صريح استقلال تامه و آزادى کلمه نيز اينست که ، هردولت در همه چيزهايى که در بالا مذکور گرديد، مستقل و آزاد باشد …تا به حال هرچه که بود، بود! هرچه که شد، شد! ليکن بعد از اين افغان آن افغان نيست که از حقوق خود چشم پوشى بتواند ….»[12]

طرزى با چنين صراحت لهجه و نوشته هاى تنبيهى ضد استعمارى خود، امير را تکانه زد و امير متوجه تحريک احساسات استقلال طلبى روشنفکران و مردم افغانستان گرديد. بنابرين اين شماره سراج الاخبار را فوراً سانسور و خودطرزى را به پرداخت ٢٦ هزار روپيه جريمه محکوم نمود و اظهار داشت : « مرغى که بى وقت آذان دهد، سرش از بريدن است .»[13]

 

البته طرزى توان پرداخت اين جريمه را نداشت و دامادش شاهزاده امان ﷲ آن پول را از دارائى خود پرداخت.

محقق ودانشمند دنمارکی استا اولسن، هدف از وطن پرستی محمودطرزی،را در راستای دین داری چنین تعبیرمیکند: « طرزى اسلام را براى اعمار سلطنت و ملت – دولت بکار می برد. مفاهيم و اصول قضائى در اسلام در محراق توجه امير عبدالرحمن خان بود، اما طرزى بر مبناى اعتقاد و اخلاق اسلام چنين استدلال ميکرد:  افغانستان کشور خدا داداست، چون افغانها به اراده و لطف خداوند اسلام را پذيرفته اند، بناءً عشق بوطن مستقيماً براى آنها مقدر شده است. همچنان همه مسلمانان متعلق به امت هستند و امت تمام واحد هاى سياسى را در«وطن» که مردم آن ملت را تشکيل ميدهد، در بر ميگيرد. بناءً پان اسلاميسم و ناسيوناليسم ضد و نقيض همديگر نيستند. هر گاه «وطن» را به يک موجود تشبيه کنيم، ملت گوشت و استخوان و پادشاه روح آنست. بنابرين خدمت بوطن، به ملت، به حکومت و به پادشاه وظيفه دينى هر مسلمان است. « وطن بدون ملت، ملت بدون وطن و هردو بدون حکومت و حکومت بدون پادشاه ، مشابه به جوهر غير ارگانيک يا موتريست بدون ماشين ». از لحاظ منطق ، عشق بوطن و تجدد طلبى باهم يکسان فهميده مى شود.

قبلاًبرين موضوع روشنى انداخته شد که وطنپرستى وظيفه دينى است و چون تجدد طلبى و ترقى با دفاع از وطن انفکاک ناپذير است، بناءً آموزش و کسب علم وظيفه ايمانى تمام وطنپرستان محسوب ميشود. اصول مقدر قانون آسمانى و ساير اصول اسلام و همچنان امر آزادى و ترقى به وحدت ملى ضرورت دارد. چون دشمنان اسلام از پراگندگى و هرج و مرج سود مى برند، بناءً وظيفه مقدم تمام افغانها حمايت از پادشاه است که هدف او وحدت توسط مرکزيت و تأمين ترقى توسط تجدد طلبى است. »[14]

سراج الاخبار

اثر بخشى سراج الاخبار درخارج از کشور :

 

قلم تواناى علامه طرزى نه تنها در داخل کشور سامعه نواز بود، بلکه در خارج از کشور نيز چشم خواب آلود جوانان را باز ميساخت ٠مرحوم حبيبى، از قول صدرالدين عينى، اولين رئيس اکادمى علوم تاجکستان در سال ١٣٢٥ شمسى روايت ميکندکه : شادروان عينى با لهجه شيرين تاجيکى ميگفت :« در ايام حکمرانى امير بخارا (سيدعالم خان) جوانان تاجيک بيدار شده او را به اصلاحات جديد و تأسيس مکاتب و آزادى مطبوعات وادشته بودند٠ چون سراج الاخبار کابل و نوشته هاى محمود طرزى هم بما ميرسيد، آن را اندر خفا مى خوانديم. گماشتگان امير بخارا نمى گذاشتند و خواننده سراج الاخبار را تعقيب و تنبيه ميکردند.»

پوهاند حبيبى علاوه ميکند: «همچنان در فبرورى ١٩١٧ ژنرال کوراپاتکين، حکمران روسيه تزارى در ترکستان ، تلگرامى به نماينده روسيه توميسکى که در هند بود فرستاد که شماره هاى سراج الاخبار در بخارا و بلاد ديگر ترکستان منتشرميگردد و از مقالات آن احساسات ضد روسى و بريتانيائى در مردم به جنبش آمده است٠ بنابرين بايد دولت هند بريتانوى بر امير افغانستان فشار آورد تا اين جريده خط مشى تبليغى خود را تغيير دهد٠(تاريخ افغانستان ، تاليف ماسون و روماندين ، جلد دوم ص ٣٥١ ، چاپ مسکو) [15]

در هندوستان نيز تاثيرات فکرى سراج الاخبار زبانزد محافل حاکمه و روشنفکران آن کشور بود. حتى در جرايد هند و ايران و ترکيه مقالات و مضامين سراج الاخبار اقتباس ميشد و دست بدست ميگشت. چنانکه در سپتامبر ١٩١٤ دبليو. ام هيلى W.M.Haily چيف کمشنر دهلى به سر مامور اطلاعات وجنائى سرچارلز کليوليند: شکايت کرده و نوشت که : چون لهجه سراج الاخبار به کلى منافى ماست، بايد ورود و توزيع آن را در هند ممنوع قرار بدهيم. هيلى بخصوص از يک مقاله سراج الاخبار که در آن قرارداد انگليس وروس را خمير مايه اضطراب ايران ميدانست ، شکايت کرده بود. ازين روست که نايب السلطنه هند در دسامبر ١٩١٤ از امير افغانستان خواهش کرداز نشر چنين مقالات ممانعت نمايد و امير هم وعده داده بود که منبعدچنين نخواهد شد، اما لهجه جريده تغيير نکرد.

سپس ناظر امور سياسى خارجه نايب السلطنه هند، گرانت A.H.Grant ياد آورى کرد : «ما نبايد انتظار داشته باشيم که اين جريده دفعتاً طرفدار انگليس خواهد شد، ولى با تکرار اين هوشدارها ، امير را با رعاياى خودش دست و گريبان خواهيم ساخت ٠يک جريده که در کابل نشر ميگردد، بايد تمايلات اتحاد اسلامى و مخالفت با خارجى ها را داشته باشد٠ ما بايد امير را بر وضع دوستانه اى که خودش در اين باره اختيار نموده بگذاريم ٠٠٠ ٢١ جولاى ١٩١٥ »[16]

اهميت سراج الاخبار از نظر دانشمند دانمارکى استا اولسن، نيز پنهان نمانده در باره نقش و تاثير آن در خارج از افغانستان مى نويسد: « برتانوى ها با ترجمه مقالات مهم (از سراج الاخبار) و رسيدگى دقيق بر متن آنها، سراج الاخبار را بدقت نظارت مى نمودند (زيرنظر داشتند). طورمثال سراج الاخبار در باره وحشى گرى هاى دول بالقان مطالبى برشته تحرير در آورد و از آن نتيجه گيرى نمود که چگونه قدرت هاى مسيحى، کشور هاى اسلامى را يکى بعد ديگر (مانند مصر، ترکستان و هند) بلعيدند، درحالى که ايران، عربستان و ترکيه زير تهديد باقى ماندند. سراج الاخبار همچنان در خارج از افغانستان و درجهان اسلام شهرت داشت»[17]

چون سراج الاخبار در شماره هاى بعدى همان روش را ادامه داد ، بنابرآن «گرانت» سياست نرمش را در مقابل آن اتخاذ کرد و نوشت : « اگر ما در مقابل سراج الاخبار روش تند ترى را عملى سازيم، موجب شدت عمل گروه طرفدار جنگ در کابل خواهد شد. بنابرين اگر امير بر سياست بى طرفى خود مستقيم باشد، بايد در اينگونه مسايل زياده از اين نپيچيم.» گرانت، طرفدار «سياست تعلل و وقت کمائى کن» بود، زيرا بعقيده وى هر روزى را که امير با بيطرفى سپرى ميکرد، همان روز ، روزى بود که بسود برتانيه بود. حکومت هند از ورود تمام آن نسخه هاى سراج الاخبار که به هندفرستاده ميشد، جلوگيرى ميکرد. بتاريخ ١٤ ماه اگست سال ١٩١٦ حکومت هند يک سياست جديدى را در برابر سراج الاخبار اتخاذ کرد.

١- سيستم جلوگيرى ورود سراج الاخبار تا جايى که امکان دارد به خموشى و بدون نمايش ادامه داده شود.

٢ – اقدام علنى و آشکار عليه سراج الاحبار صورت نگيرد.

٣- تا زمانى که امير در باره اين اقدام ما چيزى نپرسد، ما نبايد

اندرين مورد با وى سخن در ميان بگذاريم.

٤- اگر کارمندان افغان در اين موضوع «پرس و پالى» کنند به آنها گفته شود که درين مورد حکومت هند معلومات ندارد.

 

اين اقدامات حکومت هند از نظر محمودطرزى پنهان نماند و در شماره ١٥ اگست ١٩١٦ بر تاريخ سراج الاخبار روشنى انداخته نوشت : سراج الاخبار را در سال ١٩١٣ در روسيه قدغن کردند و سپس در هند آنرا منع نمودند. محمودطرزى علاوه نموده گفت: سراج الاخبار به هيچ صورت ارگان رسمى حکومت افغانستان نيست. طرزى مباهات ميکرد از اينکه اخبار وى در ماوراى سرحدات افغانستان حيثيت و نفوذ بهم رسانيده بود. [18]

دکتر روان فرهادى از قول محمد امين خوگيانى، سابق رئيس تميز وزارت عدليه و بعد سناتوردر شوراى ملى افغانستان، مى نويسد که : در سال ١٩١٥، هنگامى درپوهنتون پشاورتحصيل ميکردم، مى ديدم که معلمين و متعلمين آن يونيورستى بعد از نماز ظهر در قرائت خانه کتابخانه آن يونيورستى براى مطالعه سراج الاخبار صف مى بستند و هر نسخه ١٦ صفحه يى را از هم جدا نموده ١٦ نفر به خواندن آن مصروف ميشدندو ازعقب هر نفر ٤ نفر ديگر منتظر ايستاده بودند. و چون از هر شماره چهار نسخه بکتابخانه يونيورستى ميرسيد، به اين حساب ٢٥٦ نفر براى مطالعه سراج الاخبار صف مى بستند. [19]

 

بدينگونه سراج الاخبارو در رأس آن محمود طرزى، نه تنها در داخل کشور يگانه محرک جنبش آزادى خواهى روشنفکران و جوانان و اصلاح طلبان بود، بلکه در خارج کشور نيز در محافل آزادى خواهان هند و مشروطه طلبان ايران و جوانان آسياى ميانه، که در آتش استعمار و استبداد شاهان خود کامه مى سوختند، جنبش آفرين بود.بر اثر افکار و ايده هاى محمود طرزى، دربار شاه امان ﷲ بر محور ضديت با انگليس مى چرخيد. و صداى استقلال و آزادى از تمام حنجره هاى افغانان از روشنفکر شهرى تا کوچى و روستائى شنيده ميشد.

ادمک ، افغانستان شناس امريکائى، از قول همفرى، سفير انگليس درکابل مى نويسد که : « در چندسال سلطنت شاه امان اﷲ، صداى استقلال و آزادى زبانزد همه بود. از شاه گرفته تاکوچى هاى شتروان که از بازارهاى دهلى تا آسياى ميانه رفت و آمد ميکنند ، از سوراخ هاى بينى شان نفس استقلال بيرون مى آمد.» [20]

[1] اوستا اولسن ، اسلام و سياست در افغانستان ، ترجمه خليل اﷲزمر، چاپ ١٩٩٩، دنمارک ، ص ١٠٠-١٠١

[2] سراج الاخبار، سال چهارم، شماره ٢٠ (٢٤ جوزاى ١٢٩٤)

[3] سراج الاخبار، سال چهارم، شماره ٢٢ (٢٢سرطان ١٢٩٤)

[4] سراج الاخبار، سال هفتم، شماره ١٢ (٩ دلو ١٢٩٦)

[5] سراج الاخبار، سال پنجم ، شماره١٠ (١٦جدى ١٢٩٤)

[6] سراج الاخبار، سال هفتم شماره ٢٣ (١٩ سرطان ١٢٩٧)

[7] سراج الاخبار، سال هفتم ، شماره ١٣ (٢٤دلو١٢٩٦)  

[8] استادعزيزنعيم، سير تاريخى مبارزه استقلال افغانستان، دعوت ، شماره

١٢٨،١٢٩

[9] رياتالى ستيوارت، آتش در افغانستان، ص ٢٠٣، ترجمه نورمحمد کوهسارکابلى، چاپ پشاور،٢٠٠٠

[10] حبيبى ،جنبش مشروطيت در افغانستان ، ص ١١٦

[11] مقالات محمود طرزى در سراج الاخبار، ص ٢٨٢، ٣٣٤

[12] مقالات محمودطرزی، ص٣٧٧ – ٣٧٨

[13] حبيبى، جنبش مشروطيت ، ص ٨٢

[14] استااولسن، اسلام وسیاست درافغانستان، ترجمۀ خلیل زمر،چاپ دنمارک، صص۱۱۶۱۱۷

[15] جنبش مشروطيت در افغانستان ، ص ١١٨ -١٢٠

[16] لودويک آدمک ، تاريخ روابط سياسى افغانستان از امير عبدالرحمن خان تا استقلال ، ترجمه پوهاند زهما ، چاپ دوم ، صص ١٢٥ -١٢٦

[17] اسلام و سياست در افغانستان ، ص ١٠٢  

[18] لودويک آدمک ، همان ، ص ١٢٦ -١٢٧

[19] مقالات محمود طرزى در سراج الاخبار، ص ٨٣٢  

[20] اعظم سيستانى و ديگران، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى افغانستان از ١٩٠١ تا١٩١٩، کابل١٩٨٨،ص٦٥

حى على الفلاح
نظريات (0)
نظر اضافه کول