ټول حقوق د منډيګک بنسټ سره محفوظ دي
مقدمه:
لوگر نام ولايتى است در جنوب کابل ، با سابقه در خشان تاريخى وفرهنگى . اين ولايت در طول تاريخ فراز ونشيب هاى زيادى را پشت سر گذاشته است ، و سردى وگرمي، غم هاو خوشى هاى مردم خود را دايماْ در آغوش گرفته است، اين ولايت که هنوز نام اش، محققين ودانشمندان را به خود مشغول داشته است ، که چگونه آنرا ريشه يابى نمايند امروز با نام لوگر گره خورده است.
موقعيت ستراتيژيک لوگر در بين کابل، غزني، ننگرهار، باميان ، وردگ و پکتيا قرار داشته که اين ولايت را بيشتراز ديگر مناطق افغانستان در معرض تهاجم و تحولات نظامى وسياسى قرار داده است، چنانچه بيشتر سلاطين وکشور کشايان ومهاجمان از گذشته هاى دور ، به خصوص از زمان هجوم اسکندر مقدوني، تا امروز براى رسيدن به کابل ويا تسلط بر افغانستان با لوگر و مردم آن، دست وگريبان داشتند.
ويا اينکه لوگر درمسير راهى بود که يونانو باخترى ها،کوشانى ها، برهمن شاهان ، کابل شاهيان، اعراب مسلمان، غزنويان، غوريان، چنگيزيان ، تيموريان، بابريان، فارسيان ودرانيـيان را به طرف هند رهنمايى ميکردند ،در تاريخ معاصر افغانستان به ويژه در قرن نزدهم ميلادى ، لوگر ولوگريان در مبارزات استقلال خواهى در صفوف اول مجاهدين قرار داشتند قهرمانان و غازيان اين ولايت در اخراج وشکست انگليس ها در جنگ اول ودوم و سوم افغانستان با انگليس ها نقش عمده را داشتند. بار ثانى اين مردمان لوگر بود که دوشادوش برادران ومردمان ديگر ولايات افغانستان، در طول مبارزه وجهاد عليه اشغال گران روسيه شوروى در صفوف اول قرار گرفته بودند و چگونگى جهاد و مبارزه وميزبانى مجاهدين افغانستان را نميتوان در اين خلاصه بيان کرد . فصل ها وکتابها ى ضرورت است که آن همه گزارشات را بازگويى نمايند. به همين مناسبت است که لوگر را باب الجهاد گفته اند.
بنابران لوگر در تمام دوران تاريخ نقش تعيين کننده را ، درروند سياسى نظامى افغانستان داشته است. در اين گفته ها وناگفته هاى مختصر، لوگر را در لابلاى اسناد ونوشته هاى موًرخان وجغرافيه نگاران يونانى واسلامى به پژوهش وبررسى گرفته، تا باشد نام ، موقعيت و جايگاه اين ولايت را در تاريخ افغانستان مشخص ساخته باشم .
لوگر در منابع يونانى ها:
تحقيقات وپژوهش هاى جغرافيايى وتاريخى ، هرچند موقعيت جغرافيايى سياسى لوگر در دوره قبل از اسلام، به خوبى آشکار بوده است ، چنانچه اين شهر در تاريخ افغانستان از زمان پيشداديان و حتى زمان اسکندرمقدونى درصحنه حيات سياسى موجود بوده ودر تاريخ وجغرافياى سياسى کشور ما، مقام وجايگاه مهم وخاص اى را دارا بوده است.
« تخت جمشيد» در سجاوند لوگر که در يکى از بلند ترين محلات آن قرار دارد ، موجوديت قديمترين آبده تاريخى در اين جا، خود نمايانگر آنست که: يکى از مناطق حکمروايى جمشيد ويا به عباره ديگر يما پادشاه ، در جنوب هندوکش در سجاوند (سکاوند) لوگر موجود بود.
مورخين يونانى به خصوص بطليموس وديگر موًرخين اسکندر مقدونى هنگاميکه راجع به کابل صحبت مينمايند از شهر هاى نام ميبرندکه شهر لوگر را درآن نام ها مى يابيم. مانند اورتسپاناتا کابورا که همان کابل فعلى است. بطليموس باشندگان آنرا کابلى تى Kabolitae خوانده و ولايات ومحلات مجاور آن : ارغنده، لوگر ووردک را بنام هاى ارگردا Argurda لوکرنا Locarna و بگردا Bagarda ياد نموده اند .(۱) ديده ميشود براى نخستين باردر اسناد ومدارک مکتوب با نام لوکرنا که لوگر فعلى ميباشد برمى خوريم. نويسنده گان بعدى با کمى تغييرات ازآن به نام هاى لوکرنا ،لهوکر، لهوگر، لهوگرد، لوى غر وبالاخره لوگر ياد کرده اند .
در زمان حکمروايى يونانوباخترى ها وکوشانى ها ، لوگر بيشتر به يک شهر مذهبى ودينى شهرت داشت . در اين هنگام لوگر را به اسم سکاوند ويا سجاوند نيز ميدانستند. بنابران لوگر يکى از مراکز اديان برهمنى وبودايى گرديد. دين هندويزم وبرهمنيزم در سجاوند لوگر هزاران زاير ومعـتـقد اين دين را به خود مى کشا ند ، در حاليکه در زمان کوشانى ها ، بوديزم در اين ولايت دست بالا داشت وامروز موجوديت معابد بودايى در منطقه عينک ويا آينـنک تاييد گفتار ما است.
با در نظر داشت نکات فوق،لوکرنا بطليموس احتمالاْ لهوکر يا لهوکرنا ( خون کردن) به معنى قربانى کردن بوده که مردمان هندويزم، برهمنيزم و بوديزم در هنگام عبادات خويش ، قربانى هايى را انجام ميدادند ، در زبان سانسکريت و هندى «لهو» به معنى خون و«کرنا» فعل کردن و«کر» به معنى کرد يا انجام داد، ميباشد. ممکن است که لوکرنا بطليموس به همين معنى به کار رفته باشد. چنانچه تا امروز مردم ما به خاطر رهايى از مصايب ويا در ارتباط به مسايل خوشى ويا آمدن مسافر، گفته ميشود که بايد يک خون کرد که اين خون کردن ، همان قربانى کردن و صدقه است . که روى اين ملحوظ، افاده نام لوگر معادل ويا به معنى قربانگاه ميشود .
جالب است که بگويم هندوان از گذشته هاى دور چشمه پادخواب وچشمه قلعه پادخوابى و چشمه دلاور در نزديکى هاى سجاوند رامورد تقديس خويش قرار ميدادند ودايما براى پاکى وزودودگى از گناهان به اين چشمه ها مى آمدند وعقيده داشتند که اين چشمه ها با درياى گنگا در هند ارتباط دارند.
مرحوم احمد على کهزاد موًرخ معاصر کشور با در نظرداشت اينکه لوگروسکاوند را مترادف هم آورده است، لوگر را يکى از مراکز دينى ومذهبى برهمن شاهان وکابل شاهان ميداند و مى نويسد: که در سکاوند يعنى لوگر بزرگترين معبد هندوان وجود داشت وهندو ها از اقطار هند به ديدن آن مى آمدند، واضافه مينمايد که لوگر در تحت سيطره برهمن شاهان يا کابل شاهان قرار داشت، باوجوديکه کابل محل تاج پوشى آنها بود اما بزرگترين معبد آنها در سکاوند يعنى لوگر معمور بود. (۲)
در جاى ديگر مرحوم کهزاد در مورد فتح کابل به دست يعقوب ليث صفار آورده است که : رايان کابل (رتبيل شاهان) بالاحصار و شهر هر دو را گذاشته، خود به سمت جنوب به لوگر و گرديز کشيدند و بعد مرکز خودش را به حصص شرقى مملکت به (ويهند) کنار اتک انتقال دادند. معبد معروف کابل که در حصص جنوب غربى بالاحصار وقوع داشت و رايان در آنجا تاج پوشى ميکردند، ويران شد يعقوب ليث بت هاى سيمين و زرين آن را به بغداد فرستاد . مسلمانان بر نفس کهندژ شهر حاکم و مسکون شدند و هندوان و پيروان شيوايى و بودايى در ربض شهر و در حومه آن عقب تر رفتند چنانچه در موقعيکه عمروليث صفارى به سلطنت ميرسد و (فردهان يا فردعان) نامى را به حيث شحنه زابلستان مقرر کرد واو را با چهار هزار سوار مى فرستد ، ميان عمروليث صفارى و راى «کلمو» سومين شاه سلسله اى رايان کابلى جنگ بزرگ در علاقه (سکاوند ـ سجاوند) لوگر واقع مى شود و با شکسته شدن قواى کلمو و خراب شدن معبد بزرگ و معروف سکاوند که در اقصاى هند شهرت داشت، مقاومت نظامى و دينى هندوان و پيروان شيوايى از مضافات کابل هم برچيده ميشود.( ۳)
مارکوارت يوزف نويسنده آلمانى موًلف ايرانشهرکه کتاب خود را بر مبناى جغرافياى موسى خورنى ارمنى معاصر ساسانيان نوشته است، براى کامل کردن نوشته خود، ملحقاتى به متن اصلى افزوده که مطالبى چون مرزبانان ارمنستان، حدود تاريخى کرمان، تخارستان (طخارستان)، سرزمين کابل و کابلشاه، قندهار و نواحى جيحون را در بر مى گيرد. از اين ميان ، مبحث مربوط به تخارستان، مفصل تر از ساير موارد است. اما در مورد معبد سکاوند گفتنى هاى دارد که ما را به ريشه يابى سکاوند رهنمايى مينمايد: در سکاوند معبد الهه هندى موجود بود، معبد لکشمى سوکاوتى Lak Sami Sukhavati را عمروليث در حـــــــدود ســـــال ( ۲۸۳ هـ ق = ۸۹۵ م ) ويران کرد.( ۴) بنابران ميتوان گفت که نام سکاوند از نام الهه هندو هاى افغانستان گرفته شده است .
لوگر در منابع نويسنده گان اسلامى :
قبل از آنکه در راستاى کاربرد نام لوگر در منابع اسلامى بپردازيم ، لازم ديده ميشود که چگونگى تحولات وتغييرات اين نام را در سير تاريخ به بررسى بگيريم .
لوگر از دوکلمه (لو) و ( گر) تشکيل گرديده است که در زبان پشتو (لو)يا لوى به معنى بزرگ و(گر) يا غـر به معنى کوه تعبير گرديده است. کلمه (گر) در اکثر زبان ها با اندک تغيير معنى کوه را ميدهد چنانچه در زبان ارومرى گرى Gairi ، در زيان اوستايى وسانسکريت گيرى Giri حتى در زبان روسى (گره) تماماْ به اين معنى ومفهوم استعمال گرديده است. با اضافه اينکه در زبان هندى واردو کلمه Giri ويا (گهر) به معنى خانه ،احتمالاْ از همان کلمه ( گر وغـر) ريشه گرفته است. فراموش نبايد کرد که مردم ما ، در گذشته وامروز به خاطر نجات خويش از سيلاب ها وديگر حوادث طبيعى به مناطق مرتفع ويا کوه ها پناهنده ميگرديد، و از آن منحيث خانه وپناه گاه خويش استفاد ميکردند. بناً آوردن کلمه گر ويا غـر در اخير کلمات از قديم الايام تا امروز مورد کاربرد داشته است. (۵)
نکته ديگر اى که لوگر را به لوى غر و لوغر مسما نموده اند ، موجوديت سلسله کوههاى است که از لوگر تا پکتيا وپکتيکا تا ديره جات ( ديره اسمعيل خان و ديره غازى خان) امتداد دارد، اينکه چگونه لوى غر به لوگر تبديل گرديده است بايد آنرا در تحولات زبانى جستجو کرد. ضمنا مردم بيشتر براى آسانى گويش کلمات ، از الفا ظ کوتاه و مختصر وآسان استفاده ميکنند.
استعمال نام لوگر در فولکلور وگويش عاميانه احتمالاْ (لوگر) يا ( لوگرد) يا درو کردن گندم دانسته ميشود.از اينکه لوگر يک منطقه زراعتى است وکشت گندم رواج بيشتر دارد ، لوزبان پشتو به معنى درو ، با گرد که در زبان درى همان گردوخاک است که در هنگام درو از زمين بر ميخيزد تلفيق گرديده نام لوگر را به وجود آورده است (۶) اما اين دليل زياد قناعت بخش نيست ، تا جاييکه ديده ميشود درو گران اکثراْ از مناطق و ولايات شرقى افغانستان به لوگر مى آيند وبه درو گندم مى پردازند، ودر بدل کار خود ، گندم ميگيرند.
موًرخان وجغرافيه نگاران کشور ما نيز بار ها لوگر را به نام ها واشکال مختلف ياد کرده اند: موًلف حدودالعالم من المشرق الى المغرب در ذکر سخن اندر ناحيت حدود خراسان از دو شهر استاخ (؟) وسکاوند ياد کرده مى نويسد: دوشهرا ند خرد بردامن کوه نهاده وسکاوند را حصارى است محکم وجاى بسيارکشت وبرز است.(۷)
ضمناْ موًلف حدود العالم، لوگر را يکى از مناطق سرسبز وخوش وآب وهواى دانسته است. ( ۸) ابواسحق ابراهيم اصطخرى در مسالک والممالک : موقعيت لوگر( سکاوند) را در جنوب کابل ذکر نموده که بت خانه آن مشهور است.(۹) شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسى در احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم سکاوند را جز قصبات باميان آورده است ومينويسد: يسغورفند (غوربند) سکاوند، لخراب(نجراب) از قصبات باميان است ودر جاى ديگر: گرديس(گرديز) سکاوند، نوه، بردن، دمراخي، کابل ولهوکر را ازمربوطات غزنى مى نگارد . موصوف جاده اى را به ما نشان ميدهد که از غزنين به رباط بارد، اسناخ ( استاخ)، خس وباميان همه به فاصله يک مرحله راه بود. بنابرين اسناخ در فاصله دو مرحله اى در شمال غزنين به جانب باميان است.(۱۰)
لوگر در زمان سلاطين غزنوى از موقعيت خاصى برخوردار بود ، به خصوص سلطان محمود غزنوى سوقيات وسفربرى هاى نظامى خويش را از طريق اين شهر به طرف هند انجام ميداد واز جانب ديگر بنا به گفته موًلف حدود العالم، لوگر که داراى آب وهواى گوارا بود، سلطان محمود وديگر سلاطين غزنوى را به خود جلب نموده بود ، سلطان محمود غزنوى دايماْ در مناطق خروار وچرخ به خاطر شکار آهو مى آمد ودر هنگام گرمى هوا به ويژه بعد از مسافرت هاى طولانى وخسته کننده هند ، جهت استراحت به لوگر اطراق مينمود. مناطق پادخواب شانه ( پادخواب شاها نه) وپادخواب روغنى وقلعه پادخوابى در ولسوالى برکى برک نمايندگى از استراحت گاه وتفرجگاه سلطان مذکورمينمايند.قابل ياد آورى است برج مراقبتى که در بين مردم ما به (برجک ديو) شهرت داشت از ساخته هاى حاکميت غزنويان در لوگر بود ، متاسفانه در زمان اشغال افغانستان به دست روسيه شوروى از فاصله دور تخريب وبا خاک يکسان گرديد. ضمناْ در پاى آن برج، موجوديت يک اطاق بزرگى در حدود (۴ /۵ ) که در دل کوه کنده شده ، ميباشد ، نشا ندهنده آنست که قلعه پادخوابى يکى از منازل سلطان محمود غزنوى بوده است. اين اطاق را ده يا دوازده پته زينه با بيرون وصل ميکند ، يقيناْ از اين اطاق پهره داران برج وقلعه مذکور، جهت استراحت خويش استفاده ميکردند.
موًرخان وجغرافيه نگاران غزنوى از لوگر ومعبد سکاوند به مراتب ياد نموده اند از جمله: ابوريحان البيرونى در قانون مسعودى قلعه سکاوند را در لهوگر(لوگر) رستاق ذکر ميکند واضافه مينمايد که لهوگر در کنار شاخه جنوبى رود کابل است.(۱۱) ابوالفضل بيهقى نيز در مورد يکى از مناطق لوگر بنام خروار وخار نکاتى را ارايه نموده است ، که خالى از دلچسپى نيست : در سال ۴۲۲ هجرى قمرى امير مسعود براى شکار به سوى خروار و خارمرغ رفت(۱۲)از سياق کلام بيهقى برمى آيد که اين هردو شکار گاه در نزديکى هاى غزنه بود، زيرا امير مسعود در سيزدهم رمضان از غزنه رفت وروز ۲۳ رمضان دوباره بر گشت وده روز را به شکار گذراند . بنابران اين شکارگاه همان خروار لوگر است که بعضاْ سلطان محمود نيز به آنجا غرض شکار مى آمد . چنانچه از غزنه تا خروار مسافه دو روزه راه بر اسپ است ، اما خار اکنون در ۱۶ کيلو مترى جنوب غرب سلطان خيل لوگر در طول البلد شرقى ۶۸ درجه ۳۴ دقيقه و۳۴ ثانيه وعرض البلد شمالى ۳۳ درجه ۴۵ دقيقه و۳۲ ثانيه موقعيت دارد(۱۳) ومرغ اخير کلمه به معنى سبزه زار وچراگاه است که در افغانستان اما کن زيادى بنام مرغه ومرغ داريم واصل کلمه در اوستا هم مريغه Maregha به معنى چمن بود واين خروار وخار اکنون هر دو در يک ناحيه جغرافيايى و در جوار يکديگر قرار دارند . بيهقى در تاريخ خود در مورد سکاوند مى نويسد : وسوى قلعه سکاوند برد ند ش وپس از آن نديد ند ش .
نشمين گـــــرفت از سکاوند کـــوه
همى دارد از رنج گيتى ستوه (۱۴)
چنا نکه گفتيم که لوگر براى غزنويان نه تنها تفرجگاه ومحل استراحت وشکار بود بلکه يکى از بزرگترين زندان هاى غزنويان نيز در اين جا موجود بود. چنانچه امير يوسف بن سبگتگين يکى از بردران جوان محمود که از هم سنان مسعود ومحمد بود، يکجاى تحت آموزش گرفته شده بود ومحمد هنگام سلطنت خويش او را به حيث سپه سالار(۱۵) خود مقرر نمود ، ولى مسعود بنابر پاره اى نارسايى هاى که در وى ملاحظه نموده بود هيچگاهى اعتمادى براو نکرد و سلطان نسبت سوًظنى که از عدم وفادارى او برداشت کرده بود وى را در سال ( ۴۲۲ هـ ق = ۱۰۳۱ م ) در قلعه سکاوند لهوگر جوار کابل زندانى نمود.(۱۶)
ابن حوقل در سفر نامه خویش از سکاوند « سجاوند» نامبرده و آنرا یکی از شهر های خراسان ذکر مینماید و در ذکر بامیان مینویسد که : بامیان و اعمال و نواحی که بدان متصل اند عبارت اند از شهر بامیان، بغشورقند، سکاوند، کابل ، نجرا، فروان و غزنه . ( ۱۷ ) در جای دیگر اضافه مینماید که : نجرا و سکاوند و کابل نواحی گرمسیر اند ولی خرما ندارند . ( ۱۸ )
لوگر در زمان سلاطين غورى تحت سيطره آنها باقى ماند ، سلطان علاوالدين غورى بعد از اشغال غزنى واضمحلال سلطنت غزنويان لهوگر را جز قلمرو خويش درآورد. با وجودآنکه مستقيماْ علاوالدين غورى فرصت نيافت که به لوگر بيايد ، اما بازماندگانش به خصوص سلطان شهاب الدين غورى که سلطنت غزنى را از برادر خويش بدست آورد، لوگر جزء متصرفات او درآمد. روى اين ملحوظ دانشمندان لوگر به دربار غوريان راه يافت. از جمله يکى از علما قراًت ابوالفضل محمد بن طيفور سجاوندى لوگرى بود که به سال( ۵۶۰ هـ ق = ۱۱۶۴ م) وفات کرد وازآثار مشهور او کتاب وقوف است در شرح موارد وقف در قرآن. وديگر کتاب الوقف والابتداً در شرح انواع وقف ،کتاب الموجز که آنهم در شرح پاره اى از انواع وقف است، کتاب ديگر وى همان عين المعانى در تفسير سبع المثانى ميباشد خوشبختانه از تمام کتاب هاى وى نسخه اى در دست است. (۱۹ ) ديده ميشود که نام لوگر در زمان غزنويان وغوريان وبعد ازآن در زمان سلطنت غوريان در دهلى وبابريان ،به نام لهوکر عموميت داشت .
محمد عوفى يکى از دانشمندان دوره غورى موقعيت لوگر را در لباب الالباب چنين مى نويسد: لهوکر موضعى به غزنين وسجاوند از مضافات لهوکر غزنين است.( ۲۰)
ظهيرالدين محمد بابر در باره لوگر معلومات دقيق در تزک خويش ( بابر نامه) داده است ،اولوگر را برخلاف محمد عوفى وعبدالحى گرديزى ،از تومان کابل دانسته است و مينويسد : ديگر تومان لهوکر است ده کلان او چرخ است حضرت مولانا يعقوب قدس سره از اين چرخ اند ،ملازاده ملا عثمان هم چرخيست. سجاوند هم از مواضع لهوکر است خواجه احمد وخواجه يونس اندر همين سجاوند بوده اند، باغات چرخ بسيار است . در ديگر مواضع لهوکر باغ نمى شود ومردم او اوغان شال اند در کابل اين لفظ شايع است غالباْ افغان شعار است که اوغان شال ميگويند.( ۲۱)
در جای دیگر بابر در مورد ملا زاده ملا عثمان مینویسد که : ملازاده ملا عثمان از دهکده چرخ تومان لهوگر مربوط تومان های کابل می باشد. چون در زمان اولوغ بیگ میرزا در سن چهارده سالگی درس میگفته، او را ملا مادرزاد می گفته اند. از سمرقند به کعبه رفته ، طواف نمود و به هری آمد. درین جا سلطان حسین بایقرا مانع گردیده، نگهداشت . بسیار دانشمند بود و در آنزمان دانشمندی چون او پیدا نمی شد. می گویند به مرتبه اجتهاد رسیده بود ولی اجتهاد نمی کرد. از او منقول است که گفته : چطور ممکن است که کسی چیزی را بشنود و باز آنرا فراموش کند . دارای حآفظه ء قوی بوده است . ( ۲۲ )
در تاريخ فرشته زمانيکه از سلطان مودود غزنوى صحبت مينمايد از لوگر به نام لهوکر يادآورى کرده ،مى نويسد: که امير سفر کابل اختيار نمود که از آنجا به خراسان رود وآن مملکت را از تصرف تراکمه بيرون آورد چون به نواحى سجاوند ولهوکر رسيد برقلعه سانکوت( سانکوه) ( ٣ ۲ ) رفت تا خزانه اى که آنجا ست بردارد. اتفاقاْ در آن قلعه بيمارى قولنج به هم رسيده وروز بروز مرض قوت گرفت وناچار امير مودود به غزنين مراجعت کرد. ( ٤ ۲ ) ديده ميشود که قلعه هاى لوگر نسبت کوهستانى بودن واستحکامات آن، نه تنها زندان هاى غزنويان را تشکيل ميداد بلکه براى نگهدارى خزاين سلاطين نيز مورد استفاده قرار داشت .
در تاريخ معاصر افغانستان لوگر ، جايگاه خود را مانند گذشته کماکان حفظ نمود . در اسناد ومدارک تاريخى نام لهوکر وبعداْ به لهوگر ولهوگرد تغيير يافت . بنابران گفته ميتوانيم که لوگر در جوار کابل که قرون متمادى به حيث پايتخت ومرکز افغانستان است ، اين ولايت نقش تعيين کننده را در وضع سياسى ونظامى ، بيشتر از همه در وضع اجتماعى واقتصادى پايتخت دارد .
در قرن نزده ميلادى ، بعد ازآنکه پايتخت افغانستان از قندهار به کابل انتقال نمود، لوگر بيشتر از پيشتر در روند سياسى – نظامى دخيل گرديد. صرف نظر از اينکه لوگرحيثيت يکى از دروازه هاى کابل را دارا بود، مردم لوگر در تمام مبارزات عليه انگليس ها در طول سه نبرد استقلال طلبانه؛ شهامت ودرايت بى نظيرى از خود نشان دادند. نايب امين الله خان لوگرى از رهبران مهم وبانفوذ جنگ اول افغانستان با انگليس ميتوان نام برد که ده هزار نفر ويا بيشتر از آن تحت قيادت خود داشت و کارنامه هاى وى تا امروز سبب افتخار مردم ما است. غلام حيدر خان چرخى در نبرد دوم افغان وانگليس ، ملا شاد محمد قطب خیل ( کتب خیل لوگری ) وزیر خارجه امیر شیرعلی خان ، جنرال غوث الدين خان در هنگام تجاوز روسيه تزارى بر پنجده وبرادران چرخى مانند غلام نبى خان ، غلام صديق خان و غلام جيلانى خان در روند اصلاحات وترقى افغانستان در زمان امان الله خان ودهها شخصيت مهم نظامى و ملکى چون فيض محمد خان، ملک خان عبدالرحيمزي، و دههها جرنیل و کرنیل و ملک در طول صد سال اخير از اين ولايت مرد خيز برخاسته و وظايف خود را براى ترقى واعتلاى کشور انجام داده اند. ضمناْ در طول دوران جهاد مردم افغانستان عليه ارتش سرخ روسيه شوروي، هزاران مجاهد راستين اين سرزمين شهادت پرور و سر به کف، به خاطر نجات مادر وطن وآزادى افغانستان جان هاى شرين خود را هديه کردند.
نتيجه :
لوگر نام با مسما در بين مردم افغانستان است اين شهر نه تنها يک محدوده جغرافيايى دارد بلکه شهر است تاريخى وباستانى . موقعيت استراتيزيکی آن در بين چهارولايت مانند: کابل، پکتيا ، وردک وميدان وبالاخره شهر غزنى مقام وجايگاه آنرا در تاريخ افغانستان در طى زما نه ها برجسته ساخته است. لوگر يکى از دروازه هاى شهر کابل را تشکيل ميدهد بنابران سلاطين وزمامداران افغانستان ، از اين شهر به حيث يکى از پايگاه هاى نظامى ،استفاده ميکردند .
نام لوگر را دانشمندان و نويسندگان چگونه ريشه يابى مى نمايند کار سهل وآ سان نيست . امروز اسناد ومدارک در مورد اين شهر تاريخى وباستانى کمتر به دسترس قرار دارد. تعبيرات ونظريات که در مورد اشتقاق نام لوگر تا حال گفته شده است يقيناْ ، براى محقيقين کافى نخواهد بود اميدوارم که داير نمودن سيمينار ها وگردهمآيى ها ونشست ها سبب يافته هاى گردد که مارا به منزل مقصود رهنمايى نمايند.
اما با تاسف بايد گفت : با وجوديکه اين ولايت در حدود ۲۰ ويا ۳۰ کيلومتر از مرکز شهر کابل فاصله دارد ، دايماْ از ديد شاهان وحکمروايان افغانستان به دور بوده است تا جاييکه تا امروز هيچگونه پروژه عام المنفعه ويا برق وسرک اسفلت شده نداشت . برعکس، اين مردم لوگر بود که در پهلوى ساير مردم واقوام ومليت ها از استقلال وآزادى افغانستان محافظت نموده است. بى مورد نيست که امروز براى لوگر نام باب الجهاد را داده اند. اين به آسانى بدست نيامده است بلکه هر وجب خاک لوگر از خون جوانان ومردم سر به کف آن گلگون است.
نکته که بيشتر مردم مارا متاثر مينمايد: اينکه لوگر بنابر موقعيت خاص خويش در جوار کابل دايما ْ زير سم ستوران سلاطين و بمب و راکت هاى اشغال گران قرار داشته است، در حاليکه مردم، زمين ، باغ ها وخانه ها و بالاخره تمام دارو ندار خود را از دست داده اند و در طول تاريخ ضربات وصدمات بزرگى رامتحمل گرديده اند . با وجوديکه اين مردم با شجاعت ومردانگى از وجب وجب خاک افغانستان دفاع نموده اند اما هرگز به پاداش که لياقت آنرا داشته ، نرسيده ودر حاشيه گذاشته شده اند.
پيشنهاد ميگردد که قدم هاى استوارجهت تدوير سيمينار ها ونشست هاى بيشتر به خاطر مردم ، تاريخ وجغرافيا لوگر برداشته شود. تا به اين طريق ، توجه امراى دولتى را براى بهبود وضع اقتصادى و اجتماعى جلب نمايم . تاسيس و احداث مکاتب ، ليسه ها و دارالمعلمين ها، کتابخانه ها در ولسوالى ها تعميم پيداکند. قبل از همه توجه جدى جهت حفظ جان ومال مردم ، امنيت لوگر بهبود يابد. بيشتر از همه توجه به وضع صحى مردم لوگر گردد ، تاسيس شفاخانه وتوظيف دکتوران مجرب از الويت ها ميباشد.
اما ناگزير بايد گفت که مردم ما در اين ناتوانايى ها نيز سهيم اند : مردم ما کمتر در عمرانات وپروژه ها انکشافى حصه گرفته ا ند تاجران وسرمايه داران لوگر هيچگونه توجه به سرمايه گذارى در ولايت خويش نداشته اند. در ساختن سرک، پل، مکتب ويا شفاخانه ويا در ساختن يک فابريکه ولو کوچک، سهم نگرفته اند. اميدواريم که نتيجه همایش ها ، سيمينار ها وگردهمآيى ها وديد وبا زديد ها مردم ما را، متوجه سازند تا حدود توانايى خويش درعمران وآبادى لوگراشتراک مساعى به خرچ دهند، منتظر آن نباشند که دولت مرکزى براى شان چه ميکنند . براى تمامى ما لازمى است که بعد ازختم تحصيلات عالى و گرفتن ديپلوم به لوگر پشت نکنيم، خدا ناخواسته روزى نشود که براى آرامش خود و اندوختن جيب هاى خويش، وظيفه ايمانى خود را براى پيشرفت وآبادى لوگر فراموش کنيم .
زير نويسها :
١ــ حبيبى – پوهاند عبدالحى ، جغرافياى تاريخى افغانستان، سبا، پشاور، ص ۲۲۵. کهزاد ـ احمد علي، تاريخ افغانستان، ج اول، کابل،۱۳۳۵، ص ۳۸۰ به نقل از از شهر هاى قديم آريانا، آيينه عرفان، کابل، سال نهم.
٢ــ کهزاد – احمد علي، رايان کابلي، بنياد فرهنگى احمد على کهزاد، منتشره سايت کابل ناتهـ ، شماره ۲۲، سال اول، فبرورى ۲۰۰۶ م .
٣ــ کهزاد – احمد على ، بالاحصار کابل و رويداد هاى تاريخى ، کابل، انجمن تاريخ افغانستان، ضمناْ رجوع کنيد : کهزاد – احمد على ، برهمن شاهان کابلي، به نقل از : عوفى – محمد ، جوامع الحکايات … ، سالنامه افغانستان ، کابل ، ۱۳۲۳.
٤ــ مارکوارت ـ يوزوف ، ايران شهر مبنى برکتاب جغرافيايى موسى خورني، ترجمه مريم مير احمدي، اطلاعات، تهران ۱۳۷۳، ص ۲۹۶.
٥ ــ ويکى پيديا، دانشنامه، ذيل : د لوگر ولايت .
٦ــ نريوال – پوهاند رازقي، د هيواد لرغونى ښارونه او د تاريخ پاڼي، ج اول، وزارت اقوام وقبايل وسرحدات، کابل، ص ۱۵۷.
٧ ــ مؤلف نامعلوم، حدود العالم من المشرق الى المغرب، ترجمه پوهاند مير حسين شاه، تصحيح و حواشى : داکتر مريم ميراحمدى و داکتر غلام رضا ورهرام، چاپ دوم ، تهران، ۱۳۸۳، ص ۳۲۴.
٨ ــ مؤلف نامعلوم، حدودالعالم من المشرق الى المغرب ، ترجمه پوهاند مير حسين شاه، کابل، ۱۳۴۲، ص ۱۹۰،
٩ ــ اصطخرى – ابواسحق ابراهيم، مسالک والممالک ، به اهتمام ايرج افشار، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران، ۱۳۴۷، ص ۲۸۰.
١٠ ــ مقدسى – شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد، احس التقاسيم فى معرفة الااقاليم، ترجمه دکتر علينقى منزوى ،موًلفان ومترجمان ايران، تهران، ۱۳۶۱، ص ۳۴۹.
١١ ــ مؤلف نامعلوم، حدودالعالم…، ترجمه پوهاند ميرحسين شاه، تصحيح داکترمريم …، ص ۳۲۴.
١٢ ــ بيهقى – ابوالفضل محمد بن حسين ، تاريخ بيهقى ، طبع قاسم غنى وعلى اکبر فياض، تهران، ۱۳۲۴، ص ۲۷۳.
١٣ ــ قاموس جغرافيايى افغانستان، ج دوم، انجمن دايرة المعارف، کابل، ۱۳۳۸، ص ۱۰۸.
١٤ ــ بيهقى ، اثر قبل الذکر، ص ۲۵۲.
١٥ ــ گرديزى – عبدالحي، زين الاخبار،به تصحيح وتحشيه پوهاند عبدالحى حبيبي، بنياد فرهنگ ايران، ۱۳۴۷، ص ۱۹۴.
١٦ ــ بوسورث – کليفورد ادموند، غزنويان متاًخر « عروج واضمحلال » ترجمه عبدالوهاب فنايي، مرکز علوم اجتماعى اکادمى علوم افغانستان، کابل، ۱۳۶۷، ص ۲۲۴.
١٧ ــ ابن حوقل – محمد بن علی ، صورة الارض ، ترجمه و توضیح؛ داکتر جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۶ هـ ش ، ص ۱ ۱۸.
١٨ – ابن حوقل، ایضا”، ص ۵ ۱۸
١٩ – محمود – شاه محمود، تاريخ دولت مستقل غوريان، چاپ اول، انتشارات خاور، ۱۳۸۶، ص ۲۹۹ . به نقل از : صفا – ذبيح الله، تاريخ ادبيات درايران، ج ۲، تهران، ۱۳۴۷، ص ۲۵۳. عده اى از مورخين ديگر سال وفات سجاوندى را( ۵۴۰ هـ ق = ۱۱۴۵ م) نوشته اند. رجوع کنيد: ناصرى – سيد حسن سادات، سرآمدان فرهنگ ايران در دوره اسلامي، بخش نخست، تهران ، ۱۳۵۳، ص ۸۶.
٢٠ ــ عوفى – محمد، لباب الالباب، ج اول، تهران، ص ۳۶۲.
٢١ ــ بابر ـ ظهيرالدين محمد، تزک بابرى « بابرنامه»، ترجمه خان خانان بيرام خان، نولکشور، بمبى ، ص ۸۷.
٢٢ – بابر – ظهیر الدین ، بابر نامه، وقایع مربوط به افغانستان، مقدمه، ترجمه، متن و تهیه فهارس معاون سرمحقق دکتور شفیقه یارقین ، کابل، ۶ ۱۳۸ هـ ش ، ص ۴ ۱۱ همچنان رک : بابر نامه ص ۱۱۳
٣ ۲ ــ احمد – خواجه نظام الدين، طبقات اکبري، ج اول، ايشياتيک سوسا يتي، ص ۳۰.
٤ ۲ ــ هندوشاه – محمد قاسم، تاريخ فرشته، ج اول، نولکشور، لکنهو، ۱۳۲۳ هـ ق ، ص ۴۱ .