سردار غلام محمد خان طرزى(١٨٣٠ -١٩٠٠م) ابن سردار رحمدل خان ابن سردار پاينده خان بارکزائى است.
سردار پاینده خان ملقب به سرفرازخان از مقربین دربار تیمورشاه درانی بود، مگر در سلطنت زمان شاه بعد از تقرر مختارالدوله سدوزائی بحیث صدراعظم از قدرت کنار زده شد ودرسال ۱۷۹۹ به اتهام توطئه کودتا علیه زمانشاه، همراه با یازده تن دیگراز سران قومی اعدام گردید.
پسرانش که تعدادشان به بیست نفرمی رسید، بسرکردگی فتح خان به انتقام خون پدر برخاستند و شهزاده محمود را به جای زمانشاه ، پادشاه افغانستان ساختند ومختارالدوله را که سبب قتل سردار پاینده خان و دیگر سران قومی در قندهار شده بود، اعدام کردند وزمانشاه را از نعمت بینائی محروم نمودند (۱۸۰۱).
ازاین تاریخ ببعد قندهار دراختیار پنج پسر سردار پاینده خان که از جانب مادر هوتکی بودند(کهندلخان،شیردلخان، پردلخان، مهردلخان، رحمدل خان ) قرارمیگیرد.
سرداران قندهاری بخصوص سردار شیردلخان و سردار پردلخان وسردارکهندلخان که هریک بنوبت زمام امور قندهار را در دست داشتند، تسلط خود را تا مقر و ارزگان و فراه وسیستان ودر جنوب هم تا بلوچستان وکناره های سند بسط دادند و دراین ساحه وسیع حکمرانی میکردند .
در سال ۱۲۷۱هجری (۱۸۵۵م) سردار مهردلخان و سردار کهندلخان با تفاوت چند ماه از همدیگر(اولی در۲۷ جمادی الثانی ودومی در ۸ ذیحجه همان سال) وفات کردند و با وفات سردار کهندلخان رخنه در دستگاه حاکمیت سرداران قندهاری پدیدار شد. بعد از مرگ این دو برادر نوبت به سردار رحمدلخان رسید، ولی هنوز بیش از دوماه برقندهار حکومت نکرده بود که با مخالفت سردار محمد صدیق خان پسر سردار کهندلخان که خود را وارث حکومت قندهار میدانست روبرو شد.
مدتی میان طرفداران سرداررحمدلخان وپسران کهندلخان در اطراف ارگ قندهار زد وخورد جریان داشت ومردم شهر از دست این نفاق وخانه جنگی به تنگ آمدند واز امیردوست محمد خان امیر کابل خواستند این غایله را خاموش کند. امیردوست محمدخان هم درسال ۱۸۵۶وارد قندهار شد و چون مخالفت میان برادر وبرادرزادگان ونارضایتی مردم شهر را از زد وخورد های خاندانی وخیم دید، تصمیم گرفت تا برای هریک از وارثان مدعی معاش وحقوقی تعیین کند و قندهار را به کابل ملحق نماید. سرداران با این تصمیم امیر مخالفت ورزیدند واز قندهار بدر رفتند. سردار رحیمداد خان با پسربزرگ خود سردار محمدعلم خان به ایران رفت. و در ۱۲۷۵ هجری (۱۸۵۹) درایران مرد و درنجف اشرف دفن شد .
پسربزرګ سردار رحمدل خان، سردارغلام محمدخان طرزی نام داشت که در۱۲۴۵ق درقندهارمتولد ودر دمشق روز جمعه ۱۵ شعبان ۱۳۱۸ق(۱۹۰۰م) چشم از جهان بست. او مردى صوفى مشرب و هنر دوست و هنر مند ، نقاش و خوش نويس چيره دستی بود و در شعر و هنر و ادب در ميان اقران از شهرتى برخوردار بود.
امیردوست محمدخان به او بچشم بزرگی واحترام می دید و او در جنگ فتح هرات امیر را همراهی نمود وامیر کبیر او را به نام ” ارجمند دانشمند” مینامید.
تبعیدسردار غلام محمدطرزی:
بقول داکترننگیالی طرزی، درخاطرات محمودطرزی آمده است که شبی سردارغلام محمدخان طرزی در ارغنداب قندهاردریک مهمانی شرکت کرده بود. چند روز بعد ازآن مهمانی امیرعبدالرحمن خان طرزی را به دربارخود جلب کرد ونامه یی را بدست او داد که درآن از سردار ایوب خان توصیف وتعریف شده بود. طرزی میگوید این نامه ازمن نیست، اما امیرمیگوید، جز شما کسی دیگر چنین ادبیاتی ندارد وبنابرین امر تبعید طرزی را با خانواده اش صادر میکند.[1]
پوهاند حبیبی روایت میکند که:« در رقابتی که برامارت افغانستان بین دو عموزاده سردار محمدایوب خان فاتح میوند وامیر عبدالرحمن خان روی داده بود،او متمایل به سردار ایوب خان (عنصرمخالف انگلیس) بود. وچون سردار عبدالرحمن خان به امارت برداشته شد(جنوری) جواسیس امیر اطلاع دادند که درمحفلی یک تن هراتی با سردارغلام محمد خان طرزی نشسته ومیگفتند: اینک سردار ایوب که بعد از جنگ پیرپایمال قندهار وشکست درمقابل لشکرانگلیس به ایران رفته بود،فاتحانه می آید.گویند امیر پس از گرفتن این اطلاع امر به مصادرۀ اموال وتبعید طرزی به هند داد و آن هراتی را درغل وزنجیر کشیده بردند ودرسرحدات غوریان هرات بردرختان سربفلک کشیده ناجوی آنجا قفس محکم بساختند وآن مظلوم را در آن قفس انداختند تا استخوانهایش در آ« پوسید وبه قول امیر “تا ببیند که چگونه موکب سردار ایوب خان از ایران باز میگردد؟” وسردار طرزی را با اسوء حال با ۳۶ تن از افراد خانواده اش به کویته وکراچی فراری ساختند(جنوری ۱۸۸۱)[2]
روایت عبدالوهاب طرزی از تبعید پدربزرگش:
دررساله شرح زندگی محمودطرزی(از۱۸۸۲-۱۹۱۹):آمده است که قافله حضرت طرزی هفت روز در پشنگ چمن توقف نمود ودر آنجا نماینده والی بلوچستان به ملاقات طرزی آمده با نزاکت واحترام نظریه حکومت هند در باره شرایط اقامت ایشان ابراز نموده گفت:«اول اینکه حکومت هند شما را بنظرمحبوس نمی بیند، بلکه شما ازادید که در هرشهری از شهرهای هند که آرزوداشته باشید، اقامت کرده میتوانید. برای شما معاش ماهوارکافی تعیین خواهد شد.هروقتیکه بخواهید بدیار دیگری بروید نیز ازادید به استثنای افغانستان.» کلونل ضمناً به عدم مداخله شان (طرزی)به امور سیاسی نیز یاد دهانی نمود. حضرت طرزی از پیش آمد با نزاکت کلونل(نماینده والی بلوچستان) تشکر نموده اراده طرح اقامت در کراچی را بیان کرد. انگلیسها ترتیبات سفریه ایشان را نموده قافله ازپشنگ به کویته واز آنجا از راه درۀ بولان تا سیوی که در آن وقت راه آهن تا آنجا تمدید یافته بود، واز آنجا با خط آهن بسوی کراچی حرکت دادند. حضرت طرزی با عایله بتاریخ ۲۸ جنوری۱۸۸۲ بکراچی مواصلت نمودند.» [3]
دراین وقت سردارشیرعلیخان قندهاری، پسرسردارمهردل مشرقی (پسرعم طرزی وهم خواهرش زوجۀ دوم ایشان بود) درکراچی میزیست، از آمدن طرزی به کراچی خوش نبود، زیرا او را از مخالفین انگلیس میدانست.
مولف علت این مخالفت را از روی راپوری که سکرتر خارجه حکومت بمبئی برای مقامات حکومتی خودبتاریخ۱۳ دسمبر۱۸۸۳نوشته بودند چنین بیان میکند:
«سردارغلام محمد قندهاری: این سردار پسر بزرگ رحمدلخان است که در بارۀ او معلومات اندکی داریم ولی زمانی از رؤسای با اهمیت قندهار بود، مدرکی در دست نداریم که نشان دهد وی صاحب موقعیت مهمی درافغانستان بوده باشد. پسرعمش والی، درباره وی نظریه نیکی ندارد. تا جایی که بما معلوم است وی هیچګاهی خدمتی برای برطانیه ایفا نکرده است، لهذا برما کدام ادعای حقی داشته نمیتواند…. وی یکی از سردارانی است که امیر به اتهام سرکشی وشرکت در توطیه سردار ایوب ، درماه دسمبر۱۸۸۱ از قندهار اخراج نمود. آنها با یکصد وپنجاه نفراخراج شدگان دیگر بتاریخ ۱۷ جنوری ۱۸۸۲ وارد کویته شدند و بتاریخ ۲۸ جنوری بکراچی رسیدند. … » [4]
مولف شرح زندگی محمودطرزی، مینویسدکه « سردار غلام محمدچهار زوجه داشت: زوجۀ اولش، ازخانوادۀ رحیمدادخان برادر سردار پاینده خان، والدۀ پسرارشد شان گل محمد بود. زوجۀ دومین، دخترعموی شان سردار مهردلخان (خواهر شیرعلیخان والی) بود. و از این زوجه دو پسر محمدزمان و شیرمحمد ویک دختر داشتند. زوجۀ سومین که از مردم کوهستان بود ودرکابل وفات کرده بود،والدۀ پسرچهارم طرزی عبدالخالق و دو همشیره اش(سارا ومنوره) بودند. زوجۀ چهارم منسوب به خاندان سدوزائی واز احفاد تیمورشاه درانی بود واو والدۀ محمودطرزی ویک خواهرش بود.(این دختر طرزی قبل از برآمدن از افغانستان درعقد نکاح یکی از سدوزائیان مقیم پشاور جاگرفته بود ودربین افراد عایله درکراچی شرکت نداشت.)
حضرت طرزی به این زوجۀ خود از همه بیشتر علاقه وتوجه داشت. بغیر ازافراد عایله، از همراهان حضرت طرزی دوست صمیمی ودیرینۀ شان ملا محمداکرم هوتک قندهاری بود. او یک عالم متبحری بود که از آوان جوانی ریشۀ دوستی و ارادتمندی بین شان آنقدر قوی شده بود که در سفر وحضر هیچ از هم جدا نبودند. این عالم فاضل درعین زمان، از زمان طفولیت تا جوانی معلم محمودطرزی بود،چنانکه درجلد اول خاطرات خود مینویسد: معلمی که مرا ودیگر برادرانم را درس میداد، آخند ملا محمداکرم نام داشت که از زمان الفبا خوانی تا آوان جوانی از همین معلم فاضل ومتدین که بعلوم متنوعه متداول زمان ید طولا داشت…..وقتی که امیر عبدالرحمن خان طرزی را از وطن اخراج نمود، ملا محمداکرم جدائی را از وی ننگ دانسته، درجادۀ وفا ودوستی صادقانه با او همراهی کرد و وطن را ترک گفت. محمودطرزی درتمام مدت اقامت درکراچی، دمی از ازخدمت پدر دور نبوده، درمحافل ادبی وفعالیتهای هنری پدرشرکت میورزید. از یک طرف برای پیش برد دروس علمی خود، درصرف ونحو عربی، فلسفه ومنطق از استاد بطزرگوارش ملا محمداکرم درس میگرفت،از دگر سو بخطاطی وترتیب جنگ های از اشعار منتخبۀ پدر ودیگر شعرا مشغول میشد.» [5]
سردار غلام محمدطرزی درهند، درمحافل ادبی وعلمی هند، بخصوص درسند که شعرا وادبای پارسی گویی زیاد داشت، سابقۀ شهرت داشتند. اشعار آبدارش به هند میرسید ومورد ستایش قرارمیگرفت، با آنها مراوده ودید بازدید میکردند. این حرمت وتوجهی که از آن برخوردار بود یکی از عوامل نارضایی وحسادت پسر عمش (شیرعلیخان والی) گردیده بود. زندگی طرزی درکراچی، با خانواده و دوستان وارادتمندان ، سه سال را در برگرفت. البته دراین مدت این امکان برایش میسر گردید تا با همراهی پسرش محمودطرزی دست به سیاحت هند بزند ودر مدت شش ماه از اکثر شهرها تاریخی هند مثل :بمبئی ،حیدر آباد، بنگلور،مایسور،مدراس، احمدآباد، گجرات، آکبرآباد، دهلی، سرهند، لاهور،پندی وپشاور دیدن نموده بکراچی بازگشت.
معهذا چون طرزی خوش نداشت تحت سلطه انگلیس در هند زندگی کند، دوبار به مقامات کراچی نامه نوشت وتقاضای رفتن خود را از هند به بغداد نمود ومقامات برتانوی مبلغ پنج هزارروپیه برای سفرخرچ او حواله دادند وطرزی با خانواده هفده یا هژده نفری در اوایل مارچ ۱۸۸۵ از بندر کراچی جانب بغداد حرکت نمود. [6]
در بغداد از سوی متعلیقین نقیب بغداد با احترام پذیرائی و در در “باب الشیخ” درخانه ای جابجا شدند.طرزی به غوث الاعظم عبدالقادر گیلانی عقیده داشت واکثر اوقات خود را در ارامگاه حضرت غوث میگذراند و قصایدی در مدح وثنای این مرشد معنوی خویش سروده است.
در همانجا بود که با علما و اشراف وماموران عالی رتبه دولت عثمانی واز جمله با والی بغداد تقی الدین پاشا وقوماندان اردوی ششم هدایت پاشا معرفت وآشنائی پیداکرد. طرزی مدتی بعد به عزم دیدار با سلطان ترکیه از بغداد عازم استانبول گردید و محمودطرزی را که با زبان ترکی بلدیت پیدا کرده بود بحیث ترجمان پدر را همراهی کرد. سلطان عبدالحمید ثانی، بعد از باریابی طرزی را بنواخت ومدت دوماه بحیث مهمان سلطان در استانبول اقامت کردند. دراین مدت طرزی با علما وفضلاء آنجا ملاقات نمود وفضل وکمالش مورد ستایش وقدردانی آنها قرارگرفت. قبل از بازگشت از استانبول طرزی قصیده غزائی درمدح سلطان ترکیه سرود وبا خط زیبای خود آنرا نبشته و با نقش تذهیب کاری هنرمندانه اش تزئین نموده به سلطان تقدیم کرد که مورد پسند سلطان قرارگرفت ومبلغ دوهزارغروش طور صله دریافت نمود. در اواخر سال ۱۸۸۵ طرزی از بغداد به شام رفت. [7]
مولف در فصل سوم رساله اش از اقامت دایمی جدش حضرت طرزی در شام یاد وتعریف میکند ومیگوید که:« زندگی هجده سالۀ جد امجدم درشام درمحیط گرم عایله، در سرابستانهای مشهورشام که استیجار مینمودند، بخوشی وآسایش میگذشت . بعد از آنکه در بلدۀ خوش آب وهوای شام مستقر شدند، دیری نگذشت که علما، ادبا ومعززین شام دراین محفل اُنس شان گرد آمدند و از فیض صحبت شان بهره ورمیگردیدند. علی الاکثر اوقات روز را درعالم شعر، خطاطی، تذهیب ونقاشی می گذراندند. خط شکستۀ حضرت طرزی درنوع خود بینظیر بود. در دینداری وتقوی بدرجۀ پایدار بودند که هرشب بعد از صرف غذا بجامع بزرگ اموی رفته تمام شب را در عبادت وتهجد تا بصبح در پهلوی مرقد سرمبارک حضرت یحیی بسر می آوردند ونماز صبح را بالعموم در محراب شافعی،که نماز صبح را پیشتر از دیگران میخواندند، ادا کرده به خانه برمیگشتند وبعد از صرف ناشتای مفصلی که یکی از دختران شان به تهیه آن موظف می بود، وقیماق چای مشهور افغانی شامل آن می بود، تا بوقت چاشت استراحت میکردند.» [8]
طرزی در یک چنین محیط آرام وبیدغدغه مدتی بعد به سفر حج میرود وبعد از بازگشت به خیال هدیه یی معنوی برای تقدیم به سلطان ترکیه می افتد و تهیه کتابی بنام «اخلاق حمیدی» را روی دست میگیرد وپس از شش ماه زحمت کشی اثری زیبا مشتمل برمنتخبی از اشعار بدیع خود، که سراپا با خط زیبای خود، از تعلیق وثلث وشکسته نوشته شده مزین با نقاشی وتذهیب کاری وتجلید، بصورت بسیار نفیس آماده کرد وتوسط پسرخود محمود طرزی به سلطان پیشکش نمود.
کتاب مورد پسند ودلچسپی سلطان قرارگرفت وبالنتیجه مبلغ هزار قروش به معاش ماهوار سردار طرزی افزوده گردید.
مولف زندگی نامه محمودطرزی مینویسدکه :« درچند سال اخیر زندگی حضرت طرزی راه مراوده وتعاطی افکار بین ایشان وامیرعبدالرحمن باز شده بود.دریکی ازاز مکاتیب خود حضرت امیر از اوضاع افغانستان واستقرار دولت ورفاه وارامی که درکشور حکمفرماست، بحث رانده وگفته بود:« حالا هیچ مانعی نیست که ما وشما رااز هم جدا بدارد، اگر واپس بوطن برگردید با کمال ممنونیت پذیرفته خواهید شد.[9] » حضرت طرزی هم درجواب بطوربسیار ادیبانه وشاعرانه ،ازالطاف امیر سپاسگزاری نموده،نوشت:” به اعلیحضرت شما معلوم است که میگویند روز رستاخیز درهمین دیار فلسطین وشام آغاز می یابد، از آنجاکه پای من بلب گور رسیده است،اگر درین وقت بوطن برگردم و در آنجا داعلی اجل را لبیک بگویم، برای من چقدر مشکل خواهد شد که این راه دور ودراز را دوباره قطع نموده واپس اینجا بیایم. بهتراست حضرت امیر معذرت مرا پذیرفته اجازه فرمایند تا همینجا امرار حیات باقی را بکنم.» وعلاوه میکند که حضرت امیر درمقابل معاش سالانه ۲۰ هزار روپیه برای حضرت طرزی مقررنمود که توسط ممثل افغانی مقیم بمبئی برایشان فرستاده میشد.این لطف امیر زندگی خانوده را مرفه تر ساخت.» [10]
سرانجام سردار غلام محمد طرزی«در۷ دسمبر۱۹۰۰ میلادی(۱۵ شعبان ۱۳۱۸ هجری) وفات نمود ومحمود را غرق اندوه ودر ۳۵ سالگی مسئول امور زندگی همه خانواده پدری ساخت.» [11]
مقدمه محمودطرزی بردیوان پدرش:
سردار غلام محمدطرزی دريکى از مشکل ترين سبک هاى شعرفارسی يعنى سبک هندى ديوان اشعارى دارد که باخط زیبای نسعلیق توسط پسرش دومش محمدزمانخان کتابت شده و به اهتمام برادر زاده اش محمدانور وشخص محمدزمان طرزی درسال ۱۳۱۰ هجری در کراچی بچاپ رسيده است . این دیوان باردوم به همت دوکتور ننگیالی طرزی در تهران با حروف چینی مدرن درسال ۱۳۸۱ به چاپ رسیده است.
محمودطرزی براین دیوان مقدمه مفصلی باقلم شیوایخود نوشته شده که باخط نستعلیق از صفحه ۱۱ تا ۲۵چاپ تهران را احتوا کرده است.
محمود طرزی خلاصۀ این مقدمه را در بارۀ پدرخود در سراج الاخبار درج کرده ونوشته بود:”سردارغلام محمدابن سردار رحمدلخان، ابن سردار پاینده خان انالله الغفران می باشند که در فن شعر(طرزی) را تخلص اتخاذ کرده اند. ووجه تسمیه این تخلص را خود این محرر عاجز که اقل فرزندان شانم از زبان مبارک شان چنین شنیده ام :چون درشعر یک طرز نوی پیش گرفته اند از آن سبب همین تخلص را انتخاب فرموده اند. دراواخر سنۀ ۱۲۴۵ هق درشهر احمدشاهی قندهار از کتم عدم بعرصۀ وجودگهواره پیرای عالم شهود شده اند. در اواخر سنۀ ۱۲۹۹ بنابر بعضی لزوم های سیاسی که ایجابات زمان بود از راه قندهار بسوی کراچی نفی واخراج شده اند. درسنۀ ۱۳۰۲ از کراچی به بغداد شریف هجرت کرده اند. و بعد از شش ماه به استانبول، واز آنجا بارادۀ سنیۀ سلطان عبدالحمید خان با تنخواه واعزاز در ولایت شام جنت مشام بعنوان(مهمان خاص حضرت شهریاری) تا آخر به عمر شریف شان مقیم مانده اند که تاریخ رحلت شان شب جمعه ۱۵ ماه شعبان المعظم ۱۳۱۸ میباشد. درمقبرۀ حضرت(دحدایح) رضی الله عنه که بسمت جنوبی شهر شام شریف واقع وبسی اصحاب واهل بیت ومشاهیر علما در آن مدفونست دفین خاک عطر ناک می باشند.رحمت الله علیه رحمه واسعه.
حضرت طرزی درکمالات علمیه وادبیه و صنایع نفیسه مانند رسامی، وتذهیب ودرفضایل روحانی چون زهد و تقوا، وکرم وسخا از مشاهیر خاندان افغانستان شمرده میشوند و درهمه اقسام شعر مانند:قصیده، غزل، مثنوی، ترجیح بند،ترکیب بند، تخمیس، رباعی، قطعه اشعار ابدار برگزیده غرایی انشاد فرموده اند که کلیات اشعار شان درکراچی به اهتمام برادر زاده شان محمدانور خان، وخط خوش نمط پسر بزرگ وهوشمند شان جناب خازن الکتب محمدزمان خان درمطبعه (فیض محمدی) بسلیقه بسیار خوبی بزیور طبع آراسته گردیده است.
غیر ازاین کلیات مطبوعه شان دیگر بعضی آثار غیرمطبوعه شان نیز موجود است که از آن جمله بنام”نغمۀ آهنگ حجاز” یک اثرچون گنجینه گوهر نشانست که از نظم ونثر مرکب می باشد.ادبی، تصوفی، حکمی یک اثر بسیار گرانبهای گنجینۀ ادب شمرده میشود.» [12]
سردار غلام محمد طرزی از مخلصان وارادتمندان سید جمال الدین افغانی بود ودر پيامى که سردار مذکوربراى سيد جمال الدين افغان بدست محمود طرزى به استانبول فرستاده، قصيده يى نيز در وصف نسيم و مدح سيد گفته بود که سخت دلانگيز و شيرينست، چند بيت آن را ميخوانيم:
در مدح سيد جمال الدين افغان
نسيم صبح در گلشــــن وزيد از جانب صحرا
عبير آميزو عنبربيز و روح انگيز وجان افزا
طراوت بخش روى گل، پريشان سازبوى گل
موافـــق همچـــو خـوى گل ، بطبع مردم دانا
ازو طبع چمن تازه ، وزو بر روى گل غـازه
ازو درگلشن آوازه ، وزو در بوستان غوغا
بسورى رنگ وآب ازوى بسنبل پيچ وتاب ازوى
شده سرمست خواب ازوى دوچشم نرگس شهلا
(گريزبمدح سيد)
بجسم لاله نعمان، چنان از لطف بخشد جان
که برطــبع خـرد منـدان، کـلام نــغـز مولانا
جمال الدين نام او ، سخن فهم و سخن پرور
خرد مند هنـر گستر، فلک قدر و ملک سيما
ترا ّطرزى ّ ثنا گويد ، هزاران مـرحبـا گويـد
بصدق دل دعاگويد چه در سّرا، چه در ضّرا
توئى عالم توئى عامل توئى عارف توئى کامل
توئى فاضـل توئى باذل توئى عاقل توئى دانا
فصاحت را توسبحانى، بلاغت را تو حسانى
عـرب را شيــره جـانى ، عـجـم را ديـدۀ بينا
توئى کشف نکو کارى توئى برهان ديندارى
توئى فـرهنگ هشيارى توئى قاموس استغنا
نه ماه روم و شامستى که خورشيد تمامسـتى
قبول خاص وعامستى ، بجا بلـقا و جابـلـسا
چه نسبت با بشرداری که صد گیتی هنر داری
چها در زیر سرداری که سرهــا داری اندر پا
تونورستی جهان اخگر توعودستی جهان مجمر
توجانستی جهان پیکرتو روحستی جهان اعضا
الا تا نوبهــــــار آید درخــــــت گــل بـبار آید
ز خاک مــــرغراز آید، شمـــیم عــنـبر سارا
بهار خاطـرت خرم ، مبرا از خـــــــزان غـم
چوبوی نافه مشکین دم چوبوی لاله روح افزا[13]
دو غزل ذیل نیز به پیروی از بیدل سروده شده که میتوان نازک خیالی شاعر را بخوبی درک نمود:
بگلشن چون زشوخی آن چـــمن پرواز می آید
چو بــلبــل گـــل ببال غنچه در پــرواز می آید
زشرمش رنگ وبوی گل بپهلو میخوردهردم
که درگوش ازشکست رنگ وگل آواز می آید
ز رفـــت و آمـد ذوق تمـاشایم چه می پرسی؟
باستقبالـــش ازخـــود رفــتن مـــن باز می آید
چو چشم او اشارت کرد سویم با سرمـــژگـان
بشارت ســوی دل بـردم که اینک باز می آیـد
بروی رنگ گل نگهت چو شبـنم آب میگـردد
مگـــــرســـوی گلـستان آن بهــار نـاز می آیـد
زمـــرغ دل نــیم واقـف ولی باز اینقـــدر دانم
که ازبال پـــرشـــــــاهـین بگوش آواز می آید
بطرف گلشن از باغ عـــدم بــردامـن گلچــیـن
بذوق دیـــدن او دیـــده چــــشـم بــــاز می آیـد
مگر”طرزی” چو بیدل ذوق گردپای او دارم
که مشت خاک من چون چشم در پرواز میآید
(دیوان، صفحه 365)
غزل دیگر :
ازین زمانۀ پـــرفـتـنه جای فـــریاد است
که هرکه هرچه کند در محـل ایـراد است
اگر نماز کنی گـــویـــدت کـه صـوفی شد
وگرقـــمار کنی گــویـــدت که نـراد است
به بتکده چــو روی گــویدت که کافر شد
به صومعه چو روی گویدت که شیاد است
بدست سبحه چــو گیری بیکــدگــر گویند
که سبحه نیست برم دام ودانه بنهاد ست
چـو با سلام روی گـویــدت کـه طامع شد
چـو بی سلام روی گویدت که شداد است
چـــو بخششی نکنی برکسی هــمی گـوید
که این خسیس عجب دادممسکی داداست
چــو خلعـــتـــش بدهی از منافـقت صدجا
سحر بخنده بگــوید که دست بر باد است
چو کهـنه پـــوش شوی از قفا همی گوید
که این حـریف نگرسخت تر زفولاد است
خوش آنکسیکه ز رد و قبول خلق جهان
بسان “طــرزی افغان” بکـلی آزاد است[14]
وصف غلام محمدطرزی از زبان احمدعلی :
محمودطرزی درمقدمه خود در دیوان پدرش شعری ازمیرزا احمدعلی را در مدح پدرخود نقل میکند که خیلی فصیح وخالصانه سروده است . این شعراگر از یکسو ازهنر وکمال وسخن دانی وفهم فنون و رموز ادبی طرزی بیان میکند، درعین حال توانائی میرزا احمدعلی را درشعر نیز نشان میدهد. چنانکه میگوید:
فرید عصر وزمان خسرو بلند مکــان
یگانــه داور دوران غـلام محمد خـان
بدل قوی و بکف بـازل و بدست جواد
بعقل پیر و بجان کامل و ببخت جوان
بذهن هندسه خوان وبفهم حکمت دان
بطبع موی شگاف و بنطق عزب بیان
بعــلم و فضل و بلاغـت معـــــلم آفـاق
برتبه فخر جمیع طـوایـف افـــــــغــان
بطرز شعرچو ازشاعـران ربوده عنان
وزان شــــــده متخلص بطرزی افغان
بلی کلام ملــــوک چون ملــوک کلام
ربوده زان زمیان گوی سبقت ازمیدان
برزم و بزم ازو با نظام سیـــف وقـلم
برأی وحـزم ازو با دوام شوکت وشان
ولی نعمت عصـرا و حـــــــاتم عهـــدا
بابر نسبت دستت دهــــم زهی بهــتـان
که ابــر قــــطرۀ آبی دهـــد ولی گــرید
کفت چوبحــردرر ریـزد وتـوئی خندان
بچشم عقل وخرد قندهارچون جسدیست
تواز کمال وهنر درجسد شدی چون جان
دراین زمان که بود قحط جـود درعالم
عجائـــب است مـــرا از غرائب دوران
که گر شهنشۀ غزنـیـن بهـر فردوسی
نموده وعده به بیتی یک اشرفی احسان
تو آن شهی که بدادی درین قصیده مرا
صد اشرفی صله ناکرده وعدۀ احسان
همیشه تا بـــــود از نــثر معتــبر دفتر
مـدام تا بــــــود از نظم منتــظم دیوان
بود بمدح تـــو مشحـــون دفاتــر ایام
بود بمدح تو[احمد]همیشه مـــدحـت خوان[15]
سردار غلام محمد طرزی يکى از ارادتمندان شعر ابوالمعانى بيدل بود و گاهى در منزل او محفل بيدل خوانى به تقلید ازکاکایش سردار مهردلخان تا ساعت شش صبح بدرازا ميکشيد .از چنين پدرى و در محيط يک چنين خانواده فرهنگى است که محمود طرزى پا بعرصه زندگی میکذارد و به درک اشعار بيدل و مولاناى بلخ توانائى مى يابد.
دکتور روان فرهادی در«مقالات» می نویسد:”محمودطرزی از نوجوانی یاور پدرگردید. سردار غلام محمدطرزی، پدر و مربی اولینش بود و بر رشد شخصیت او تاثیر ژرفی گذاشت.” الحق درتمام نوشته های محمودطرزی گرویدگی عمیق او را به پدرمیتوان درک نمود.
یکی از اشعار جوانیش که دراستانبول درسال ۱۳۰۸هجری سروده بود دربارۀ نقاب نازکیست که زیبایان استانبول در آن وقت برنیم رو میکشیدند. اینست:
چشمت ازآن بحال دل من نظرکند مستان همیشه پاس دل شیشه گرکند
از بزم غیر زودگذر زانکه گفته اند منزل دوشب بخانۀ عقرب قمر کند
شد جانشین شام سر زلف ترک دل از روم مشکل است خیال سفـر کند
چون ابرنازکی که شود ماه را نقاب
زیر نقاب روی تو زیب دگـر کند [16]
[1] – صحبت تلیفونی، مورخ ۲۴/ ۱۰/۲۰۱۹ با داکتر ننگیالی طرزی
[2] – حبیبی، جنبش مشروطیت،چاپ پشاور،ص۱۰۹. ولی بنابر رساله شرح زندګی محمودطرزیُ بقلم عبدالوهاب طرزی ، تبعید سردار درماه جنوری ۱۸۸۲ درست است.
[3] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی از۱۸۸۲ -۱۹۱۹،طبع انتشارات بامیان، فرانسه،ص 7
[4] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۷-۸
[5] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی ،ص ۸-۹
[6] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۱۰-۱۳
[7] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۱۷-۱۹
[8] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۲۱-۲۲
[9] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۴۷
[10] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۴۸
[11] – عبدالوهاب طرزی،شرح زندگی محمودطرزی ،ص ۵۰
[12] – درسراج الاخبار(سال دهم شمارۀ ۷مورخه ۲جدی۱۲۹۱ش) به نقل از چاپ دوم، کلیات دیوان طرزی، به اهتمام دوکتورننکیالی طرزی،چاپ تهرانُ۱۳۸۱شُ ص۸
[13] – به نقل از چاپ دوم، کلیات دیوان طرزی، به اهتمام دوکتورننگیالی طرزی(نواسۀ محمدزمانخان ابن سردارعلام محمدطرزی)،چاپ تهرانُ۱۳۸۱شُ ص۶۷۶-۶۷۷
[14] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، صص 94- 95
[15] – به نقل از چاپ دوم، کلیات دیوان طرزی، به اهتمام دوکتورننکیالی طرزی(نواسۀ سردار علام محمدطرزی)،چاپ تهرانُ۱۳۸۱شُ ص۱۲
[16] – شرح زندگی محمودطرزی، ص 29