قندهار( کندهار)، يکى ازوادى هاى سرسبزو حاصلخيز در جنوب غرب افغانستان است که مرکز آن در قرون وسطی “پنجوائی” نامیده میشد. متاسفانه هیچکدام از نویسندگان کتب مسالک مارا به قندهارنمی برند ودرضمن کلام اصطخری وابن حوقل ازاین سرزمین نامی از قندهار برده نشده است. ممکن است پنجوائی در اوایل قرون وسطی جای قندهار را گرفته باشد، زیرا یاقوت حموی از آن شهر وصفی نکرده است ، ولی مجدداً نام این شهر در دو مورد درتاریخ ظاهر می شود:نخست هنگامی که بدست مغول درنیمه قرن هفتم(اوایل قرن سیزدهم میلادی) ویران میشود، ودوم موقعی که بحکم تیمور لنگ در اواخر قرن هشتم هجری(چهاردهم میلادی) خراب گشت.
قندهار درسنگ نبشته های پادشاهان هخامنشی پارس، بنام «هرااوواتیHarauvati» که اسم رودارغنداب است، یاد شده و مؤرخین یونانی نام این سرزمین را “اراکوزیا” نوشته اند ومتذکرشده اند که اسکندر مقدونی دراینجا یک قشله نظامی اعمارکرد و آنرا”اسکندریه اراکوزیا Alxandria Arachosia ” نامید. اراکوزیا تلفظ یونانی همان “هراخواتیHaraxvati»” اوستا[1] و”هرااو واتیHarauvati»” سنگ نوشته های داریوش یکم[2] و”اراخوزیا”ی دوره هخامنشی است[3] که ایزیدور خاراکسی درتعریف ولایات پارتی آنرا “هندوستان سفید”[4] نامیده و در قرون وسطی یکی از ولایات ثروتمند وغنی کشورما به حساب می رفت.
در زبان پهلوی نام “اراکوزیا” را “رخـوت “[5] و در زبان فارسی آنرا “رُخــذ ” و” رخد” گفته ونوشته اند وعربها همین کلمه ” رخــوت” را به ” الـــرُخـج” معرب کردند ودر آثار خود از آن بشکل “الرخج” نام برده اند. مرکزکندهار “پنجوائی” بود که امروز یکی از ولسوالی های کندهار است. [6]
واما نام کندهار،بنابر پژوهش های داکتر بلیو، در اصل از نام یکی از قبایل معروف پشتون که در حوزۀ سفلی رود کابل ازننگرهارتا پشاور و سند پراگنده بودند و هندیان آنها را “گنداری” یا “گندهاری” وسرزمین شان را”گندهارا” می نامیدند، گرفته شده است. یعنی پس از آنکه این قبیله براثر هجوم اقوام دیگراز گندهارا مجبور به مهاجرت به حوزه ارغنداب وترنک شده اند، خود را کندهاری وسرزمین خود را کندهار نامیده اند[7] .
مرحوم کهزاد در بارۀ «پکتها» میگوید: آن شاخۀ قبیلۀ پکتها که از بخدی(بلخ) به جنوب هندوکش فرود آمدند، در عصر ویدی در دره ها و دامنه های دوطرف سپین غر مستقر ومقیم شدند. سرودهای ریگوید درجنگ ده قبیله و جاهای دیگر از ایشان نام می برد و در جلد دوم سرودهای ریگوید ازشاهان پکتها از جمله از«توروایانا» Turvayana ( توروهنی پشتو- شمشیرزن) و پیروزی او درجنگ با مخالفین اسم برده شده است.
کهزاد می افزاید: هرودوت مؤرخ یونانی (٤٢۵-٤٨٦ق.م) از قوم «پکتی» یا «پکتیس» یا «پکتویس» واز محل سکونت آنها در«پکتیکا» یا «پکتیا» ذکرکرده است. بنابر روایت هرودوت چهار قبیله معروف بنامهای:گندهاری،اپاریتی ، ستاگیدی، و دادیک، در«پکتیکا» با خصوصیات ذیل زندگانی داشتند.
١- گندهاریها Gandhari: باشندگان گندهارا،درسر زمینی که از کابل تا درۀ سند را احتوا میکرد، زندگی میکردند. گندهاریها بارها ازحوزه شرقی رود کابل به نقاط دیگرمهاجرت کرده اند. از آنجمله به حوزۀ رود «سراسواتیSarsavati» یا «هرااواتی Harauvati» (رودارغنداب) یعنی در وادی قندهار مهاجرت کردند. گندهاریها در آخرین مهاجرت خود به حوزۀ ارغنداب، دراثر فتوحات کوشانیها [کدفیزس دوم در اواخر قرن اول میلادی و رویکار آمدن کنیشکا-۱۲۰-۱۶۰ میلادی] ازباخترتا سند، کاسۀ آب «فـوFo» از یادگارهای مهم بودا را با خود از اندوس علیا (پشاور) به وادی ارغنداب بردند.
٢-ستاگیدیها Satagydda : یکی از کهن ترین اقوام کشورما است که «هرودوت» وبطلیموس هردو از آن نام برده اند. هرودوت آنها را با گندهاریها مربوط وجزء یک ولایت میشماردومیگوید که ستاگیدیها با اهالی اراکوزی (کندهار)هم تماس داشتند.قرار نظر «آندره برتلو» ایشان در کوه های پاروپامیزس وحوزه علیای هیرمند ونقطه ایکه حالا غزنی درآن آباد است، بود وباش داشتند.»
3-اپاریتی ها Aparitae: قومی بوده که در دامنه های جنوبی سپینغرمی زیستند. «بیلو» درکتاب نژادهای افغانستان، ایشان را به استناد هرودت درعلاقۀ پکتیا قرار میدهد واین علاقه ایست که قسمت جنوبی وشرقی افغانستان را تا سواحل رود سند در برمیگیرد. بیلو درکتاب فوق الذکر خود«اپاریتی» ها را عبارت از همین«اپریدی»ها میداند و«افریدیها» امروز یکی ازقبایل بزرگ ومعروف پشتون است که در دوطرف دره خیبر زنگی دارند[8]، ولی کاندید اکادمیسین مرحوم نومیالی که مطالعات وسیعی در مورد نژادهای افغانستان داشت میگفت که تا کنون قبیله دادیک ، در کاکرستان پشین در آنسوی خط دیورند با همین نام زندگی میکنند وبه زبان پشتو صحبت میکنند.
داکتر”بلیو” محقق نامدار انگلیس که کتابهای زیادی در مورد مردم وقبایل افغانستان نوشته، در مورد ریشه نام قندهار اشاره میکند ومیگوید که در قرون پنجم وششم میلادی، براثر هجوم اقوام سکائی، یک مهاجرت عظیم کتلوی درهند صورت گرفت. کتله مهاجرین هندی که ازاندوس( سند) به وادی هلمند مهاجرت کردند دارای مذهب بودائی بودند، آنها از ترس تهاجم سکائی ها منطقه بومی خود را گذاشته وفقط مقدس ترین اثرمعنوی خود یعنی “ظرف آب بودا” را باخود آوردند.این اثر(یک دیگ سنگی بزرگ) برنگ سبز تیره ومارپیچ شکلی است که در۱۸۷۲ من آنرا دریک زیارت کوچک گمنام اسلامی که در چند قدمی خرابه های شهر کهنه کندهارقرارداشت دیده ام.
بلیو می افزاید: مهاجرین هندی هاکه از اندوس مهاجرت نموده ودر هلمندمسکن گزین شدند، توسط مؤرخین یونانی بنام گنداری وایالت آنها گنداریا یاد دشده است.نویسندگان هندو، آنها را گندهاری وایالت شانرا گندهارا نامیده اند.این مهاجرین قدیمی نه تنها نام گندهار یا کندهار و یا کندهارا را به مرکز جدید سکونت خویش دادند وفرمانروائی کردند، بلکه درحقیقت پس از ده قرن یک مستعمرۀ قوی را دوباره بخانه اولی ایشان فرستادند. این مهاجرین برگشتی که کاملا غافل از مادر وطن خویش و تجدید شده بواسطه اسلام بودند باهم قومان خود ودیگران یک سان عمل نموده وبدون تفاوت آنها رامنحیث کافران وهندوها مورد طعن قراردادند[9].
قرن های پنجم وششم میلادی زمان عروج هفتالیان در جنوب هندوکش از کابل تا سیستان وپشاور است. بوسورت، به ارتباط قدرت هفتالیان در جنوب هندوکش میگوید: “کمابيش يک سده پيش از آمدن اسلام به افغانستان برخی فرمانروايان هپتالی جنوب هندوکش مانند تورامانا (حدود ۴۹۰- ۵۱۵م) و مهيراکولا(حدود۵۱۵- ۵۴۴م ) قدرت بزرگی درشمال هند ساخته بودند. رفته رفته چنگ اندازی به شمال هند سست شد و در سراشيبی زوال قرارگرفت، امادربخشهای جنوب و مشرق هندوکش فرمانروا يان هپتالی به صورت امرای محلی به زندگی خود ادامه دادند و چنانکه ديده ايم اين اميران لقب زنبيل (يارتبيل) داشتند.” [10]
بنابرین درقرنهای پنجم وششم میلادی اقوام سکائی اصلاً هیچگونه قدرت وشهرتی در شمال هند نداشتندو می بایستی به تحقیق مرحوم کهزاد توجه داشت که به استناد نوشته های هردوت، میگوید: چهار قبیله معروف گندهاری،اپاریتی ، ستاگیدی، و دادیک در وادی ها و دره های جنوب پاروپامیزاد یعنی در جنوب وادی غزنی تا پشاور سکونت داشته اند. واز جمله “گندهاریها” درحوالی پشاورتا سند زندگی میکردند که دراثر هجوم کوشانیها در قرن اول میلادی عده یی از مردم گندهارا از سند و پشاور به وادی ارغنداب مهاجرت کردند وکاسه” آب بودا” را هم با خود به کندهار آوردند. [11]
بدین حساب نام قندهار، برگرفته از نام گندهارا است که اعراب آنرامعرب کرده وبگونه قندهار تلفظ نمودند و به همین املا تا امروز درمتون عربی وفارسی و پشتو دیده میشود. مردم بومی نیزکلمه قندهار را بشکل”کندهار” تلفظ میکنند نه بصورت قندهار،از این لحاظ بهتراست شکل کندهار را مرجح دانست.
اولاف کارو چی میگوید:
“اولاف کاروOlaf Caroe” محقق انگلیسی میگوید، سوال اساسی اینست که نام ولایت جنوبی افغانستان(کندهار) چگونه پیدا شد؟
کارو،خودجواب میدهد که: دراین هیچ شک نیست که کندهار عصر محمودعزنوی در قرن یازدهم میلادی که البیرونی از آن یاد میکند، گندهارا ( پشاور امروزی) است نه شهر موجوده قندهار که شکل عربی شده گندهارا است. کارو، می افزاید که در آثارتمام نویسندگان مسلمان ذکراین شهر دیده نمیشود واگر شهر قندهار موجود هم بوده باشد مگر از اهمیت قابل توجهی برخوردارنبوده است.
کاروسپس گفتۀ بیلوBellew را تکرار میکندکه به عقیده او، کندهار توسط مهاجرین گندهارا ساخته شده که از دست تهاجم بیگانگان مجبور به فرار و به قندهارآمده مسکون شده بودند. گنداریوی Gandarioiهرودتس نام خود را به این منطقه دادند.مهاجمینی که اینها را از سرزمین شان فراری ساختند بقول هرودتس سیتها(Seyths) بودند. بیلومهاجرت اینها را اویل قرنهای پنجم وششم میلادی میداند.ازاین معلوم میشود که اینها هونهای سفید بودند. بگفته بیلو این مهاجرین نه تنها نام خود را به مستعمره جدید دادند، بلکه ده قرن بعدیک قوت استعماری را به زادگاه اصلی خود فرستادند. آنهای که به زادگاه اصلی برگشته بودند، دردوران تبعید پس از قبول اسلام زادگاه اصلی را فراموش کرده بودند. برمبنای همین حرکت بیلو تئوری خود را استوار کرده است.
کارو میگوید که: پافشاری وتأکید بلیو براین نظریه به حیث یک فاکت تاریخی قابل قبول نیست. فرضیه مهاجرتهای قدیمی اقوام بوسیله سکا ها با اسناد ونوشته های کتبی تائید نشده اند، بلکه یک فرضیه ایست که از لحاظ ارتباط دو “قندهار” طرح شده است.
دایرة المعارف اسلامی از این تئوری یاد وتاکید میکند که بایستی روی آن تحقیقات صورت بگیرد.متن کنونی درموردکندهار، نظرقبلی را که میگوید،کندهار را اسکندر ساخته است ونامش اسکندریه اراکوزیه “Alxandria Arachosia” است،رد میکند. برای تائید این نظر شواهدی دردست نیست واینهم درست به نظرنمیرسد که کندهار نام خود را از اسکندریه گرفته باشد. متن چنین ادامه می یابد:” یکی دانستن این[قندهار] با گندهارا، واقع در مصب رودخانه کابل که پایتخت قدیمی هندوشاهان بود، منطقی معلوم نمیشود. قندهار تذکره نویسان عربی شکل معرب نام«گندهارا» است.کندهار متذکرۀ مسعودی والبیرونی با کندهار موجوده هیچ ارتباطی ندارد.
کارو می افزاید: دراینجا برای تائید نظربیلیو یک دلیل خوب موجود است بدین معنی که هنگامی که ازگندهارا مردم مجبور به مهاجرت به سرزمین جدید شدند، نام گندهارا را باخود بردند. این مهاجرت درقرن پنجم میلادی صورت گرفته بود و آن هنگامی است که یفتلی ها گندهارا را متصرف شدند وسیاح چینائی”سنگ یون” در سال ۵۲۰ میلادی به آنجا سفرکرده بود و به این موضوع اشاره کرده است. کچکول بودا که در زیارت سلطان ویس قندهار(تاسال ۱۸۷۲) نگهداشته میشد، احتمال دارد که توسط کدام صوفی بودائی مهاجر به اینجا آورده شده باشد. بیلو این کاسه را در ۱۸۷۲ درهمان زیارت دیده بودکه بعدها به موزیم کابل انتقال داده شد [12].
کارو، ادامه میدهد:مؤرخین عربی دوره اسلامی از کندهار تذکر نداده اند وبرای پخش اسلام مرکزفاتحین عرب، زرنج پایتخت سجستان (سیستان) بود. در قرن نهم میلادی بست، یکی از شهرهای مهم دودمان صفاری بود. قندهار در اسناد عهد غزنوی هم دیده نمیشود وحقیقت اینست که کندهار متذکره البیرونی همان گندهارا[واقع در مصب رودخانه کابل] است. شهر قندهار بعد از آن ساخته شد که درسال ۱۱۵۰ علاء الدین جهانسوز بست را با خاک برابر کرد. کندهار در عهدحکمرانی آل کرت از دست نشاندگان چغتائی، در سال۶۸۰قمری/ ۱۲۸۱ میلادی فتح شد. بعداً از طرف تیمورلنگ تسخیرگردید وبه نواسه او پیرمحمد تعلق گرفت. سپس جزوقلمرو سلطان حسین بایقرا(۱۴۳۸- ۱۵۰۵م) شد.سلطان حسین بایقرا خودش مغول وپسرعموی بابـــر بود. درزمان سلطان حسین بایقرا برای اولین بار نام کندهار در مسکوکات ظاهرگردید. بعد از مرگ سلطان حسین بایقرا کندهاربازهم در دست خاندان تیموری باقی ماند،مگر ازسه سمت مورد تهدید قرارگرفت. شیبک خان از ازبکان ماوراء النهر،شاه اسماعیل صفوی از ایران و بابر درکابل، هریک میخواستند کندهار را درتصرف خود داشته باشند. [13]
بابُر قبل ازلشکرکشى به هند درسال١٥٢٠ ميلادى، قندهار را از چنگ شاه بيک و محمدمقيم ارغون بدرآورد و پسر خود کامران ميرزا را به حکومت آن گماشت، اما ديرى نگذشت که سام ميرزا صفوى(حاکم هرات) در همان سال ١٥٢٠ براى تصرف قندهار لشکرآراست و آن شهر را به محاصره کشيد، اما کامران ميرزا در برابر سام ميرزا به مقاومت پرداخت و محاصره سام ميرزا را درهم شکست، و سام ميرزا مجبور به عقب گرد شد و به سيستان رفت و از آنجا بهرات بازگشت[14]، ولی همايون پسروجانشين بابُر قندهار را در بدل مساعدت دولت صفوى براى استرداد سلطنت دهلى ازدست سوريان افغان درسال ١٥٤٤م به دولت ايران واگذار شد. قشون صفوى بسرکردگى شهزاده مراد قندهار را تسليم گرفتند، مگرشهزاده بزودى پس از يک سال درقندهار درگذشت و همايون قندهاررا به بيرم خان سپرد و سپاه ايران را رخصت داد(١٥٤٥). اما آرزوى الحاق آن هرگز از دل دولت صفوى بيرون نشد و مجدداً براى تصرف آن لشکر فرستادند. شاه طهماسب اول در سال ١٥٥٦م =٩٦٤ق قندهار را ازمغولان هند گرفت ولى اکبر، پادشاه هند، آنجا را دوباره در همان سال ازايران پس گرفت. شاه عباس اول، در١٦٢٢م=١٠٣٢ق ، آن ايالت را از جهانگير، امپراطور هند گرفت، اما جهانگير شانزده سال بعد (١٦٣٨م) دوباره آنجا را به تصرف آورد. در ١٦٤٨م(١٠٥٨ق) شاه عباس دوم ،با پنجاه هزار سپاهى بار ديگر آن ايالت را مسخرکرد و بست و زمينداور را هم الحاق نمود. شاه صفوى ده هزار سپاهى به قيادت مهراب خان در شهر قندهار گذاشت و خود از راه فراه و هرات به مشهد و بعد اصفهان برگشت. پس از آن قندهار تا ١٧٠٩م =١١٢١ هجری قمری در دست صفويان ايران باقى ماند و ديگر شاهان هند بر آن دست نيافتند. [15]
بدینسان از ۱522 تا ۱۷۰۹میلادی (که میرویس خان استقلال قندهار را اعلام نمود)، قندهار مدت 50سال درتحت تصرف پادشاهان دهلی، ومدت 130سال درتحت اختیار دولت صفوی ایران باقی ماند. ودرسال ۱۷۴۷ میلادی احمدشاه ابدالی بحیث پادشاه افغانستان در شهر قندهار برگزیده شد وتا مرگ آن پادشاه مدبر قندهار به حیث پایتخت افغانستان از شأن و شوکت فراوانی برخودار بود.
[1] – ابراهیم پورداود،یشتها،ج۲، ص ۲۹۸، باید علاوه کرد که املای اوستائی این نام با ضبط سنسکریت آن بصورت”سراسواتی” قابل تطبیق است(رک: مجله آریانا، سال ۲۰، شماره ۳، ص ۲)
[2] – همان منبع، همانجا
[3] – بهار، حواشی تاریخ سیستان،۱۵
[4] -18 جغرافیای تاریخی بارتولد، ص ۶۰
[5] – تاریخ سیستان،ص۱۵
[6] -سیستانی، سیستان، سرزمین ماسه ها وحماسه ها، ج۲، چاپ اکادمی علوم افغانستان،۱۳۶۷،ص۴۰۵
[7] -21 داکتر بلیو،نژادهای افغانستان،ترجمۀ سهیل سبزواری، سایت آریائی
[8] – کهزاد: تاریخ افغانستان،ج۱، صفحات ۹۱-٩٧،١٠٠
[9] – داکتربیلو، نژادهای افغانستان، ترجمه سهیل سبزواری،سایت آریائی
[10] – بوسورت،تاريخ سيستان، ١٣٧٤ تهران، ص۷۸
[11] – کهزاد،تاریخ افغانستان، ج۱،ص ۱۰۰
[12] – پشتانه، ترجمه پشتو از جنرال شیرمحمدکریمی،ص۲۶۱-۲۶۲چاپ پشاور۲۰۰۷
[13] – همان منبع، ص۲۶۴
[14] – رستاخیز قندهار،از این قلم،چاپ ۲۰۰۵ ،پشاور، فصل دوم
[15] -لکهارت، انقراض سلسله صفويه، ص٩٥ ح