بحث اول: سرداران قندهاری و قلمرو حاکمیت شان
بحث دويم: زوال حاکمیت سرداران قندهاربراثر بی اتفاقی
از آنجائی که سرداران قندهاری در طول عمر پرفراز ونشیب خود پیوسته در مسایل سیاسی ونظامی کشور مصروف ومستغرق بودند، ممکن است تصورکرد که آنها از بعد معنوی زندگی یعنی از مسایل فرهنگی بدور مانده اند ولی آثار باقی مانده از خامه آنها نشان میدهد که اکثر آنها دارای قریحۀ شعر وذوق شاعری وخوشنویسی بوده اند و به ارتقای سطح دانش وتقویت قریحۀ خود در سرودن شعر نیزطبع آزمائی می نموده اند، از این جهت باید به آنها احسنت گفت.
درخشش بُعد فرهنگی شخصیت شان میتواند کاستی ها و کمبودی های بُعد سیاسی شان را تکمیل کند. وهمین بخش از کارهای شان آنها را برتر از سرداران پشاوری وکابلی درتاریخ روشناس ساخته ومی باید بیشتر آنها را به جامعه شناساند ومعرفی کرد.
وقتی انسان سرگذشت سیاسی سرداران قندهاری را مطالعه میکند، این فکر به وی دست میدهد که، این سرداران که بیشتر اوقات درمسایل سیاسی و زورآزمائی های قدرت طلبی و رقابت های فیودالی مصروف بودند، چی وقت آنها برای مطالعه وفکر کردن وانجام کارهای فرهنگی فرصت پیدا میکردند و این فرصت راچگونه وقف سرودن شعر ویا آموختن خط نستعلیق و کتابت دیوانهای شعری میکردند؟ آنطوریکه در میان هم اقران خود دراین عرصه نیز یک سروگردن بلند تربودند.
توانائی فکری وقریحه شاعری وهنری رجالی چون: سردار مهردلخان مشرقی وسردار پردلخان وسردار غلام محمد خان طرزی وپسرانش هریک محمودطرزی ومحمدامین طرزی ملقب به عندلیب و محمدزمان طرزی خطاط چیره دست خط نستعلیق ونگارگر دیوان مرحوم غلام محمدطرزی ومهتمم ده ها جلد کتاب ادبی وآموزشی نویسندگان افغان، انسان را وامیدارد تا برآن مغزهای فرهنگ دوست آفرین بگوید.
آقای معصوم هوتک، دراین اواخر کتابی زیرعنوان «کندهاری ورونه» در268 صفحه بزبان پشتوتالیف کرده است وهدف خود از تالیف آن را درجملاتی کوتاه چنین بیان میکند:” د(کندهاری ورونو) سیاسی رول چی هر راز و،ښه او که بد، هغه دتاریخ په کتابونوکی په تفصیل سره بیان سوی او مایی هم پخپله همدی لیکنه کی یوه اندازه جاج اخیستی دی. خو له دی واقعیت څخه هیڅوک انکار نسی کولای چی په دی کورنی کی دسردارمهردلخان مشرقی غوندی عارف شاعر، د سردار غلام محمدخان طرزی غوندی کثیرالابعاد شخصیت او دپارسی ژبی دویاړشاعر، دعلامحمودطرزی په شان پرافغانیت مین سیاستمدار، لیکوال، شاعر، ژورنالیست … تیرسوی دی چی دافغانی تاریخ او فرهنگ ویاړلی شخصیتونه دی .ماهڅه کړی ده چی د دغی کورنی فرهنگی او سیاسی شخصیتونه خپلو وطنوالو ته دخپلی مطالعی په حدود کی وروپیږنم. “
(ترجمه: درباره نقش سیاسی برادران قندهاری،هرطوری که بوده،خوب یا بد، درکتابهای تاریخ بطور مشرح گفته شده ومنهم دراین نوشته تا اندازه یی معلومات داده ام، مگرازاین واقعیت هیچکسی انکار کرده نمیتواند که دراین خاندان مانند سردار مهردلخان مشرقی شاعر عارف، ومثل سردارغلام محمدخان طرزی شخصیتی کثیرالابعاد ودرزبان فارسی شاعری قابل افتخار، وبسان علامه محمودطرزی، نویسنده، شاعر، ژورنالیست و سیاستمدار افغان منش وعاشق افغانستان … گذشته اند که مایه افتخار برای تاریخ وفرهنگ افغانها هستند. من سعی کرده ام که شخصیتهای سیاسی وفرهنگی این خاندان را به هموطنان خود درمحدوده مطالعات خود معرفی کنم.)
مؤلف کتاب را با معرفی حاجی جمالخان بارکزائی ،جد سرداران قندهاری آغاز میکند و پس از معرفی مختصر سردار هارون خان، برادر سردار پاینده خان به عنوان یک شاعرخوب فارسی گوی که از خود دیوانی شامل ۴۵۰۰ بیت برجای گذاشته است، هریکی از سرداران قندهاری را، با دقت به شناسائی گرفته است. وحقیقتاً که مولف، در معرفی رجال وشخصیتهای فرهنگی سرداران قندهاری ومعرفی چهره های سیاسی خاندان شاغاسی اطلاعات جامعی در اختیار خواننده قرارداده است. در زیر نمونه هایی ازاستعداد وطبع آزمایی این سرداران خوش ذوق وخوش قریحه انعکاس می یابد.
سردارهارون خان:
سردار هارون خان فرزند حاجی جمالخان،وعموی سرداران قندهار است.وی در حدود ۱۱۵۰قمری (۱۳۳۷م) متولد شده وتا ۱۲۰۰هق(۱۷۸۶م) زندگی کرده است. هنگامی که بعد از مرگ حاجی جمالخان ، سردار پاینده خان به ریاست قوم بارکزائی بر گزیده شد،سردار هارون خان بحیث حکمران گرشک مقرر شد.سردار هارون خان با آنکه درکابل وکشمیر وسند وهرات هم ماموریت کرده است، ولی بیشتراوقات عمروی در گرشک سپری شده است. وی دیوان شعری بزبان فارسی دارد که تعداد ابیات آ« به ۴۵۰۰ بیت میرسد. موصوف در غزل پیرو شعر حافظ بود:
نمونۀ غزل وی :
چـو آرم در خیال خود شب آن لب هـای میــگــون را
بجای بــاده نــوشــــم تــا سحرگه سـاغــر خـــون را
شود خــورشیـد تا از شــــرم در ابـر ســیه پـــنـهـان
مـۀ من دورکـــن از چهـــره یکره زلف شب گون را
روی ای ســرو قــامت تا بــسیر بـوسـتــان روزی
بخاک تـــیــره بنشانی ز شــوخی ســرو مـوزون را
شبـی گـر بگـــذرد در دل، خـیــال بـــرق رخــسارت
چـراغــان از شـــرار آه ســازم سـقـــف گــردون را
بــروز عـــــیــد قــربان میکــنـم قــــربان ترا گفــتی
سـرت گردم مده از دست خویش این روز میمون را
ز احــوال رقــیــبان یک بـــیک از ناز پرســــیـدی
نمی پـرسی چرا؟ ای سنگ دل احوال “هارون” را
سردار مهردلخان مشرقی :
سردارمهردلخان برادر کوچک سرداران قندهاری بود ولی پلۀ معنوی شخصیت او برپلۀ سیاسی او سنگینی میکرد.
وی یکی از زبردست ترین شاعران زبان فارسی در سبک هندی افغانستان در قرن 19 بود. او درشعرپشتو نیز از سرآمدان عصر خویش بود. توانائی وی مشرقی تخلص میکرد و درشعر فارسی دری تاحدی توانا بود که بیتین مثنوی مولوی را با زبان شعر به بهترین وجهی شرح کرده است. تعبیرات او از شعرمولانا بحدی عمیق و همه جانبه وگستر ده است که دست همه شاعران زبان فارسی را تا روز گار خود از پشت بسته است. او درنظرداشت تا شرح بیتین مولوی را تا پایان در همان قالب وبحر مثنوی بسراید ولی فرصت نکرد تا این بحر بی پایان را بپیماید. وی تا قصۀ”شاه وکنیزک” مثنوی را درهزار بیت شرح نموده و آنرا “شرح بیتین مولوی” نامیده است. مشرقی در تصوف رساله ای بنام “جمع الجمع” نیز نوشته است وهمچنان رسالۀ اشارات ورموزات میا عبدالحکیم کاکر را شرح نموده است.
مشرقی در نثر و نظم ازسبک هندی که در ادبیات فارسی سبک مشکلی است استفاده میکرد.علامه مرحوم حبیبی میگوید که: مشرقی در حقیقت پیرو دبستان بیدل وسبک هندی است، مگر مثنویات وی مزه وکیفیت شعر مولوی را دارد.”[1]
آقای معصوم هوتک دراثر ذیقیمت خویش اشاره میکند که ، منزل سردارمهردلخان، همیشه مرکز تبادل نظر وافکار عالمان ودانشمند همان عصر بود.دراین مرکز شاعران وسخنوران نامدار زبان پشتو،مثل: میرزاحنان خان بارکزی، حاجی عبدالله پوپلزی،حاجی جمعه بارکزی، ملامیران، صدیق آخندزاده هوتک، سردارغلام محمدخان طرزی وسایر ادبای آن شهر جمع میشدند.سردار مهردلخان با دانشمندان شاذ وممتازعصر خودمثل علامه حبیب الله کاکر(حبو آخندزاده) وقاضی غلام محمدخان هوتک نیز تعلقات علمی وعرفانی داشت.علامه حبوآخندزاده یکی اثر خود بنام “نقد القات فی التزئیف الموضوعات” را بنابر سفارش وتمنای سردار مهردلخان نوشته است.” [2]
سردار مهردلخان صاحب دیوان شعری بود وآقای هوتک از قول غبارمیگوید که :یک نسخه از دیوان شعر فارسی سردار مهردلخان در کتابخانه دارالتحریر شاهی نگهداری میشد که به گمان غالب اکنون باید در آرشیف ملی افغانستان باید باشد.
ابتدا بردوغزل ازسردار مهردلخان مشرقی نظرمی افگنیم تا قدرت تخیل وی را درپرداخت صورخیال درشعر درک کرده بتوانیم.
غزل
بس که از شور دوعــالم درد سر داریم ما
زاضطراب هستی خـود کی خـبر داریم ما
روزگاری شد که اندر وادی صحرا بشوق
رفته از خویشیم و سـودای دگــر داریم ما
آب چشم از دیدۀ خونبار ریزان هــرنفـس
ز انفعال هستی خود چــون سحر داریم ما
تا قیامت شب نگــیرد دامــن صبح امـیــد
گـرنــقـاب از ماه روی خویش برداریم ما
مشرقی ازسیل چشم خون فشان ما مپرس
مــوج طــوفان دگـر از چشم تــر داریم ما
غزلی دیگر
برق آهم سـوخت امشب سبـزۀ کشمیـر را
آب چشمم کـرد ویــران خــانه تعمیر را
ماه من درمکتب چشم سیاهت روز وشب
نیست جــــزدرس تحـیر دیـدۀ نخجیر را
باغبان من بیا از سعی بی جا دست کـش
آب نتوان داد هـرگــز غنچـۀ تصویر را
معصیت گر کردۀ واعظ نخواهم روسیاه
سرخ رو گشتم چــو نوشیدم می تقصیررا
ما که با پــیریم از رنج دوعـالم رسته ایـم
ای صـبا برگـو حکایــت مردم بی پـیر را
مهردل،تاچند گـردی بـهــر روزی دربدر
کـس دگرگون کی تواند نسخۀ تقـدیر را
غزلی دیگر:
سـرو آزاد است گــویا مـصرع مـوزون ما
بـوی گـل شد منفـعل از نگهت مضمـون ما
زاده شد چون کهربا گوهرزخجلت درصدف
تا بیرون از بحـر دل شــد گـوهـر مکنون ما
می توان دانست خاک بی کسـان از داغ دل
لاله شمع روشن است بر تربــت مجنون ما
یک سـرمــــو با خبــر از نـشـۀ مــعـنی نشد
گربخـون چون داد می بنشست افــلاطون ما
زخــم ها بردل زنوک ناوک مژگان کیست؟
کین چنین گلگون شد از خون دلـم هامون ما
چاره ام نبود بغیر از جان سپاریهای خویش
لشکر غــم” مشرقی” بگــرفته پــیرامون ما[3]
نمونه یی از نثر سردار مهردلخان :
“… چنین گوید ذرۀ بیمقدار خاکسار بستۀ اغلال وسلاسل تعلقات این عالم آب وگل اعنی مهردل بسمع ملازمان کمال کامل که مهردل از تنعمات ذخارف عاجل برتافته، بتحصیل سعادات آجل شاغل و مایل شده اند، میرساند، مدتی میشود که خوشه چینی خرمن این طایفۀ علیه یعنی صوفیه را که فی الحقیقت فرقۀ ناجیه ایشانند، مینماید وبحکم :من تشبه بقوم فهومنهم، امید که بواسطۀ پیروی ایشان بایشان محسوب ومحشور شود. دراین زمان باستصواب رأی موافق واستدعای احباب صادق اتفاق افتاد که بر بیتین مثنوی مولوی معنوی شرحی بقئر وسع برهمان بحر در سلک نظم آورده شود.بعد از حصول این مامول چون در معنی باز بود لاجرم سلسلۀ سخن دراز شده تا اینکه تمامی ابیات آنجناب را تا ابتدای قصۀ شاه وکنیزک باتمام رسانید مبعونه وتوفیقه.سوال ازجناب ارباب قبول آنکه اگر سهوی وخطائی مطلع شوند دراصلاح آن کوشند و پردۀ عفو پوشند.” [4]شرح بیتین با این ابیات شروع میشود:
ابــتـــــدای نــام دانـــای قــــدیــم
شــد زبسم الله الــــرحمن ورحـــیم
ذات پاک او زبـس بی چــون بـود
شرح اوصافش زحـــد بـیرون بـود
قــل هـــــوالله آیـــتی در شــأن او
زانکه وصف خویش گویدخود نکو
بر بـــــزرگی جلال و بــــرجـمال
خود بخــود زیبـد ثــنای ذوالجـلال
زان زبان نــــاطـــقه گــــردید لال
در ثــــــــــنای ذات پاک ذوالجلال
تا نگـــــــویــد خود ثـنای خویشتن
مـی نـــیابد وصــف او از ما و من
زان سبـب در وصــف ذات کـبریا
شـــد دلـــــیــل عجزلا احصی ثــنا[5]
سردار مهردلخان در ماه محرم ۱۲۱۲هق(جون۱۷۹۷) درکندهار متولد ودر ۲۷جمالدی الثانی۱۲۷۱ (۱۸مارچ۱۸۵۵) به عمر۵۸ سالگی وفات نمود ودرزیارت حضرتجی بابا بخاک سپرده شد..
سردار خوشدلخان قندهاری:
سردار خوشدلخان پسر سردار مهردلخان بود واستعداد خوبی در سرودن شعرفارسی دری داشت. اینست نمونۀ کلامش:
بسی تپــیـدم، الم کــشیدم،رُخت نـدیـدم، در این جـدایی
غمـت خـریدم، بـدل گـزیـدم، بجان رسـیدم، اگــر نیایی
قسم برویت، بتارمـویت، که من بکـویـت، بجستجویت
اگربسویت، رسم بــبـویت، زبیم خـویــت، کــنم گــدایی
بخال هندو، بــدام گیسو، بـچشم آهـــو، بــقــوس ابــرو
زدی بهرسو،خــدنگ جادو، بت پری رو،چـه دلـربایی
برم نشستی، بعــین مستی،زبـزم جستی، زجمله دسـتی
دلم شکستی،بزلف بستی، بغمزه خستی، چه جانگزایی
زجور هجران،شدم پریشان، به آه سوزان،بچشم گریان
بروی جـانان، زدرد هـجـران،کـنم صد افغان،اگر بیایی
باین شمایل،نمودی مایل،ربوده یی دل، بگوچه مشکل؟
اگربه خوشدل، بلطف شامل، بــشوق کامل،نظر نمایی[6]
این سردار خوش ذوق در۲۷ اپریل ۱۸۷۸ میلادی در گذشت وسردار غلام محمدطرزی پسرعمویش درمرثیه یی براو چنین گفته است:
چنان درغمــش خـونم از دل بر آمـد
که مـوجش ز دامـان قــاتـل بـرآمـد
زبس خاک غم ریخت غربال گردون
ســراپای این بحـــرســاحل بـر آمـد
چه نسرین ودرو چه گل های رنگین
که از لای این دهــر پـــرگل بـرآمــد
مجو مــیــوۀ خـوشــدلی از درخـتـم
که نخــل امـیـدم زحاصـل بــر آمــد
چـسان غـنـچۀ خـوشــدلی گل برآرد
کــزین باغ سردار خــوشدل بـرآمـد
فغان، زیرگِــل رفـت پــای گل مـن
بگلشن اگـرچــه گــُل از گِـل بـرآمد
بمــاه ربــــــیـع دوم روز شنـــبـــه
مهی مهـــردلجــو زمــنـزل بـر آمـد
ز مـه بود بیست وسوم آنکـه نــاگـه
میان پـــردۀ مــرگ حـائــل بر آمـد
چنین گــفت طـرزی بـناریـخ فوتـش
که ازچــاه انــدوه خـوشـدل بــرآمد[7]
سردارغلام محمدطرزی :
سردار غلام محمدخان طرزی، پسرسردار رحمدلخان ونواسۀ سردار پاینده خان بود که در سال ۱۲۴۵هق مطابق ۱۸۲۹ میلادی در شهرقندهار متولد شده است.
سردار غلام محمدخان طرزی، پدر علامه محمودطرزی، شاعری توانای زبان فارسی در سبک هندی ودرهنرخط ،خطاطی خوشنویس بود. این سردار خوش ذوق صوفی مشرب هنردوست قندهاری، درزمان حاکمیت عمویش سردار کهندلخان اوقات عمرش را در هنر سرودن شعر وخوشنویسی سپری میکرد وعلاقه یی به امور نظامی وسیاسی نداشت. گر گاه گاهی مجبور میشد در مسایل ذات بینی با پسران عموی خود به دفاع از شرف وحیثیت خانوادگی خود موضع گیری نماید.بعد از الحاق قندهار به کابل، ورفتن پدرش سردار رحمدلخان به ایران، وی وصی ووارث جایداد پدری خود در قندهار بود و در بسا مسایل امیر دوست محمدخان را کمک مینمود وبنابرین وی مورد توجه وحمایت امیردوست محمدخان قرارگرفت و امیر او را”ارجمند دانشمند” نامید و با خود به کابل برد و برایش معاش مستمری سالانه 120 هزار روپیه تعیین کرد. گفته میشود طرزی با امیردوست محمد درجنگی اشتراک نمود که برای الحاق هرات از چنگ سردار سلطان احمدخان در 1862 براه افتاده بود. بعد از مرگ امیردوست محمد خان در عهد امارت امیر شیرعلیخان وسردارمحمد افضل خان وسردار محمداعظم خان نیز قدروعزت سردار غلام محمدخان طرزی همچنان بجا اورده میشد، مگر در دورۀ دوم امارت امیر شیرعلیخان، وی از نظرامیر افتاد و برای مدتی به زندانی شد.بعد به از حبس رها گردید و به تقاعد سوق داده شد.[8]
بعد از تجاوز دوم انگلیسها برکشور، در رقابتی که برسرامارت افغانستان بین سردار محمدایوب خان و سردار عبدالرحمن خان وجود داشت، سردار غلام محمدخان هوادار سردارمحمدایوب خان بود و امیر عبدالرحمن خان پس از کامیابی برسردار ایوب خان(فاتح میوند) در جنوری 1881 امرتبعید او را به هند و مصادرۀ جایداد او را صادرکرد. گویند کسان امیر عبدالرحمن خان بازشتی طرزی را با 36 تن اعضای خانواده اش به کویته و کراچی تبعید کردند.
گویند جاسوسان امیر به امیر خبرداده بودند که سردارطرزی در یک مجلس به یک هراتی گفته بود که” شما منتظر باشید که سردار ایوب خان بخیربزودی از ایران برخواهد گشت.”بنابرین امیر هم او را با خانواده اش از کشور تبعید نمود وآن هراتی را در قفسی انداخته برسردرختان نوجود در مرز غوریان اویخت وگفت: دراین جا منتظر بمان که چگونه سردار ایوب خان با لشکرخود از ایران باز میگردد؟”
سردار غلام محمدطرزی بدستور امیر عبدالرحمن خان با خانواده اش که محمود پسر نوجوان 16 ساله با ذوق و با استعداد فراوان او نیز در آن جمله بود از 1881 تا 1885 در کراچی به سربرد و سپس به وسیلۀ کشتی با پسرش محمود ومنسوبانش عازم بغداد شد و در 1886 به سوریه و دمشق رفت.
آقای معصوم هوتک که سرگذشت سردار غلام محمد طرزی وخاندان او را به تفصیل نگاشته است، مینویسد که ” سردار غلام محمدخان طرزی در خانواده سرداران قندهاری از لحاظ ذکاوت، مردانگی، اخلاق، علم وادب از همه گی شهزادگان عهد خود پیشقدم تر بود.وعلاوه بر آن در عرصۀ شعر و ادبیات نیز دست توانایی داشت واین توانائی از مطالعۀ دیوانش بخوبی معلوم میشود. آوازۀ علم وفضل او در زندگی اش تا سرزمینهای هندوستان،ایران وعراق وترکستان رسیده بود ودیوان ضخیم اشعارش در سال1309ق(1891م در کراچی به طبع رسیده است.” [9]
سردار غلام محمدطرزى، در پيامى که براى سيد جمال الدين افغان بدست محمود طرزى پسرخود به استانبول فرستاده، قصيده يى نيز در وصف نسيم و مدح سيد گفته بود که سخت دلانگيز و شيرينست، چند بيت آن را ميخوانيم :
در وصف سيد جمال الدين افغان
نسيم صبح در گلشــــن وزيد از جانب صحرا
عبير آميزو عنبربيز و روح انگيز وجان افزا
طراوت بخش روى گل، پريشان سازبوى گل
موافـــق همچـــو خـوى گل ، بطبع مردم دانا
ازو طبع چمـن تازه ، وزو بر روى گل غـازه
چوبوی لاله جان پرورچوعطرگل روان پرور
دمادم گلستان پــرور،ســراسر بوستان پـیــرا
حبیب ویاور گلشن، رقـیـب و رهـبـــر گلشـن
خطیب منبــر گلشن، حسیــب دفــتر صــحـرا
ازو طبع چمن تازه، و زو بر روی گال غـازه
ازو درگلشن آوازه، وزو در بوستان غـوغا
بطــــــفل غنچه او دایه، بچنگ لالـه او مایه
بفــــرق زاغ او سایه، بــدوش باــغ او کــالا
بسورى رنگ وآب ازوى بسنبل پيچ وتاب ازوى
شده سرمست خواب ازوى دوچشم نرگس شهلا
بطرف باغ کوشیده،بگل چون رنگ جوشیده
بقــــــــد شـــــــاخ پوشیده زغـنچه دیبۀ دیبا
رخ چون گل عرق کرده جواهردر طبق کرده
قبای غنچه شـــق کرده چو جیب لالۀ صحرا
بشاخ سرو وتخت گل، نشسته قــری وبلبـل
یکی در شیــون وغلـغــل، یکی درناله وآوا
رخ گل دربهارستان بدانسان کرده کارستان
که مانی در نگارستان، زنـقش دلکش زیـبا
بجسم لالۀ نعمان،چنان از لطف بخشد جـان
که برطـبع خرد منـدان ، کـلام نــغـز موليـنا
جمال الدين نام او، سخن فهم و سخن پـرور
خردمند هنر گستر، فلک قـدر و ملک سيـما
فلاطون ازغم رویش کند تب لرزه در کویش
اشارات دو ابرویش، شــفای بــوعلی سیــنا
ترا طــرزی ثــنا گـــوید،هزاران مرحبا گوید
بصدق دل دعاگويد چه در سّرا، چه در ضّرا
توئى عالم توئى عامل توئى عارف توئى کامل
توئى فاضـل توئى باذل توئى عاقل توئى دانا
فصاحت را توسبحانى، بلاغت را تو حسانى
عـرب را شيــره جـانى ، عـجـم را ديـدۀ بينا
توئى کشف نکوکارى تـوئى بـرهان ديندارى
توئى فرهنگ هشيارى تــوئى قاموس استغنا
توئی برسالکان رهبر تــوئی برکاملان مهتـر
توئی برسروران سرور توئی برخواجگان مولا
توشــــــــــــمع بـزم ایقــانی، دلیل راه ایمانی
تو اندر بحــر عـرفانی درخشان گــوهر والا
کدامین قطـره آبستی، که رشــک دُرِنابستی
نکوتر زآفتابـــستی،چــه باشد لوء لوء لا لا
نه ماه روم و شامستى که خورشيد تمامسـتى
قبول خاص وعامستى ، بجا بلـقـا و جابــسا
تونورستی جهان اخگر،توعودستی جهان مجمر
توجانستی جهان پیکرتوروح استی جهان اعضا
الا تا نوبهــــــارآیــد درخت گل بــه بــار آیـد
زخاک مرغـــــــزار آید، شمـیـم عنـــبر سارا
بهار خاطـــــرت خـــرم،مبــرا از خـزان غـم
چوبوی نافۀ مشکین،چوبوی غنچه روح افزا
(کليات طرزى ، از قسم قصايد صفحه ١٧ )
چنانکه دیده میشود، دراین قصیده صور خیال به حد اعلی به کار رفته است و این بیانگر توانائی شاعر در قصیده سرائی است.
دو نمونه از غزلهای شاعر که به پیروی از ابوالمعانی بیدل سروده است، بازتاب می یابد تا بازهم قدرت شاعر را درنازک خیالی های شاعرانه نشان داده باشیم.
بگلشن چون زشوخی آن چـــمن پرواز می آید
چو بــلبــل گـــل ببال غنچه در پــرواز می آید
زشرمش رنگ وبوی گل بپهلو میخوردهردم
که درگوش ازشکست رنگ وگل آواز می آید
ز رفـــت و آمـد ذوق تمـاشایم چه می پرسی؟
باستقبالـــش ازخـــود رفــتن مـــن باز می آیـد
چو چشم او اشارت کرد سویم با سرمـــژگان
بشارت ســوی دل بـردم که اینک باز می آیـد
بروی رنگ گل نگهت چو شبـنم آب میگـردد
مگـــــرســـوی گلـستان آن بهــار نـاز می آیـد
زمـــرغ دل نــیم واقـف ولی باز اینقـــدر دانم
که ازبال پـــرشـــــــاهـین بگوش آواز می آید
بطرف گلشن از باغ عـــدم بــردامـن گلچــیـن
بذوق دیـــدن او دیـــده چــــشـم بــــاز مـی آیـد
مگر”طرزی” چو بیدل ذوق گردپای او دارم
که مشت خاک من چون چشم در پرواز می آید
(دیوان، صفحه 365)
غزلی دیگر
ازین زمانۀ پـــرفـتـنه جای فــــریاد است
که هرکه هرچه کند در محل ایــراد است
اگر نماز کنی گـــویـــدت که صــوفی شد
وگرقـــمار کنی گــویـــدت که نـراد است
به بتکده چــو روی گــویدت که کافر شد
به صومعه چوروی گویدت که شیاداست
بدست سبحه چــو گیری بیکــدگـر گویند
که سبحه نیست بره دام ودانه بنهاداست
چو با سلام روی گـویــدت کـه طامع شد
چو بی سلام روی گویدت که شداد است
چـــو بخششی نکنی برکسی هــمی گـوید
که این خسیس عجب دادممسکی داداست
چــو خلعـــتـــش بدهی از منافـقت صدجا
سحر بخنده بگــوید کـه دست برباد است
چو کهــنه پـــوش شوی از قفا همی گوید
که این حریف نگرسخـت تر زفولاد است
خوش آنکسی که ز رد و قبول خلق جهان
بسان “طــرزی افغان” بکـــلی آزاد است[10]
سردار غلام محمدخان طرزی در پانزدهم برات روز پنجشنبه 1318ق = 28 دسمبر 1900 میلادی) در دمشق در غربت وطن چشم از جهان فروبست ودر آنجا به خاک سپرده شد. و11 پسربنامهای محمدزمان، عبدالله، گل محمد، عبدالخالق، محمودبیگ ،محمدامین عندلیب، شیرمحمد وشش دختر بنامهای :همدم،ساحره، منوره، عایشهوخورشید از او بجای ماندند.[11] جناب معصوم هوتک شجره وسوانح هریکی ز او لادۀ او را در کتاب خویش با جزئیات شرح داده است.
علامه محمود طرزی :
محمودطرزی ، که در وقت مرگ پدر35 سال داشت ومطالعات وسیعی در ادبیات وحقوق و سیاست و اجتماعیات و مبادی علوم طبیعی داشت ومردی سیاست مدار و شاعرتوانا و نویسنده چیره دست بود و برزبانهای ترکی، عربی،اردو، فرانسوی، پشتو و دری دسترسی داشت، پس از مرگ پدر در صدد بازگشت به وطن شد. وی در 1902 به کابل آمد ونه ماه را درکابل سپری کرد وبه “محمودبیگ”شهرت یافت. چون امیر حبیب الله به بازگشت او به وطن از او دعوت کرد به دمشق رفت و با خانوادۀ پدری به وطن بازگشت(1905).[12]
طرزی پس ازبازگشت به کابل نخست به عنوان رئیس دفتر ترجمۀ امیر حبیبالله (۱۹۰۱-۱۹۱۹م) تعیـین شد و به ترجمۀ نظامنامهها از زبان ترکی به فارسی پرداخت. در این زمان بود که دو دختر محمود طرزی به عقد نکاح دو پسر پادشاه وقت، امیر حبیبالله درآمدند و شهزاده عنایتالله (١٨٨٨-١٩٤٦م) و شهزاده امانالله (۱۸۹۲-۱۹۶۰م) دامادهای طرزی شدند. بدین ترتیب وی جای پای محکمی در دربار یافت و با استفاده از چنین امکانی وی نشریۀ سراجالاخبار را در کابل منتشر کرد.
طرزی در ۱۹۱۱م جریدۀ سراجالاخبار در تاریخ ۱۶ میزان / مهر ۱۲۹۰ش برابر با هشتم اکتبر ۱۹۱۱م، را انتشار داد که مضمون اصلی آن پیروی از ترکان جوان و ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و مبارزه با استعمار بود. اما علاوه بر آن ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار میرفت.
ویژگیهای سراجالاخبار
نشریۀ سراجالاخبار با مدیریت طرزی بسیاری از مشخصات و اصول شناختهشـدۀ روزنـامـهنگاری را رعایت کرده است. به طور کل همـۀ شمـاره های نشریه دارای سرمقـالـه و فهرست مندرجات بـود. خبر به عنوان یک عنصر ضروری و لازم جایگاه مهمی در نشریه داشت .اشعار فـارسی در صفحههای روزنـامـه بازتاب یافته، اما بـه طنز، لطیفه و کاریکاتور توجه اندک شـده است.
خط نشریه در سال اول نستعـلیق و در سالهای بعدی خط چاپی بـود. روزنامه از شمـارۀ اول سال دوم شروع بـه چاپ عکس کرد. قشر خوانندۀ روزنامه بیشتر کارمندان دولت امیر حبیبالله بود. به دفـتر سراجالاخبار روزنامهها و نشریههای زیادی به زبان فارسی، اردو، ترکی، عربی، انگلیسی و روسی میرسید که مطالب آنها در صفحههای جریده بازتاب مییافت.
نثر روزنامه آمیزهای از فـارسی کهن و فـارسی متعارف در افغانستان، ایران وماوراء النهر و متأثر از هجوم واژههای عربی بود. البته کاربرد واژهها و ترکیبهای زیبا از جمله دلآگاه، ترقیگستر، معرفتپرور، نکتهدان، هیچمدان، فسونانگیز، رزمگاه، بودوباش و غیره، در خور یادآوری است.
وطن و حب وطن از نظرعلامه محمودطرزى:
محمودطرزی تا از سیاستمدار و مطبوعاتی نامدار کشورعلامه محمودطرزی،نویسنده، ژورنالست،سیاستمدار مدبر و نخستین وزیرامورخارجه افغانستان، امسال(۲۰۰۸) دریک همایش بین المللی تجلیل به عمل آورد. این تجلیل که مصادف با هشتاد ونهمین سالگرداسترداد استقلال کشور و درعین حال مصادف باهشتاد ونهمین سال پایه گذاری وزارت امورخارجه در افغانستان است، حقا که کارشایسته ودرخور تمجید است و می بایستی به مبتکر آن یعنی جناب وزیرامورخارجه “سپنتا” تبریک و شادباش گفت.
طبعاً دراین همایش، برابعاد مختلف شخصیت محمود طرزی، از دوران تبعید تا بازگشت به وطن، ازکارهای مطبوعاتی تا فعالیتهای سیاسی و ایجاد جنبش مشروطیت دوم که منتج به استقلال سیاسی کشورگردید، دیگران بحث های مفصل وگسترده خواهند داشت، ولی من، به یک بخش ملموس وبسیار سرنوشت ساز زندگی علامه طرزی تماس گرفته ام وآن درسهای وطن پرستی او به روشنفکران ومشروطه طلبان است.
در سراج الاخبار افغانيه ، اين “صوراسرافیل” محمود طرزى، در پهلوى مطالب متنوع اجتماعى و سياسى و اخلاقى، آنچه که در لابلاى صفحات آن جريده، چون ستاره فروزان ميدرخشد، کلمه وطن و حب وطن و مکث بر آن کلمات و توضيح جنبه هاى مختلف معنى وطن و آزادى و حاکميت ملى است.
از مطالعه سراج الاخبار واضح معلوم مى شود که طرزى تمام خرد و تجربه و دانش و اطلاعات و آگاهى هاى خود را براى تجلى قدسيت وطن و حب وطن و دانستن قدر و قيمت وطن و حفظ و حراست وطن و تحريک حس وطن پرستى و حصول استقلال در جوانان افغان بکار برده است و تا ميتوانست مى نوشت و ميگفت :
چـو گشت حـب وطــن، جاى در دل ملت
عــدو به لـرزه فتد، ميشود هـلاک وطن
وطن به حب وطن قايمست وهم محفوظ
کــه هست حب وطن تير سهمناک وطن
بحـفـظ وحـب وطن لحظه یی مشو بيباک
بـنـوش بـادۀ حـب وطن ز تــاک وطــن
زحق نيــــاز کـــند عـاشق وطــن ّ محمود ّ
کــــه دشمــنان وطــن باد زيرخاک وطـن
طرزى عقيده داشت که:” کسى که وطن خود رادوست دارد، دين خود را دوست دارد و کسى که دين خود را دوست دارد وطن خود را دوست دارد و وطن خود را گرامى ميدارد. به نظر طرزى « ناسيوناليزم، اصلاحات اسلامى، عصرى سازى، پان اسلاميزم و پان آسيائيزم و ضد
امپرياليزم بايد در اصلاحات قرارگيرد.»[13]
مرحوم پوهاند حبيبى سپاسمندانه خاطره وطن دوستى خود را اينطور ياد آورى ميکند: پس از تأسيس اولين مدرسه در کندهار در سال ١٣٠١ شمسى که من در آن شامل و درس خواندم و باسواد شدم ، براى نخستين مرتبه مفهوم حب وطن رامن از نوشته هاى طرزى دريافتم و اين احساس شريف تا کنون که ٧٥ ساله ام از آن هنگام در خاطرم باقى مانده که محمود گفته بود :
اى خاک پاک و اى وطن خوش زمين من
معشـوق من حبـيـب مــن و دل نشين من
شبـها به ياد وصل تو، بىخواب مانده ام
در روزهـا بـــفـکر تــو در تـاب مانده ام
پس عشـق تو چـسان زسـر من بدر شود
با شيرانــدرون شد و با جان بــدر شود[14]
محمود طرزى، افزون براینکه روشنفکری آزاده بود، شاعر شيوا بيان و پراحساس زبان فارسى نیز بود. مثنوى عشق وطن او يکى از زيبا ترين اشعار ميهنى اوست که خواندنش احساسات وطن دوستى را در آدمى بيدار و زنده ميکند. توجه کنيد به اين چند بيت آن :
اى خـاک پـاک، عاشــق افـــتـــادۀ تـــوام
بـا جسم و جـان فــــدائى و دلـــدادۀ تـــوام
مـجبور حـب تــسـت حــواس و قواى من
عشـقـــت ز بهـرهـرمـرض مـن دواى مــن
عشق وطن حواس و دل وجسم وجان من
مـربـوط کـرده است بـخـود بـا هــزار فــن
چـون فـــطــرت و نسـب و قــوم و مــلتـم
چون جسم و جان ورنگ وزبان شکل وهيئتم
چـون آب و جد وجـده ومادر زهفـت پشت
از تـست و در تو بوده ودرخاک تو بخفـت
پس عشق تو چسان ز سر من بــدر شـود
با شيـر انــدرون شـد و با جان بــدر شـود
شد سال هـا کــه داغ جــدائى و فــرقـــتـت
میسوخت همچو شمع دل و جان عاشقــت
شب هـا بياد وصل تو بـیخواب مــانـده ام
در روز هــا بـفـکر تو در تـاب مـانـــده ام
هرعــلم وفن که خوانده وتحصيل کرده ام
نيـت براى خـــدمت و نـفــع تــو بـوده ام
اى خـاک پاک واى وطن خوش زمين من
معـشـوق مـن، حبـيـب من و دل نشين مـن
مسعـود باش و شاد بـزى تـا ابـد بـمـان!
درحـفـظ و در تـرقى و مـعـمورى و امـان
رشــک آور بــــلاد تــمــدن نــشـان شـوى
درشرق همچوشمس درخشان عيان شوى
طرزى در تمامى اشعارش، وطن را فراموش نمى کند، ولو در وصف بهار يا مدح شاه گفته باشد. در شعر زيبای که به اقتفا از قا آنى سروده ،در اشاره به اميراز وطن اينگونه وصف ميکند :
بيا ببين که در جــهـان چـگونه گشته کارها
جهان جـهان ريل شــد، زمـان زمـان تــارها
چه بحرها که بـرشد، چه خــشکه ها بحارها
چه کوهها شگاف شد،گذشت از آن قطارها
جهان جهان علــم وفــن، زمان زمان کار ها
بس است صيد بـودنــه، ميان کشت زار هـا
***
درين زمـانه هـر طرف، به فـن سراغ داردا
زبحــر راغ مـلک خـو، هــواى بـاغ داردا
پى تــرقى خـودش، بکـــف چـــــراغ داردا
براى ضبط ملــکـهـا چـــه در دمـاغ داردا !
خورند روم و فــــرس را، بــمـا بلاغ داردا
تو وقت را عبث مکن، به ميله و شکار هـا
***
حيات را چـه ميکنم وطن حيات من تويى
بـراى هـرسعادتـم وطـن ، بـرات مــن تويى
اگر تو رفتى از کفــم وطن ممات من تويى
براى دين وهم شـرف، وطن همات من تويى
وطن تو کعبۀ منى، وطن صلوات من تويى
محبتــت بجان مـن، چو پــود ها بـه تـارها
***
و درجاى ديگرى طرزى ميگويد : ” وطن شجراست، ملت ثمر، وطن چشم است، ملت نظر، وطن مزرعه است، ملت محصول، وطن خزينه است، ملت نقود آن. پس چنانجه شجربى ثمر، ديده بى نظر، کشتزار بى حاصل، خزينه بى معامل از نفع مبراست، کذالک وطن بى ملت و ملت بى وطن نيز از همه چيز معراست.” [15]
طرزى رساله يى نيز در مورد وطن و معنا و فلسفه وطن نگاشته و آنرا به عنوان هديه سال ششم نشراتى سراج الاخبار در ٢٠ سرطان ١٢٩٦ نشر و توزيع کرده است که بسيار آموزنده و سود مند است.
ميزان وطن پرستى محمود طرزى را مى توان از روى نوشته هاى او در مورد وطن و استقلال کشور بخوبى درک کرد، و به عظمت معنوى و شخصيت ملى و علمى آن فرزانه مرد فرهيخته پى برد و سراج الاخبار، آئينه تمام نماى وطن پرستى اوست.[16]
طرزى ازين هم جلو تر مى رود و مردم را به بيدارى و حرکت به موقع فرا مى خواند و در شماره ١٦ جدى ١٢٩٤ سراج الاخبار، تحت عنوان «حى على الفلاح » مقالتى شديد تنبيهى و ضد استعمارى مى نويسد که بلا وقفه از طرف دولت سانسور ميگردد. درقسمتی از آن مقاله میخوانیم:
“حى على الفلاح !
…. اى ملت نجيبه افغانيه! شرافت ملى، عظمت قومى خود را محافظت کنيد! استقلال وحاکميت دولتى خود راصيانت نمائيد! افغان که به ديانت و ديندارى، به شجاعت و بهادرى، بغيرت و ناموس شعارى در تمام دنيا مشهور و معروف شده باشد، آيا اين را بر وجدان و ايمان و شرف و ناموس خود چسان گوارا کرده مى تواند که نام حمايت و تابعيت دولت اجنبى غير دين و غير ملت براو باشد ؟
حاشا ! حاشا ! کُلاً کُلاً! افغان به بسيار آسانى و خوشگوارى مرگ را قبول کرده ميتواند، ولى هيچگاه، به هچ صورت قطعاً، قاطباً کلمات متعفنۀ معده بشور آورندۀ تابعيت و حمايت را هضم کرده نمى تواند، معنى صاف و صريح تابعيت و حمايت اينست که، يک دولتى بديگر دولتى بگويد : بغير از من، ديگرى را نشناس! بغير ازمن، باديگر دولتى حرف مزن ! بغير از من با ديگر دولتى عقد معاهدات يا رابطه مناسبات و معاهدات مکن ! بغير از من، بديگر دولتى نه سفير بفرست و نه سفير قبول کن ! معنى صاف و صريح استقلال تامه و آزادى کلمه نيز اينست که، هردولت در همه چيزهايى که در بالا مذکور گرديد، مستقل و آزاد باشد …تا به حال هرچه که بود، بود! هرچه که شد، شد! ليکن بعد از اين افغان آن افغان نيست که از حقوق خود چشم پوشى بتواند ….[17]»
طرزى با چنين صراحت لهجه و نوشته هاى ضد استعمارى خود، امير را تکانه زد و امير متوجه تحريک احساسات استقلال طلبى روشنفکران و مردم افغانستان گرديد. بنابرين همين شماره سراج الاخبار را فوراً سانسور و خود طرزى را به پرداخت ٢٦ هزار روپيه جريمه محکوم نمود و اظهار داشت : “مرغى که بى وقت آذان دهد، سرش از بريدن است.» [18] البته طرزى توان پرداخت اين جريمه را نداشت و دامادش شاهزاده امان اﷲ آن پول را از دارائى خود پرداخت.
به روایت سراجالاخبار، محمود طرزی در زمرۀ نخستین کسانی بود که مسئلـۀ زبان را در بستر سیاست طرح کرد و نوشت: “در مکتبهای ما مهم ترین آموزشها باید تحصیل زبان افغانی(پشتو) باشد. از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتا فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد. به فکر عاجزانۀ خود ما، یگانه وظیفۀ انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتی افغانی باشد”.
نظریات محمود طرزی که از نـفوذ فراوان در دربار برخوردار بود، در سیاستهای دولت راه باز میکند. پیش از همه بازتاب آن را در نصاب درسی معارف آن برهه میتوان دید. تجدد و ترقی، تعمیم علم، اشاعـۀ معـارف، گـشایش مدارس، مجاهدت علیه جهل و خرافه پسندی در صفحات سراجالاخبار جایگاه برجسته داشت.
مساعى صادقانه و وطن پرستانه محمود طرزى، اين مرد فاضل و خرد مند پس ازانتشار سراج الاخبار افغانیه، بزودى منتج به احياء جنبش مشروطیت در کشور گرديد. جنبشى که در ١٩٠٩ تمام اعضاى آن را بخون و زندان کشانيد و قربانيان فراوانى درقبال داشت. هوشيارى و بيدارى محمود طرزى در احياء جنبش مشروطيت در اين برجسته ميگردد که او توانست هسته اين جنبش را در درون خانواده سلطنتى ايجاد کند و حلقه اتصال آنرا از درون خانواده سلطنتى به درباريان تحول طلب و سپس دامنه آنرا به بيرون از دربار گسترش دهد. تلاش های میهن پرستانه این جنبش منتج به استقلال عام وتام کشورگردید. بر اثر اندیشه ها و ايده هاى محمود طرزى، افکار شاه امان اﷲ وهمه مشروطه طلبان بر محور ضديت با انگليس مى چرخيد و صداى استقلال و آزادى از تمام حنجره هاى افغانان از روشنفکر شهرى تا کوچى و روستائى شنيده ميشد. محمود طرزى که حق استادى برگردن مشروطه خواهان دوم داشت، به حيث نخستين وزير امور خارجه در نخستین حکومت مشروطه خواهان مقرر شد. و رياست مذاکرات استرداد استقلال افغانستان (اپريل ١٩٢٠) رادر کوه ميسورى هند و در (١٩٢١) درکابل بعهده داشت. او سفارتهاى افغانى را در لندن و پاريس بنيان گذاشت و سياست خارجى افغانستان را تدوین کرد و به شاگردان و جانشينان خود آموخت، ولی متاسفانه که این مرد وطن پرست درفرجام آن همه خدمات، از طرف شورشیان هم میهن خود محکوم به اخراج از کشور گردید و سر انجام در استانبول ترکيه بسن ٦٨ سالگى در٢٢ نومبر ١٩٣٣(٣٠ عقرب ١٣١٣ ش) درغربت چشم از جهان پوشید. آن مرد وطن پرست تا دم مرگ وطن رافراموش ننمود ومیگفت :
مرغ دلم زکوى تو دور است و روز و شب
فــــريــاد ميکند که خـــدايـا وطــن وطــن !
آثار علامه محمودطرزی:
ازعلامه محمود طرزى علاوه بر مقالات فروان او در سراج الاخبار افغانيه، تاليفات و ترجمه هاى فروانى بجا مانده است که داکتر روان فرهادى، فهرست ٣١ اثر مستقل چاپى و چاپ نشده آنرا در پايان مجموعه مقالات طرزى در سراج الاخبار افغانيه بر شمرده است.مهمترين آنها را بدينگونه ميتوان برشمرد :
ا : مجموعه صنايع (گزيده اشعار استادان سخن) ،
٢ : منتخبات اشعار سردار غلام محمد طرزى بخط و کتابت نستعلق محمود طرزى ،
٣ : مجموعه اخلاق ، ٤
: از هردهن سخنى ،
٥ : روضه حکم ،
٦ : معلم حکمت ،
٧ : مختصر جغرافياى عمومى ،
٨ : بيست هزار فرسخ در زير بحر،
٩ : جزيرۀ پنهان ،
١٠ : سياحت در جو هوا ،
١١ : ترجمه تاريخ حرب ، ١٢ : سياحتنامه استانبول ،
١٣ : ديدنى ها و شنيدنى ها ،
١٤ : سياحتنامه منظوم ،
١٥ : افغانستان (جغرافياى منظوم )،
١٦ : تو حيد ،
١٧ : ادب در فن ،
١٨ : پراکنده ،
١٩ : ترجمه ناول هاى ژول ورن ،
٢٠ : ژوليده و پژمرده (خاطرات)،
٢١ : ترجمه رومان علمى ،
٢٢ : سراج الاطفال ،
٢٣ : فلسفه وطن ،
٢٤ : علم و اسلاميت ، ٢٥ : آيا چه بايد کرد؟ ،
٢٦ : سراج الاخبار افغانيه و برخى آثار ديگرى که تا کنون بچاپ نرسيده اند.[19]
خلاصه محمودطرزى ، زندگى خود را وقف خدمات فرهنگى و بيدارى جوانان و مردم کشور کرده بود وتا آنجا که قلمش و زبانش کار ميکرد ، در پرورش جوانان وطنخواه و فداکار و با عقيده و با ايمان و ضداستعمار تلاش فراوان بکار برد و از ضديت با استعمار انگليس به عنوان دشمن ديرين مردم افغانستان در يغ نورزيد.
بدون ترديد، انتشار پيگير و هدفمند سراج الاخبار انقلابى در مطبوعات و مسلک روزنامه نگارى ایجاد و شور استقلال طلبی را در اذهان و افکار جوانان و تحول طلبان و وطن پرستان زنده ساخت که نتيجه و ماحصلش همان احياء جبش مشروطيت و استقلال کامل سياسى کشور است .
بگذارعلامه محمودطرزی، به حیث علم بردار نهضت مشروطیت و آزادی خواهی درذهن وخاطر هموطنان حق شناس خود همواره زنده بماند و جوانان وطن کارنامه های او را سرمشق زندگی خود قرار بدهند.
یاد وخاطرۀ این میهن پرست شاذ واحیاء گر جنبش استقلال طلبی درکشور، گرامی باد!
فرزندان محمودطرزی: از محمود طرزى پنج پسر بنامهاى عبدالوهاب طرزى و عبدالقادر طرزى و عبدالعزيز طرزى و عبدالتواب طرزى و عبدالفتاح طرزى و شش دختر بنامهاى : خيريه، حوريه، ثريا، آمنه، روحيه، و عزيزه باقيماندند. ثريا، خانم شاه امان ﷲ و خيريه خانم سردار عنايت اﷲ خان ، آمنه خانم سردار عبيدﷲ خان برادرتنى شاه امان ﷲ خان ،عزيزه خانم سيدقاسم خان و حوريه (مشهور به بى بى خورد) خانم عبدالروف خان طرزى پسرحبيب ﷲ طرزى بود و پس از جدا شدن از رووف طرزى، خانم غلام صديق خان چرخى کفيل وزارت خارجه شد.
برای اطلاع بیشتر به کتاب”کندهاری ورونه “تالیف معصوم هوتک رجوع شود.
[1] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص175
[2] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص175
[3] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص184
[4] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص180
[5] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص176، برای اطلاع بیشتر به کتاب “کندهاری ورونه” رجوع شود.
[6] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص191
[7] – کندهاری ورونه، ص192،آقای هوتک مادۀ مرگ خوشدلخان رابحساب ابجد 1295ق حساب کرده است.
[8] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص74- 75
[9] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص74- 75، امور خطاطی دیوان طرزی توسط پسرش محمدزمان خان وامور چاپ به همت برادرازاده اش سردار محمدانورخان به اتمام رسیده است.
[10] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، صص 94- 95
[11] – معصوم هوتک، کندهاری ورونه، ص 87، 97
[12] – حبیبی، جبنش مشروطیتدر افغانستان،کابل1363، ص 102
[13] – رياتالى ستيوارت، آتش در افغانستان،ترجمه نورمحمدکوهسارکابلى، چاپ پشاور، ص ٢٠٣
[14] – پوهاندحبيبى ،جنبش مشروطيت در افغانستان ،چاپ ۱۳۶۳ کابل، ص ١١٦
[15] – داکتر روان فرهادی،مقالات محمود طرزى در سراج الاخبار، ص ٢٨٢، ٣٣٤
[16] – اعظم سیستانی، علامه محمودطرزی، شاه امان الله وروحانیت متنفذ،چاپ ۲۰۰۴، پشاور،فصل اول
[17] – مقالات محمود طرزى در سراج الاخبار ، ص٣٧٧ – ٣٧٨
[18] – حبيبى، جنبش مشروطيت ، ص ٨٢
[19] – داکتر روان فرهادى ،مجموعه مقالات محمودطرزى،ص ٨٢٠ -٨٣٠